ضرورت شناخت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
احادیثى که شناخت امام عصر را بر مردم هر دوران، واجب و مرگ بدون شناخت امام را مرگِ جاهلى مى دانند ، مورد اتّفاق همه مسلمانان اند و در کتاب هاى شیعه و اهل سنّت درج شده اند . براى مثال، کلینى در الکافى از پیامبر صلى اللّه علیه وآله چنین نقل مى کند:
مَن ماتَ لا یَعرِفُ إمامَهُ ، ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً.[۱]
هر کس بمیرد و امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مرده است .
و در مسند ابن حنبل از پیامبر صلى اللّه علیه وآله نقل شده :
مَن مات بِغَیرِ إمامٍ ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً.[۲]
هر کس بدون داشتن امام بمیرد ، به مرگ جاهلى مرده است .
بنا بر این، سخن ابن تیمیّه و آلبانى که مى گویند : احادیث یاد شده، در کتاب هاى اهل سنّت وجود ندارند،[۳]نادرست و ناشى از نادیده گرفتن کتاب هایى مثل مسند ابن حنبل و دیگر کتاب هاى مهمّ اهل سنّت است . البتّه حدیث یاد شده با تعابیر مختلفى نقل شده است و ابن تیمیّه، در ادامه سخنش مجبور مى شود یکى از این تعابیر را که در آن، لفظ «امام» وجود ندارد، قبول کند[۴] که در آن آمده است:
مَن ماتَ وَ لَیسَ فى عُنُقِهِ بَیعَةٌ ، ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً .[۵]
کسى که بمیرد و در گردن او بیعت نباشد ، به مرگ جاهلى مرده است .
در واقع، این گونه افراد تلاش مى کنند تا احادیث یاد شده را به جاى حمل بر امامان اهل بیت - که برگزیده خدا و پیامبر صلى اللّه علیه وآله اند - ، بر هر زمامدارى هر چند جائر، حمل کنند .
ابن ابى الحدید ، نقل مى کند که عبد اللَّه بن عمر از بیعت با على علیه السلام خوددارى کرد ؛ امّا شبانه درِ خانه حجّاج را کوبید تا با عبد الملک، بیعت کند تا آن شب را بدون امام، صبح نکند . او گمان مى کرد که باید چنین کند ؛ زیرا از پیامبر صلى اللّه علیه وآله روایت شده بود که فرمود : «هر که بمیرد و امامى نداشته باشد، مرگى چونان مرگ جاهلى داشته است» . حجّاج نیز او را آن قدر تحقیر کرد و پستش شمرد که پایش را از بستر خواب بیرون آورد و گفت: با پاى من بیعت کن ![۶]
پس نکته اصلى در مورد حدیث ، معناى حدیث است، نه اصل صدور آن از پیامبر صلى اللّه علیه وآله .[۷] براى فهم حدیث شریف، باید مقصود از جاهلیت روشن شود .
در فرهنگ اسلامى، عصر رسالت پیامبر خدا، عصر علم ، و دوران پیش از بعثت ایشان ، دوران جاهلیت است، بدین معنا که پیش از بعثت پیامبر صلى اللّه علیه وآله به دلیل تحریفى که در ادیان آسمانى پدید آمده بود، مردم در گم راهى به سر مى بردند و آنچه به نام دین بر جوامع مختلف بشر حکومت مى کرد ، چیزى جز خرافات و موهومات نبود. در واقع ، ادیانِ تحریف شده و عقاید موهوم، ابزارهایى براى سلطه زر و زور بر انسان شده بودند و این، واقعیتى است که تاریخ قبل از اسلام نیز آن را تأیید مى کند.
بعثت مبارک پیامبر صلى اللّه علیه وآله، آغاز عصر علم بود . اساسى ترین مسئولیت ایشان، مبارزه با خرافات و تحریفات و روشن کردن حقایق براى مردم بود . پیامبر صلى اللّه علیه وآله، خود را براى مردم ، همچون پدرى مى دانست که آنان را مى پرورانَد و آموزش مى دهد . ایشان مى فرمود :
إنَّما أنَا لَکُم مِثلُ الوالِدِ اُعَلِّمُکُم .[۸]
در واقع ، من براى شما همچون پدرى هستم که به شما مى آموزم .
پیامبر خدا، نبوّت خود را پدیده اى منطبق با موازین عقلى و علمى معرّفى مى کرد که اگر دانشمندان ، در صدد شناخت آن برآیند، مى توانند به سادگى راستگویى اش را در باره ارتباط او با مبدأ هستى درک کنند .
«وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ هُوَ الْحَقَّ .[۹]
کسانى که به ایشان علم داده شده ، آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده ، حق مى دانند» .
پیامبر صلى اللّه علیه وآله نیز مردم را از پیروى هر آنچه علم ، آن را تأیید نمى کند ، به شدّت بر حذر مى داشت و این آیه را براى آنان تلاوت مى فرمود :
«وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ .[۱۰]
و چیزى را که بِدان علم ندارى، دنبال مکن» .
با عنایت به این مقدّمه، آشکار مى شود که آنچه در حدیثِ «ضرورت شناخت امام هر عصر» مورد نظر است ، فراتر از یک مسئله فردى است و تنها این نیست که اگر یک مسلمان ، امام خود را نشناخت ، مسلمان واقعى نیست و در گم راهى است ؛ بلکه مسئله مهم ترى که این حدیث بِدان هشدار مى دهد ، این است که : عصر علم - که با بعثت پیامبر صلى اللّه علیه وآله آغاز شد - تنها در صورتى مى تواند تداوم پیدا کند که شناختِ یاد شده، وجود داشته باشد . در یک سخن ، امامت ، پشتوانه و ضامن تداوم عصر علم یا عصر اسلام راستین است و بدون این پشتوانه، جامعه اسلامى به جاهلیت پیش از اسلام، بازگشت خواهد کرد .
در واقع ، این حدیث از آینده نگرى این آیه قرآن الهام گرفته که مى فرماید :
«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِیْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَبِکُمْ .[۱۱]
و محمّد ، جز فرستاده اى که پیش از او [نیز] فرستادگانى [آمده و] گذشتند ، نیست . آیا اگر او بمیرد یا کشته شود ، به گذشته خود (جاهلیت) بر مى گردید؟» .
پیامبر صلى اللّه علیه وآله در حدیثى که بر ضرورت شناخت امام تأکید دارد ، بیان مى نماید که چگونه ممکن است جامعه اسلامى عقب نشینى کند و به دوران جاهلیتِ پیش از اسلام باز گردد . فرموده پیامبر صلى اللّه علیه وآله گویاى این حقیقت است که با حذف مسئله امامت و رهبرى ، این پدیده خطرناک ، قابل پیش بینى است .
شناخت کدام امام؟
اندکى تأمّل در مضمون حدیث ، بویژه با توجّه به شرحى که گذشت، ما را از پاسخگویى به این سؤال که : «امامت کدام امام ، ضامن تداوم اسلام واقعى است و حذف کدام امامت از جامعه اسلامى، بازگشت به جاهلیت است؟»، بى نیاز مى کند .
آیا مى شود گمان بُرد که مقصود پیامبر صلى اللّه علیه وآله این است که شناختن و پیروى کردن از هر کس که زمام امور جامعه را به دست گیرد، بر همه مسلمانان واجب و ضرور است و اگر کسى چنین رهبرى را نشناسد ، به مرگ جاهلى مُرده است ، بدون توجّه به این که ممکن است چنین رهبرى ، ستمگر و به گفته قرآن کریم از «امامانى که به آتش فرا مى خوانند»[۱۲] باشد ؟!
بدیهى است که همه زمامداران فاسد تاریخ اسلام ، براى اثبات حقّانیت خویش و وجوب اطاعت مردم از خود و استوارى پایه هاى حکومتشان ، به این حدیث مسلّم استناد جسته باشند . از این رو، مى بینیم که حتّى معاویه پسر ابو سفیان نیز در شمار راویان این حدیث آمده است.[۱۳]همچنین، طبیعى است که آخوندهاى دربارى با همان انگیزه، سخن پیامبر صلى اللّه علیه وآله را تفسیر و با امامت ائمّه جور، تطبیق نمایند ؛ لیکن روشن است که این، بازى با الفاظ است ، نه بدفهمى و کژ اندیشى در مفهوم حدیث .
هرگز نمى توان باور کرد که عبد اللَّه بن عمر ، آن گونه که در شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحدید آمده است ، به دلیل کج فهمى و ضعف بینش، با امام على علیه السلام بیعت نکند ؛ ولى با تمسّک به حدیث «مَن ماتَ بغَیر إمامٍ» که خودش نقل کننده آن است ، شبانه به ملاقات حجّاج بن یوسف برود تا با خلیفه دوران، عبد الملک بن مروان، بیعت نماید ؛ چرا که نمى خواهد شبى را بدون داشتن امام به صبح آورد!
آرى . کسى که امیر مؤمنان على علیه السلام را امام نداند و با او بیعت نکند ، باید هم عبد الملک مروان را امامى بداند که ترک بیعتش موجب رجعت به جاهلیت است و باید با آن خفّت و خوارى با پاى عامل سفّاک او (حجّاج بن یوسف) شبانه بیعت کند! عبد اللَّه بن عمر به جایى رسید که یزید ، پسر معاویه، را با آن همه جنایاتى که به اسلام و خاندان پیامبر خدا روا داشت ، مصداق «امام» در حدیث : «من مات بغیر امام» مى داند و مخالفت با او را موجب کفر و ارتداد مى شمُرَد .
آورده اند که پس از واقعه جانسوز کربلا، مردم مدینه در سال ۶۳ هجرى قیام کردند و این قیام به واقعه «حرّه» انجامید . عبد اللَّه بن عمر نزد عبد اللَّه بن مطیع - که رهبرى قریش را در این قیام بر عهده داشت - رفت . ابن مطیع، دستور داد که براى عبد اللَّه پُشتى اى بیاورند و او را به نشستن دعوت کرد . ابن عمر گفت : نیامده ام که بنشینم . آمده ام تا حدیثى را که از پیامبر خدا شنیده ام ، براى تو باز گویم . شنیدم که پیامبر خدا فرمود :
مَن خَلَعَ یَداً مِن طاعَةٍ ، لَقِىَ اللَّهَ یَومَ القِیامَةِ لا حُجَّةَ لَهُ ، وَ مَن ماتَ وَ لَیسَ فى عُنُقِهِ بَیعَةٌ ، ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً .
کسى که دست از اطاعت [امامى ] بکشد، روز قیامت، در حالى خدا را ملاقات مى کند که حجّتى ندارد و کسى که بمیرد و با [امامى ] بیعت نکرده باشد ، به مرگ جاهلى مُرده است .[۱۴]
بنگرید که چه استادانه، سخن پیامبر خدا را در جهت مخالفت مقصود ایشان به کار مى برند! این، همان پدیده خطرناکى است که پیامبر خدا براى پیشگیرى از آن ، در این حدیث و ده ها حدیث دیگر، بِدان هشدار داده و مردم را به اطاعت از امامان حق، دعوت کرده است . هشدار پیامبر خدا به دست سیاست بازان مسلمان نما و عوامل آنان، تحریف مى گردد و بدین ترتیب است که از حدیث، بر ضدّ حدیث ، و از اسلام بر ضدّ اسلام، سوء استفاده مى شود و سرانجام با نادیده گرفتن جایگاه امامت در جامعه اسلامى و به فراموشى سپردن توصیه هاى پیامبر صلى اللّه علیه وآله، عصر علم و اسلام در امّت اسلامى سپرى مى گردد و رجعت به جاهلیت و گم راهى، تحقّق مى یابد .
بنا بر این ، بدون تردید، مقصود از احادیثى که مرگِ بدون شناخت امام را مرگ جاهلى مى دانند ،[۱۵] بیم دادن از عدم تمسّک به ولایت اهل بیت علیهم السلام است که ضرورت تمسّک به آنان، در حدیث ثَقَلین و غدیر و صدها حدیث دیگر ، براى مردم، بیان شده است .
[۱] ر . ک : ص ۱۸ ح ۱۷۳ .
[۲] . ر . ک : ص ۳۲ ح ۱۹۱ .
[۳] سلسلة الأحادیث الضعیفة و الموضوعة : ج ۱ ص ۵۲۶ .
[۴] . منهاج السنّة النبویّة : ج ۱ ص ۱۱ .
[۵] . ر . ک : ص ۳۴ ح ۱۹۴ .
[۶] . شرح نهج البلاغة، ابن أبى الحدید : ج ۱۳ ص ۲۴۲ .
[۷] علّامه امینى مى گوید : این ، حقیقت مسلّمى است که کتاب هاى صحاح و مَسانید [اهل سنّت ] ، آن را مسلّم دانسته اند و گریزى از پذیرش مفاد آن نیست و اسلامِ هیچ مسلمانى ، جز با تسلیم بودن در برابر آن ، کامل نیست و حتّى دو نفر هم در باره آن ، اختلاف نظر ندارند و یک نفر هم در باره آن ، به خود ، اجازه تردید نداده است . این تعبیر ، حکایت از بدعاقبتىِ کسى دارد که بدون امام بمیرد و چنین کسى ، از هر گونه نجات و رستگارى محروم است . مرگ جاهلى ، بدترین مرگ است ؛ مرگِ در حال کفر و الحاد (الغدیر : ج ۱۰ ص ۳۶۰) .
[۸] مسند ابن حنبل : ج ۳ ص ۵۳ ح ۷۴۱۳ ، سنن النسائى : ج ۱ ص ۳۸، سنن ابن ماجة : ج ۱ ص ۱۱۴ ح ۳۱۳ .
[۹] سبأ : آیه ۶ .
[۱۰] اسرا : آیه ۳۶ .
[۱۱] آل عمران: آیه ۱۴۴ .
[۱۲] . ر . ک : قصص : آیه ۴۱ .
[۱۳] . ر . ک : ص ۳۲ ح ۱۹۱ .
[۱۴] ر . ک : ص ۳۲ ح ۱۹۰ .
[۱۵] مَن ماتَ وَ لَم یَعرِف إمامَ زَمانِهِ ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً (ر . ک : ص ۱۶۰ ح ۳۰۵) .