حبل الله المتین

محل نشر معارف اسلامی

حبل الله المتین

محل نشر معارف اسلامی

حبل الله المتین
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۹ مطلب توسط «سید رضا علوی» ثبت شده است

 

مرحوم شیخ صدوق در امالی مجلس 19 حدیثی را در مورد شهادت دو فرزند از فرزندان مسلم بن عقیل روایت کرده که در ذیل نص روایت می‎خوانیم.

شیخ صدوق- رحمه اللّه- در امالى روایت کرده است از پدرش از على بن ابراهیم از پدرش از ابراهیم بن رجاء از على بن جابر از عثمان بن داود هاشمى از محمد بن مسلم از حمران بن اعین از ابى محمد شیخ اهل کوفه روایت کرد که چون حسین بن على «ع» کشته شد دو پسر کوچک از لشکرگاهش اسیر شدند و آنها را نزد عبید اللَّه آوردند و زندانبان را طلبید و گفت این دو کودک را ببر و خوراک خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها تنک بگیر، این دو کودک روزه میگرفتند و شب دو قرص نان جو و یک کوزه آب براى آنها مى‏آوردند تا یک سالى گذشت و یکى از آنها بدیگرى گفت اى برادر مدتى است ما در زندانیم عمر ما تباه مى‏‌شود و تن ما میکاهد این شیخ زندانبان که آمد مقام و نسب خود را باو بگوئیم شاید بما ارفاقى کند.

شب آن شیخ همان نان و آب را آورد و طفل کوچکتر گفت: اى شیخ تو محمد را میشناسى؟

گفت: چگونه نشناسم او پیغمبر منست!

 گفت: جعفر بن ابى طالب را میشناسى؟ گفت: چگونه نشناسم با آنکه خدا دو بال باو داد، که با فرشتگان هر جا خواهد میرود!

گفت: على بن ابى طالب را میشناسى؟ گفت چگونه نشناسم او پسر عم و برادر پیغمبر منست!

گفت: ما از خاندان پیغمبر تو محمد و فرزندان مسلم بن عقیل على بن ابى طالب و در دست تو اسیریم و خوراک و آب خوب بما نمی‌دهى و بما در زندان سخت‏گیرى میکنى!
 آن شیخ افتاد و پاى آنها را بوسید و می‌گفت: جانم قربان شما اى عترت پیغمبر خدا مصطفى. این در زندان بروى شما باز است هر جا
خواهید بروید شب دو قرص نان جو و یک کوزه آب براى آنها آورد و راه را براى آنها نمود و گفت: شبها راه بروید و روزها پنهان شوید تا خدا بشما گشایش دهد- شب رفتند تا بدر خانه پیره زنى رسیدند باو گفتند:

ما دو کودک غریب و نابلدیم و شب است امشب ما را مهمان کن و صبح میرویم.

گفت: عزیزانم شما کیانید؟ که از هر عطرى خوشبوترید؟

گفتند: ما اولاد پیغمبریم و از زندان ابن زیاد و از کشتن گریختیم.

پیره زن گفت: عزیزانم من داماد نابکارى دارم که بهمراهى عبید اللَّه بن زیاد در واقعه کربلا حاضر شده و می‌ترسم در اینجا بشما برخورد و شما را بکشد.

گفتند: ما همین یک شب را می‌گذرانیم و صبح به راه خود میرویم.

گفت: من براى شما شام مى‌‏آورم شام آورد و خوردند و نوشیدند و خوابیدند.

طفل کوچک به بزرگ گفت: برادر جان امیدوارم امشب آسوده باشیم بیا در آغوش هم بخوابیم و همدیگر را ببوسیم مبادا مرگ ما را از هم جدا کند. در آغوش هم خوابیدند و چون پاسى از شب گذشت داماد فاسق عجوز آمد و آهسته در را زد عجوز گفت: کیستى؟

گفت: من فلانم. گفت: چرا بى‌‏وقت آمدى؟

گفت: واى بر تو پیش از آنکه عقلم بپرد و زهره‏ام از تلاش و گرفتارى بترکد در را باز کن.

گفت: واى بر تو چه گرفتارى شدى؟ گفت دو کودک از لشکرگاه عبید اللَّه گریختند و امیر جار زده هر که سر یکى از آنها را بیاورد هزار درهم جایزه دارد و هر که سر هر دو را بیاورد دو هزار درهم جایزه دارد و من رنجها بردم و چیزى بدستم نیامد.

پیره زن گفت: از آن بترس که در قیامت محمد خصمت باشد.

گفت: واى بر تو دنیا را باید بدست آورد.

گفت دنیا بى‌‏آخرت بچه کارت آید. گفت: تو از آنها طرفدارى می‌کنى گویا در این موضوع اطلاعى دارى باید نزد امیرت برم.

گفت: امیر از من پیره زنى که در گوشه بیابانم چه می‌خواهد؟

گفت: باید من جستجو کنم در را باز کن استراحتى کنم و فکر کنم که صبح از چه راهى دنبال آنها بروم در را گشود و باو شام داد خورد و نیمه شب آواز خرخر دو کودک را شنید و مانند شتر مست از جا جست و چون گاو فریاد کرد و دست باطراف خانه کشید تا پهلوى کوچکتر آنها رسید.

گفت: کیست؟ گفت من صاحب خانه‏‌ام، شما کیانید؟

برادر کوچک بزرگتر را جنبانده و گفت: برخیز که از آنچه میترسیدیم بدان گرفتار شدیم.

گفت: شما کیستید؟ گفتند: اگر راست گوئیم در امانیم؟ گفت: آرى، گفتند: اى شیخ امان خدا و رسول و در عهده آنان؟

گفت: آرى!

گفتند: محمد بن عبد اللَّه گواه است! گفت آرى،

گفتند: خدا بر آنچه گفتید وکیل و گواه است! گفتند آرى،

گفتند اى شیخ ما از خاندان پیغمبرت محمدیم و از زندان عبید اللَّه بن زیاد از ترس جان گریختیم.

 گفت: از مرگ گریختید و بمرگ گرفتار شدید. حمد خدا را که شما را بدست من انداخت، برخاست و آنها را بست و شب را در بند بسر بردند و سپیده دم غلام سیاهى فلیح نام را خواست و گفت: این دو کودک را ببر کنار فرات و گردن بزن و سر آنها را برایم بیاور تا نزد ابن زیاد برم و دو هزار درهم جایزه ستانم. غلام شمشیر برداشت و آنها را جلو انداخت و چون از خانه دور شدند. یکى از آنها گفت اى سیاه تو ببلال مؤذن پیغمبر مانى؟

گفت: آقایم بمن دستور داده گردن شما را بزنم شما کیستید؟

گفتند: ما از خاندان پیغمبرت محمد و از ترس جان از زندان ابن زیاد گریختیم و این عجوزه شما ما را مهمان کرد و آقایت می‌خواهد ما را بکشد آن سیاه پاى آنها را بوسید و گفت: جانم قربان شما، رویم سید شما اى عترت مصطفى بخدا محمد در قیامت نباید خصم من باشد، شمشیر را دور انداخت و خود را بفرات افکند و گریخت، مولایش فریاد زد نافرمانى من کردى؟

گفت: من بفرمان توام تا بفرمان خدا باشى و چون نافرمانى خدا کنى من در دنیا و آخرت از تو بیزارم پسرش را خواست و گفت: من حلال و حرام را براى تو جمع می‌کنم باید دنیا را بدست آورد این دو کودک را ببر کنار فرات گردن بزن و سر آنها را بیاور تا نزد عبید اللَّه برم و دو هزار درهم جایزه آورم. شمشیر گرفت: و کودکان را جلو انداخت و کمى پیش رفت یکى از آنها گفت: اى جوان من از دوزخ بر تو می‌ترسم.

گفت عزیزانم شما کیستید؟ گفتند: از عترت پیغمبرت، پدرت می‌خواهد ما را بکشد، آن پسر هم بپاى آنها افتاد و بوسید و همان را گفت: که غلام سیاه گفته بود، و شمشیر را دور انداخت و خود را بفرات افکند. پدرش فریاد زد مرا نافرمانى کردى؟

گفت: فرمان خدا بر فرمان تو مقدم است آن شیخ گفت: جز خودم کسى آنها را نکشد شمشیر گرفت و جلو رفت و در کنار فرات‏ تیغ کشید و چون چشم کودکان بتیغ برهنه افتاد گریستند و گفتند:

اى شیخ ما را ببر بازار بفروش و مخواه که روز قیامت محمد خصمت باشد.

گفت: سر شما را براى ابن زیاد می‌برم و جایزه می‌ستانم،

گفتند: خویشى ما را با رسول خدا «ص» منظور ندارى؟

گفت: شما با رسول خدا پیوندى ندارید، گفتند: اى شیخ ما را نزد عبید اللَّه بر تا خودش در باره ما حکم کند.

گفت: من باید با خون شما باو تقرب جویم.

گفتند: اى شیخ بکودکى ما ترحم نمیکنى؟ گفت: خدا در دلم رحم نیافریده.

گفتند: پس بگذار ما چند رکعت نماز بخوانیم، گفت اگر سودى دارد براى شما هر چه خواهید نماز بخوانید آنها چهار رکعت نماز خواندند و چشم بآسمان گشودند و فریاد زدند «یا حى یا حکیم یا احکم الحاکمین میان ما و او بحق حکم کن»، برخاست گردن بزرگتر را زد و سرش را در توبره گذارد و آن کوچک در خون برادر غلطید و گفت می‌‌خواهم آغشته بخون برادر رسول خدا را ملاقات کنم، گفت عیب ندارد تو را هم باو مى‌‏رسانم، او را هم کشت و سرش را در توبره گذاشت و تن هر دو را در آب انداخت و سرها را نزد ابن زیاد برد او بر تخت نشسته و عصاى خیزرانى بدست داشت، سرها را جلوش گذاشت و چون چشمش بآنها افتاد سه بار برخاست و نشست.

گفت: واى بر تو کجا آنها را جستى؟ گفت: پیره زنى از خاندان ما آنها را مهمان کرده بود، گفت: حق مهمانى آنها را منظور نکردى؟ گفت: نه، گفت با تو چه گفتند؟

گفت: تقاضا کردند ما را ببر بازار و بفروش و بهاى ما را بستان و محمد را در قیامت خصم خود مکن.

تو در جواب چه گفتى؟ گفتم: شما را می‌کشم و سرتان را نزد عبید اللَّه می‌برم و دو هزار درهم جائزه می‌گیرم.

گفت: دیگر با تو چه گفتند؟ گفتند: ما را زنده نزد عبید اللَّه ببر تا خودش در باره ما حکم کند، تو چه گفتى؟ گفتم: نه من با کشتن شما باو تقرب جویم.

گفت چرا آنها را زنده نیاوردى؟ تا چهار هزار درهم بتو جائزه دهم، گفت دلم راه نداد جز آنکه بخون آنها بتو تقرب جویم،

گفت: دیگر با تو چه گفتند؟ گفتند: ای‌شیخ خویشى ما را با رسول خدا «ص» منظور دار.

تو چه گفتى؟ گفتم شما را با رسول خدا خویشى نیست، واى بر تو دیگر چه گفتند؟ گفتند: بکودکى ما ترحم کن، گفت تو بآنها ترحم نکردى؟ نه، گفتم: خدا در دل من ترحم نیافریده،

واى بر تو دیگر چه گفتند؟ گفتند: بگذار چند رکعت نماز بخوانیم، گفتم اگر براى شما سودى دارد هر چه خواهید نماز بخوانید، گفت بعد از نماز خود چه گفتند؟

گفت: آن دو یتیم عقیل دو گوشه چشم به آسمان کردند و گفتند: «یا حى یا حکیم یا احکم الحاکمین میان ما و او بحق حکم کن» 

گفت: خدا میان تو و آنها بحق حکم کرد. کیست که کار این نابکار را بسازد؟ مردى شامى از جا برخاست و گفت من، گفت: او را بهمان جا ببر که این دو کودک را کشته و گردن بزن و خونش را روى خون آنها بریز و زود سرش را بیاور، آن مرد چنان کرد و سرش را آورد و بر نیزه افراشتند و کودکان با تیر و سنگ او را می‌زدند و می‌گفتند این است کشنده ذریه رسول خدا «ص».[1]

نقد سخن شیخ صدوق

مرحوم محدث قمی در مورد این روایت شیخ صدوق می‌‎گوید:

 این حکایت را به اعتماد شیخ صدوق نقل کردیم و خود آن را با این تفصیل و کیفیت بعید می‎دانم.

نقد سخن مرحوم محدث قمی:

 مظالم آن ستمکاران نسبت به آل محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بیش از اینهاست و در اسناد حدیث ابراهیم بن رجا ضعیف است و علما گفته‏‌اند بر روایت او اعتماد نمى‌‏توان کرد و على بن جابر و عثمان بن داود هاشمى هر دو مجهولند ولى از ضعف اسناد علم به کذب روایت حاصل نمى‌‏شود تا نقل آن جایز نباشد.

در بحار از مناقب قدیم نقل کرده است مسندا که: چون حسین بن على علیهما السّلام شهید شد دو پسر از لشکر عبید الله بگریختند یکى ابراهیم و دیگرى محمد نام داشت و از فرزندان جعفر طیّار بودند هنگام فرار به زنى رسیدند که بر سر چاهى آب مى‌‏کشید آن دو پسر را بدید با حسن و جمال پرسید: شما کیستید؟

گفتند: از فرزندان جعفر طیّاریم از لشکر عبید الله گریخته‌‏ایم. آن زن گفت: شوهر من در لشکر عبید الله است و اگر نمى‌‏ترسیدم که امشب به خانه بیاید شما را مهمان مى‏‌کردم مهمانى نیکو.

گفتند: اى زن ما را به خانه بر امیدواریم امشب نیاید. پس آن دو پسر را به منزل برد و طعامى آورد نخوردند و مصلّى خواستند و نماز گزاردند و خوابیدند. و تمام قصّه را قریب آنچه صدوق نقل کرده است آورده و چون این حکایت به دو طریق با اندکى اختلاف روایت شده است باید مطمئن بود اصل آن صحیح است و این دو راوى از یکدیگر نگرفته‌‏اند هر چند به تعیین نمى‏‌دانیم از اولاد عقیل بودند یا جعفر طیّار.

و این روایت دوّم نزدیکتر مى‏‌نماید چون قبر این دو طفل نزدیک مسیّب در پنج فرسخى کربلاست و ممکن است یک روز آن دو طفل این اندازه راه روند اما از کوفه فاصله بسیار است و فرار کودکان از کربلا به قبول نزدیکتر است تا از زندان کوفه و اینکه مؤلف گوید:

شهادت این دو طفل به این کیفیّت و تفصیل نزد من مستبعد است دلیل آن نمى‌‏شود که وقوع اصل آن را هم مستبعد شمرده است؛ چون بسیار باشد که تفاصیل واقعه مشکوک و مستبعد است و اصل آن قابل تردید نیست؛ مانند ولادت حضرت خاتم الانبیاء صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که شکّ در آن نمى‌‏توان کرد؛ اما در روز آن اختلاف است که دوازدهم یا هفدهم ربیع الاوّل بود.

و اصل شهادت حضرت ابو الفضل العباس علیه السّلام مسلّم است؛ اما تفضیل و کیفیت آن غیر معلوم است و مختلف فیه. و جنگ بدر و احد و جمل و صفّین اساسا بتواتر معلوم است و تفاصیل و کیفیات آن به طور یقین نیست.

و در نقل وقایع باید قدر مشترک روایات مختلف را صحیح دانست تا آن اندازه که احتمال تصحیف و سهو و مبالغه در آن نرود و شاید تضعیف یا استبعاد به سه وجه دفع شود:

اول آنکه:

 سند حدیثى ضعیف باشد و چون ضعف سند دلیل کذب آن نیست شاید کسى قرینه بر صحّت آن بیابد که ما بر آن قرینه مطّلع نشده باشیم.

دوم آنکه:

در نقل حدیث کلمه‏ا تصحیف شود یا راوى سهوا آن را به کلمه دیگر تبدیل کند و آن سبب استبعاد یا تکذیب حدیث گردد و شاید بعد از این کسى بر آن تصحیف یا سهو متنبّه گردد و رفع استبعاد شود چنانکه در اول کتاب حدیثى گذشت که حمل عیسى علیه السّلام شش ماه بود و مؤلف گفت: این سهو است و صحیح حمل یحیى است. و در قضیه میثم گفتیم که:

وى در آن سال که کشته شد عمره گذاشت نه حج و آن روایت که ذکر حج کرده است مراد عمره است.

سیّم آنکه:

 مبالغه در حدیثى راه یافته و راوى مطلب را بزرگتر از آنچه واقع شده است بنماید یا کمتر و از این جهت به نظر مستبعد آید و چون کسى به دقت در آن نگرد اصل واقعه را از زواید آن جدا تواند کرد.

اینها که گفتیم در اخبار ضعیف است و اخبار صحیح را خود تکلیف معیّن است و از اینکه عبید الله قاتل این دو طفل را بکشت تعجّب نباید کرد چون وى مردى تیزبین و دوراندیش و سخت سیاست بود و پس از بذل جوائز به کشندگان امام علیه السّلام مى‏ترسید مردم به طمع جایزه به اندک تهمتى تیغ در میان قبائل نهند و بى‏اذن او مردم را بکشند و سرشان را بیاورند و جایزه‏ خواهند که این از هواداران حسین بود. و به روایت مناقب قدیم او به کشتن آن دو طفل از پیش امر نکرده بود.[2]

 

 

[1]ـ محمد بن علی بن بابویه قمی، الامالی للصدوق، ترجمه محمد باقر کمره‎ای، تهران، 1376هـ، چاپ ششم، ص: 84.

[2]ـ دمع السجوم، ترجمه نفس المهوم، شیخ عباس قمی، مترجم علامه شعرانی، قم، هجرت، 1381هـ، چاپ اول، ص132.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۰۳ ، ۰۷:۵۷

یکی از سوالات و شبهاتی که در ایام محرم مطرح می‌شود این است که چرا شیعیان در دهه اول محرم و از روز اول محرم شروع به عزاداری می‌کنند در حالی که امام و یارانش هنوز به شهادت نرسیده‌اند و آن واقعه جانسوز در روز دهم محرم و در روز عاشورا اتفاق افتاده است؟

برای پاسخ به این شبهه و سؤال باید گفت: این رفتار و فرهنگی که بین شیعیان رواج پیدا کرده و به یک فرهنگ غنی تبدیل شده است علل و عوامل مختلفی دارد که بخشی از آن اشاره می‌شود.

1ـ سیره اهلبیت علیهم‌السلام

درست است که فاجعه کربلا در روز دهم محرم اتفاق افتاده اما ما با توجه به سیره امامان خود و برای عرض ادب به امام حسین(ع) و شهیدان کربلا از روز اول محرم عزاداری می کنیم چراکه در نقل های تاریخی و حدیثی داریم که همین که ماه محرم فرا می رسید امامان ما دیگر لبخندی بر لبشان دیده نمی شد و حزن و اندوه آن ذوات مقدس را فرا می گرفت و عزادار بودند و این عزاداری در روز عاشورا به اوج می رسید.

با توجه به محدودیت هایی که برای آن امامان از سوی دستگاه های خلافت ایجاد شده بود، ائمه در خانه خود عزاداری می کردند و شُعرایی را دعوت می کردند و آنها با سرودن اشعاری حزین در مصیبت بزرگ شهادت امام حسین(ع)، فضای حزین و سوگواری را پدید می آوردند و ائمه و خانواده های ایشان به عزاداری می پرداختند.

۱ـ۱. سیره امام کاظم علیه‌السلام

در روایت آمده است که امام رضا(علیه‌السلام) فرمودند: «إِذَا دَخَلَ شَهْرُ اَلْمُحَرَّمِ لاَ یُرَى ضَاحِکاً وَ کَانَتِ اَلْکِئَابَةُ تَغْلِبُ عَلَیْهِ حَتَّى یَمْضِیَ مِنْهُ عَشَرَةُ أَیَّامٍ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْعَاشِرِ کَانَ ذَلِکَ اَلْیَوْمُ یَوْمَ مُصِیبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُکَائِهِ وَ یَقُولُ هُوَ اَلْیَوْمُ اَلَّذِی قُتِلَ فِیهِ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ»[1]. هنگامی که ماه محرم شروع می‌شد، دیگر کسی پدرم را خندان نمی‌دید و هر روز ناراحتی او بیشتر می‌شد تا روز دهم محرم. پس وقتی روز دهم می‌رسید، آن روز روز مصیبت و اندوه و گریۀ او بود.

۱ـ۲. سیره امام رضا علیه‌السلام

در روایت مشهور دیگری وقتی پسر شبیب در اول محرم بر امام رضا(ع) وارد شد، حضرت برای او ذکر مصیبت شهادت و اسارت اهل بیت(ع) را کردند.

ریان بن شیب مى‌گوید:

دَخَلْتُ عَلَى اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنَ اَلْمُحَرَّمِ - فَقَالَ لِی یَا اِبْنَ شَبِیبٍ أَ صَائِمٌ أَنْتَ فَقُلْتُ لاَ فَقَالَ إِنَّ هَذَا اَلْیَوْمَ هُوَ اَلْیَوْمُ اَلَّذِی دَعَا فِیهِ زَکَرِیَّا عَلَیْهِ السَّلاَمُ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ «رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ اَلدُّعاءِ» فَاسْتَجَابَ اَللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ اَلْمَلاَئِکَةَ فَنَادَتْ زَکَرِیَّا « وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی اَلْمِحْرابِ أَنَّ اَللّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیى» فَمَنْ صَامَ هَذَا اَلْیَوْمَ ثُمَّ دَعَا اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اِسْتَجَابَ اَللَّهُ لَهُ کَمَا اِسْتَجَابَ لِزَکَرِیَّا عَلَیْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنَّ اَلْمُحَرَّمَ هُوَ اَلشَّهْرُ اَلَّذِی کَانَ أَهْلُ اَلْجَاهِلِیَّةِ فِیمَا مَضَى یُحَرِّمُونَ فِیهِ اَلظُّلْمَ وَ اَلْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لاَ حُرْمَةَ نَبِیِّهَا صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لَقَدْ قَتَلُوا فِی هَذَا اَلشَّهْرِ ذُرِّیَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ اِنْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلاَ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ أَبَداً یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَمَا یُذْبَحُ اَلْکَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ رَجُلاً مَا لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ شَبِیهُونَ وَ لَقَدْ بَکَتِ اَلسَّمَاوَاتُ اَلسَّبْعُ وَ اَلْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْمَلاَئِکَةِ أَرْبَعَةُ آلاَفٍ لِنَصْرِهِ فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ یَقُومَ اَلْقَائِمُ فَیَکُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ یَا لَثَارَاتِ اَلْحُسَیْنِ یَا اِبْنَ شَبِیبٍ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ اَلْحُسَیْنُ جَدِّی صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ مَطَرَتِ اَلسَّمَاءُ دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنْ بَکَیْتَ عَلَى اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حَتَّى تَصِیرَ دُمُوعُکَ عَلَى خَدَّیْکَ غَفَرَ اَللَّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِیراً کَانَ أَوْ کَبِیراً قَلِیلاً کَانَ أَوْ کَثِیراً یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاَ ذَنْبَ عَلَیْکَ فَزُرِ اَلْحُسَیْنَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَسْکُنَ اَلْغُرَفَ اَلْمَبْنِیَّةَ فِی اَلْجَنَّةِ مَعَ اَلنَّبِیِّ وَ آلِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَالْعَنْ قَتَلَةَ اَلْحُسَیْنِ یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ لَکَ مِنَ اَلثَّوَابِ مِثْلَ مَا لِمَنِ اُسْتُشْهِدَ مَعَ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقُلْ مَتَى مَا ذَکَرْتَهُ «یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً» یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ مَعَنَا فِی اَلدَّرَجَاتِ اَلْعُلَى مِنَ اَلْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ اِفْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَیْکَ بِوَلاَیَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلاً تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ اَللَّهُ مَعَهُ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ.[2]

روز یکم ماه محرم نزد امام رضا علیه السّلام رفتم.آن حضرت به من چنین فرمود: اى پسر شیب! روزه گرفته‌اى‌؟ گفتم: نه. فرمود: امروز همان روزى است که حضرت زکریا علیه‌السّلام به پیشگاه خدا نیایش کرد و گفت: پروردگارا! از نسل خود نسل پاکیزه‌اى ارزانى‌ام دار. بى‌گمان تو دعاى آدمى را مى‌شنوى. خداوند خواسته او را اجابت کرد و به فرشتگان فرمان داد. آنان در محراب عبادت زکریا، او را چنین ندا دادند که پروردگارت تو را به میلاد یحیى بشارت مى‌دهد. هرکس یکم محرم را روزه بگیرد و آنگاه نیایش کند، خداوند خواسته‌اش را برآورده مى‌کند، همانگونه که خواسته زکریا را عطا فرمود.

آن‌گاه حضرت رضا علیه السّلام چنین فرمود:

اى پسر شیب! بى‌گمان محرم ماهى است که مردم عصر جاهلیت ستم و کشتار را در آن حرام مى‌شناختند و بدان حرمت مى‌نهادند. اما این امت نه حرمت محرم الحرام را رعایت کردند و نه حرمت پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله را. در ماه محرم نسل او را به قتل رساندند و زنان او را به اسارت بردند و دارایى او را به بردند. خداوند هرگز این ستم را نخواهد بخشید.

اى پسر شیب!اگر براى کسى مى‌خواهى اشک بریزى، براى حسین علیه السّلام اشک بریز که مانند گوسفند سر او را از تن جدا کردند و نیز هجده تن از خانواده‌اش همراه با او به قتل رسیدند که همانندى نداشتند. آسمان‌هاى هفت‌گانه و زمین در سوگ او اشک ریختند و نیز چهار هزار فرشته براى کمک به حسین علیه‌السّلام روانه زمین شدند و ناگاه حسین علیه‌السّلام را شهید دیدند. آنان بر مزار حسین علیه‌السّلام پریشان‌حال بمانند تا آنگاه که قائم آل محمد(عج) ظهور کند و حسین علیه‌السّلام را مدد برساند. شعار آنان «یا لثارات الحسین» است.

اى پسر شیب! پدرم از پدرش و او از جدش برایم فرمود: آنگاه که جدم حسین علیه‌السّلام به قتل رسید، آسمان خون و خاک سرخ باریدن گرفت.

اى پسر شیب! اگر بر حسین علیه‌السّلام اشک بریزى تا آنکه قطره‌هاى اشک تو بر گونه‌هایت جارى شود، خداوند گناهان تو را از کوچک و بزرگ و کم و بسیار خواهد آمرزید.

اى پسر شیب! اگر تمایل دارى خدا را دیدار کنى، درحالى‌که گناهى بر او نباشد، حسین علیه‌السّلام را زیارت کن.

 اى پسر شیب! اگر دوست دارى در غرفه‌هاى پیش‌ساخته بهشت همراه با پیامبر باشى، بر آنان که حسین علیه‌السّلام را شهید کردند، لعن کن

اى پسر شیب!اگر مى‌خواهى پاداش شهیدان کربلا را به دست آورى، هرگاه یاد حسین علیه‌السّلام کردى، چنین بگو: «کاش با آنان بودم و به کامیابى بزرگ نایل مى‌گشتم» اى پسر شیب! اگر علاقه دارى همراه با ما اهل بیت در مرتبه‌هاى بلند بهشت جاى گیرى، براى اندوه ما اندوهگین شو و براى شادى ما شادمان شو و همواره التزام قلبى و عملى به ولایت ما داشته باش. اى پسر شیب بدان هرکس سنگى را دوست داشته باشد.بى‌گمان خداوند او را در رستاخیز با همان سنگ محشور خواهد ساخت.

لذا چون روش ائمه در بزرگداشت شهادت امام حسین(ع) از اول محرم بوده است شیعه هم با تأسی به سیره پاک آن ذوات مقدس از اول محرم عزاداری خود را آغاز می کند.

2ـ کسب آمادگی برای عزادارای در روز دهم

از طرف دیگر ممکن است یک دهه عزاداری قبل از عاشورا برای بعضی‌ها کسب توجه و آمادگی برای ایجاد سوز در روز دهم باشد. کسانی که دل غافلی دارند یا در اثر توجه به تعلقات دنیا احساس محبتشان به امام حسین(ع) کم شده باشد ده روز فرصت دارند تا در محافل عزاداری با شنیدن مواعظ و معارف دینی آمادگی لازم را کسب نمایند تا مبادا در روز مصیبت بزرگ اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام) بی‌احساس و بی‌توجه حضور پیدا کنند.

3_ آماده شدن برای درک عظمت روز عاشورا و تحمل آن مصیبت عظیم

شاید به این دلیل باشد که عزاداران قبل از عاشورا با ده شب عزاداری بتوانند خود را برای حضور در غم بزرگ عاشورا آماده کنند. چرا که پس از یک هفته عزاداری، حضور در ذکر مصیبت هولناک عاشورا قابل تحمل‌تر خواهد بود. تمام عزاداران می‌دانند که اگر عزاداری از روز عاشورا شروع می‌شد چقدر ذکر مصیبت‌ها در عاشورا دردناک‌تر و غیرقابل تحمل‌تر می‌شد. اینکه پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً»[3] این حرارت را هر کسی حس کرده باشد، می‌داند بی‌مقدمه وارد روز عاشورا شدن بسیار دشوار است.

4ـ اعلام آمادگی برای نصرت و یاری امام

و شاید حکمت آن این باشد که در واقع این عزاداری دهۀ اول محرم یک نوع اعلام آمادگی برای نصرت است تا صرف سوگواری، و گویی عزاداران به قصد یاری اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام) از همان ابتدای محرم به خیمۀ اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام) می‌روند که مولایشان را غریب نگذارند. به همین دلیل عزاداری دهۀ عاشورا رنگ و بوی حماسی دارد و دسته‌های عزا با علائم دسته‌های رزمی در میادین دیده می‌شوند. در حالی که عزاداری از عصر عاشورا و شام غریبان به بعد تنها رنگ و بوی غم به خود می‌گیرد و حتی رسم شده است از ظهر عاشورا به بعد بیرق‌ها را به علامت شهادت اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام) می‌خوابانند و دیگر برافراشته نگه نمی‌دارند.

5_ قیام کربلا از قبل شهادت شرو ع شده

شروع جریان کربلا و آغاز این حرکت بزرگ از قبل از روز عاشورا شروع شده و از روز اول و دوم محرم به و ورود حضرت به سرزمین کربلا این حرکت شکل دیگری به خود می‌گیرد و حضرت از این روز تا روز دهم در محاصره دشمنان بوده و از جهات مختلف حضرت در مضیقه و سختی قرار گرفتند.

از طرف دیگر اگر ائمه اطهار (علیهم‌السلام) فقط روز شهادت را گرامی می‌داشتند، چیزی بیشتر از یک یادبود عاطفی نبود؛ اما بخش اعظمی از فلسفه حرکت امام حسین (علیه‌السلام) به پیش از شهادت ایشان مربوط می‌شود و جای تأمل و تفکر زیادی دارد. این ۱۰ روز فرصت خوبی برای اندیشیدن درباره علت حرکت حضرت از مدینه به مکه، از مکه به عراق و انتخاب کوفه از میان شهرهای آن است. چرا در ایام عرفه که حاجیان در مکه حضور داشتند حضرت از مکه خارج شده و با آن وضعیت شهر مکه را وداع گفته و به همراه خانواده خویش به سمت کوفه حرکت کردند.

 

6_ قصد اصلی برپایی این مجالس یادآوری قیام حضرت امام حسین(ع)

در تجلیل از درگذشتگان عادی مطالبی نیست که برای مردم بازگو شود و این غیر از شخصیت امام حسین(علیه‌السلام) است که مقصد اصلی برپایی این مجالس یادآوری قیام حضرت امام حسین(علیه‌السلام) و علل و عوامل و اهداف این قیام است.

  لذاست که مجالس از ابتدا منعقد می‌شود که این مطالب به صورت تدریجی از ابتدای مطالبه بیعت برای یزید بن معاویه از آن حضرت در مدینه منوره که موجب خروج آن حضرت از مدینه و پناه بردن به مکه شده است.

 تا انتهای شهادت که البته تمام این گزارشات و اخبار را یک روزه نمی توان در یک مجلس تمام کرد لذاست که این مجالس را در دهه محرم تقسیم کردند تا بتوان در هر مجلسی گوشه ای از اخبار مربوط به قیام امام حسین(علیه‌السلام) را با یکدیگر بازگویی و یادآوری کنند.

 شیعیان در این دهه به عرب و عجم تقسیم شدند که هر روز از دهه را به نام بخشی از اخبار امام حسین(علیه‌السلام) تقسیم کردند.

 به عنوان مثال شیعیان فارس و ایرانی مجلس روز اول محرم را به نام اولین شهید راه امام حسین(علیه‌السلام)، حضرت مسلم بن عقیل برپا می کنند که اخبار نخستین شهید راه امام حسین(علیه‌السلام) را در نخستین روز دهه محرم بازگو کرده باشند.

 در صورتی که از قدیم در مجالس و محافل شیعیان عرب، شب و روز اول محرم را اختصاص به بررسی و بازگو کردن اخبار ائمه اطهار(علیهم‌السلام) در دعوت شیعیان و پیروانشان به اقامه این مجالس بوده است که انصافاً هر دو، مناسبت های درستی است.

 

7_ عزاداری مربوط به محرم و اربعین سید الشهدا(علیه‌السلام) نیست

اینگونه نیست که بعد از عاشورا و شهادت امام حسین (علیه السلام) عزاداری نشود یا کمتر شود بلکه این عزاداری ها نه تنها تا آخر محرم بلکه تا اربعین امام حسین(علیه السلام) نیز ادامه دارد و در اربعین به اوج شکوه و عظمت خود می رسد.

 

 به طوری که حتی گاها عزاداریهای اربعین از ایام محرم هم بیشتر می باشد. تا آنجا که زیارت امام حسین (علیه‌السلام) در اربعین و اقامه عزا در کنار آن حضرت جزو نشانه های یک شیعه واقعی لقب می گیرد. چنانکه در روایتی امام حسن عسکری (علیه السلام) بدان اشاره کرده و می فرماید:

  (علامات المؤمنین خمس: صلاةُ الإحدی و الخمسین، و زیارةُ الاربعین، والتَختم فی الیَمین، و تَعفیرُ الجبین، و الجهر بِبِسم الله الرحمن الرحیم:[4]

علامات مؤمن پنج چیز است:

  اقامه پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز (هفده رکعت واجب و سی و چهار رکعت نافله)، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست کردن، جبین را در سجده بر خاک گذاشتن، در نماز بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن.)

 نهایت اینکه این غم و روضه ی مصیبت عظمای سید الشهداء علیه السلام  نمک تمام روضه ها و مصیبت های دیگر ائمه علیهم السلام است. زیرا تمام عزاداری های دیگر ائمه علیهم السلام با اشک بر سید الشهدا  علیه السلام ختم شده و به نتیجه می رسد.

 

8_ سیره و روش علما و بزرگان شیعه در طول تاریخ

آن‌گاه که بنابر حکمت الهی در سال 260 هجری امام عسگری علیه السلام به شهادت رسید و دوران غیبت صغری آغاز شد، چون امامان از میان شیعه غایب شدند گویا حکمت الهی بر این تعلق گرفت که 4 دولت شیعی (دو دولت شیعی ناقص و دو دولت شیعی کامل) در منطقه اسلامی برپا شود.

  دولت‌های شیعی ناقص عبارت بودند از دولت چهار امامی زیدی که در یمن برپا شد و دولت شش امامی اسماعیلی که در فسفات مصر به روی کار آمد و بیش از 3 تا 4 قرن حکومت را به دست داشت.

 همزمان با این دو دولت، دو دولت شیعی کامل یعنی دولت‌های 12 امامی یکی در بلاد شام (سوریه، لبنان، فلسطین و اردن) به نام دولت حمدانیان و دیگری در ایران و عراق به نام دلت آل‌بویه بر سر کار آمدند.

 آل بویه در ایران به دربار عباسی راه یافت و از آنجا که به مصلحت سیاسی خود نمی‌دید که با بنی‌عباس از در مخالفت درآید لذا خود را به عنوان وزرای عباسی مطرح کردند و دولت را در دست گرفتند.

 این دولت با توجه به اینکه شیعه بود از عالم شیعه آن روزگار یعنی شیخ مفید خواست تا مراسم شیعی را برای آنها معین کند، ایشان نیز در کتاب «مسارالشیعه الکرام» کلیه یادبودهای اسلامی شیعی را از زمان پیامبر اکرم صل الله علیه وآله تا امام زمان عجل الله فرجه ثبت کرد.

 در این کتاب هم روزهای ولادت و شهادت ائمه و هم سایر روزهای بزرگ شیعی ذکر شده است که در واقع نوعی بیانیه یا مانیفست شیعی است.سیره علمای شیعه در ایام محرم به شکل کاملا روشن در تاریخ بیان شده است؛ علما، بزرگان و مسئولان دولت‌های شیعه همواره مراسم محرم را از اول محرم برپا می‌کردند

  و اوج این مراسم در روز تاسوعا و عاشورای حسینی بوده است و اصولا حرکت دسته‌جات عزاداری و سینه‌زنی و حمل پرچم توسط دسته‌ها به وسیله دولت‌های شیعی در گذشته بخصوص دولت دیلیمان در بغداد تأسیس شده است که به گروه‌های نظامی دستور می‌دادند تا به رسم عزا، با حمل پرچم در شهر حاضر شوند.

  در منابع تاریخی نقل است که عضدالدوله دستور می‌داد بازارهای بغداد را به رسم عزا می‌بستند و حصیر یا بوریا در میان بازار پهن کرده و غذای فراوان در آن می‌ریختند و از مردم دعوت می‌کردند که از این غذا استفاده کنند.

  بنابراین این شیوه عزاداری و حرکت دسته‌جات با پرچم و همچنین اطعام طعام در مسیر دسته‌جات عزاداری در نیمه دوم قرن چهارم هجری تأسیس شد و در طول تاریخ در هر زمان و هر جا دولت شیعه‌ای برپا شده است این مراسم را احیا کرده است.

 

 

منابع:

[1] الأمالی (للصدوق)، ج۱، ص۱۲۸

[2] الأمالی (للصدوق)، ج۱، ص۱۲۹

[3] مستدرک الوسائل/10/318

[4] کتاب المزار (مناسک المزار)، ج۱، ص۵۳ 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۳ ، ۱۰:۱۹

 

 

 

در میان جوانان برومند «بنى‌‏هاشم‏»؛ جناب مسلم بن عقیل بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم (علیهم السلام) برادرزاده حضرت علی (علیه السلام) یکى از چهره‏ هاى تابناک و شخصیت‏هاى بارز، به شمار مى ‏رود. وی فرزند عقیل؛ عموزاده و صحابی گرانقدر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و همسر رقیه دختر حضرت علی (علیه السلام) است. او از خاندانی پاک، شجاع و با فضیلت برخاست و زیر نظر عموی گرامی‏‌ اش، حضرت علی (علیه ‌السلام)، و پسر عموهای خود؛ امام حسن و امام حسین (علیهما ‌السلام) پرورش یافت و از علم، تقوی و دیگر فضائل آن بزرگواران بهره‌‏ مند گردید.

 

نسب و خاندان مسلم بن عقیل

پدر مسلم، «عقیل بن ابی طالب»، برادر بزرگ تر حضرت علی (علیه السلام) و پسر عموی پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله)، مردی آگاه و دانشمند بود و در بین قریش فردی سرشناس و محترم به شمار می آمد که بهره کاملی از دانش انساب داشت. نام دقیق مادر حضرت مسلم در تاریخ نیامده است و اخبار پراکنده ای در مورد نام و هویت او وارد شده است. برخی می گویند: مادر او از زنان آزاد نَبْط و از خاندان «فرزندا» به شمار می‌‏ رفت. برخی دیگر بر این باور هستند که او کنیزی بوده که عقیل او را از شام خریداری نموده است.شماری از مورّخان نام او را حُلَیّه برخی او را علیّه و عده ای دیگر او را را حلبه خوانده اند.(1)

ابن ابی الحدید در این باره می نویسد: روزی معاویه از عقیل پرسید: «آیا تو حاجتی داری که من آن را بر آورم؟ عقیل پاسخ گفت: آری می خواستم کنیزی بخرم اما صاحبانش آن را به کمتر از چهل هزار درهم نمی فروختند [و من توان خریداری آن را نداشتم]. معاویه به ریشخند گفت: ای عقیل! تو که کوری پس با کنیزی که فقط پنجاه درهم بیارزد بی نیاز می شوی، چه نیازی است کنیزی بخری که چهل هزار درهم ارزش دارد؟ عقیل نیز که به صراحت لهجه و پاسخ گزنده مشهور بود، بی درنگ گفت: آری [نابینا هستم] اما دوست دارم برایم پسری بزاید که چون او را به خشم آری با شمشیرش گردنت را بزند. معاویه خنده خود را فرو خورد و گفت: ابایزید! با تو شوخی کردم [ناراحت مشو!] سپس دستور داد همان کنیز را برای او خریداری کنند. عقیل از آن کنیز صاحب مسلم شد.

 

ولادت مسلم بن عقیل

تاریخ دقیق ولادت حضرت مسلم چندان مشخص نیست، اما شاید بتوان با در نظر گرفتن سن فرزندان او که در کربلا به شهادت رسیده اند و نیز با توجه به رویدادهایی که در دوران زندگانی وی به وقوع پیوسته و نیز شرکت در جنگ هایی که تاریخ، آشکارا از حضور مسلم در آنها نام برده است، سن تقریبی ایشان را به هنگام شهادت تخمین زد.  بر همین اساس برخی سن اییشان را هنگام شهادت، ۳۵ سال دانسته اند.

 

‏اسامی و القاب مسلم بن عقیل

نام آن حضرت مسلم است، امام حسین (علیه السلام) در نامه ای که برای کوفیان توسط حضرت مسلم می فرستد، وی را به «ثقه» توصیف می کند. امام (علیه السلام) در این نامه می نویسد: «کسی را به سوی شما می فرستم که برادر، پسر عمو و مورد اطمینان از اهل بیتم محسوب می شود».

در زیارت نامه آن حضرت به واژه ای اشاره شده است که می تواند لقبی از القاب ایشان باشد. در آنجا چنین آمده است: «السلام علیک ایّها العبد الصالح …». بنابر این، عبد صالح از القاب آن حضرت محسوب می شود.(2)

 

همسر مسلم بن عقیل

نام همسر مسلم، رقیه؛ دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام)است.

البته گفته شده است که مسلم پس از وفات رقیه، مجدداً داماد امام على (علیه السلام) شده و رقیه صغرى یا ام کلثوم را به همسرى خود درآورده است.

 

فرزندان مسلم بن عقیل

برای مسلم بن عقیل دو تا چهارده فرزند ذکر کرده اند که البته این تعداد خالی از مبالغه نیست. در منابع کهن تنها نام چهار یا پنج یا هفت تن از آنها برده شده است که عبارت اند از: عبدالله، محمد، علی، مسلم، حمیده(عاتکه)، ابراهیم و عبدالرحمن.(3)

 

شهادت مسلم بن عقیل

در مورد چگونگی شهادت مسلم بن عقیل باید گفت: پس از اسارت وی و بردنش به دارالاماره، ابن زیاد به بُکیر بن حمران[ که در جنگ با مسلم مجروح شده بود، دستور داد تا برای آرامش و خنک شدن دل خود، کشتن او را بر عهده بگیرد. بُکیر، وی را به بالای قصر برد. مسلم بن عقیل در حالی که تکبیر می ‏‌گفت، استغفار می‌‏کرد و بر انبیا و فرشتگان درود می‏‌فرستاد، می‏‌گفت: خداوندا، میان ما و این گروه که بر ما ستم روا داشتند، ما را تکذیب کردند و کشتند، تو خود حکم بفرما. وقتی به بالای قصر رسیدند، بکیر سر آن حضرت را از بدن جدا کرد و پیکرش را از بالای پشت بام به پایین قصر انداخت. سپس وحشت زده نزد عبیدالله بازگشت و گفت: هنگامی که مسلم را به قتل رساندم، ناگهان دیدم مردی سیاه چهره و زشت در برابرم ایستاده و انگشتان خود را به دهان گرفته است، من با مشاهده آن بسیار ترسیدم!

مسلم بن عقیل در روز چهارشنبه نهم ذی حجه سال ۶۰ هجری در کوفه به شهادت رسیدسر مبارک مسلم را همراه با سر هانی بن عروه به شام فرستادند. یزید دستور داد تا آن‌ها را بر سر در یکی از دروازه ‏‌های شهر دمشق آویختند. پیکرش را نیز در بازار قصاب‏‌های کوفه بر روی زمین کشاندند و سپس در همان جا به دار آویختند.(4)

 

منابع :

1.لیث صفوی تاریخ خلیفه بن خیاط ص 145

2.الارشاد محمدبن محمد

3. لیث صفوی تاریخ خلیفه بن خیاط ص135

4. . الفتوح، ج ۵، ص ۶۲٫

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۱۳



کَفعَمیّ در حاشیه کتاب‌ دعای‌ «البلدُ الامین‌»، سیّد حسیب‌ نسیب‌ رضیّ الدّین‌ علیّ بن‌ طاووس‌ قدَّس‌اللهُ روحَه‌ در کتاب‌ «مصباح‌ الزّآئر» آورده‌ است‌ که‌:

بِشر و بشیر دو پسر غالِب‌ أسدیّ روایت‌ نموده‌اند که‌ امام‌ حسین‌ بن‌ علیّ بن‌ أبی‌طالب‌ علیهم‌ السّلام‌ در عصر روز عرفه‌ از چادر خود در سرزمین‌ عرفات‌ بیرون‌ آمد با حالت‌ تذلّل‌ و تخشّع‌، و آرام‌ آرام‌ آمد تا اینکه‌ وی‌ و جماعتی‌ از اهل‌ بیت‌ وی‌ و پسرانش‌ و غلامانش‌ در حاشیه چپ‌ کوه‌ عرفات‌ جبلُ الرّحمه رو به‌ بیت‌ الله‌ الحرام‌ وقوف‌ نمودند. سپس‌ دو دست‌ خود را مانند مسکینی‌ که‌ طعام‌ طلبد در برابر صورتش‌ بلند کرد و خواند این‌ دعا را: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی‌ لَیْسَ لِقَضَآئِهِ دَافِعٌ ـ تا آخر دعاء که‌ به‌ یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا رَبِّ مختوم‌ می‌شود ، و فقرات‌ إلَهی‌ أنَا الْفَقیرُ فی‌ غِنایَ تا آخرش‌ در آن‌ موجود نمی‌باشد .

سیّد ابن‌ طاووس‌ در کتاب‌ «مصباحُ الزّآئر» در بحث‌ زیارت‌ روز عرفه‌، روایت‌ بشر و بشیر را که‌ از قبیله بنی‌أسد بوده‌اند به‌ همان‌ طریقی‌ که‌ از حاشیه «البلد الامین‌« نقل‌ شد، روایت‌ می‌کند، سپس‌ این‌ دعا را طبق‌ مضمون‌ «البلدالامین‌« روایت‌ کرده‌ است‌. «بحار الانوار» طبع‌ کمپانی‌، ج‌ 20 ، بابُ أعمال‌ خصوصِ یومِ عرفة‌ و لیلتِها، این‌ گفتار مجلسی‌ (ره‌) بود در «بحار الانوار».

سپس‌ پس‌ از بیان‌ چند دعای‌ دیگر از سیّد ابن‌ طاووس‌ در روز عرفه‌ ، سیّد می‌گوید: از دعاهائی‌ که‌ در روز عرفه‌ شرف‌ صدور یافته‌ است‌، دعای‌ مولانا الحسین‌ بن‌ علیّ صلوات‌ الله‌ علیه‌ می‌باشد: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی‌ لَیْسَ لِقَضَآئِهِ دَافِعٌ وَ لَا لِعَطَآئِهِ مَانِعٌ.

در اینجا ابن‌ طاووس‌ این‌ دعای‌ مفصّل‌ حضرت‌ را نقل‌ می‌کند با دنباله آن‌: إلَهی‌ أنَا الْفَقیرُ فی‌ غِنایَ فَکَیْفَ لَا أکونُ فَقیرًا فی‌ فَقْری‌ ـ تا آخر آن‌ که‌ به‌: أمْ کَیْفَ تَغیبُ وَ أنْتَ الرَّقیبُ الْحاضِرُ ، إنَّکَ عَلَی‌ کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ پایان‌ می‌یابد.

سپس‌ مجلسیّ (ره‌) گوید: «این‌ دعا را کفعمی‌ ایضاً در «البلد الامین‌« و ابن‌ طاووس‌ در «مصباح‌ الزّآئر» آورده است، ولیکن‌ در آخر این‌ دعا در آن‌ دو کتاب‌ به‌ اندازه تقریبیِ یک‌ ورق‌ موجود نمی‌باشد؛ و آن‌ از عبارت‌: إلَهی‌ أنَا الْفَقیرُ فی‌ غِنایَ تا آخر دعا می‌باشد.

و امّا مرحوم‌ محدّث‌ قمّی‌ پس‌ از نقل‌ این‌ دعا تا یَا رَبِّ یَا رَبِّ آورده‌ است‌ که‌: آن‌ حضرت‌ مکرّر می‌گفت‌: یَا رَبِّ ، و کسانیکه‌ دور آن‌ حضرت‌ بودند تمام‌ گوش‌ داده‌ بودند به‌ دعای‌ آن‌ حضرت‌ و اکتفا کرده‌ بودند به‌ آمین‌ گفتن‌. پس‌ صداهایشان‌ بلند شد به‌ گریستن‌ با آن‌ حضرت‌، تا آفتاب‌ غروب‌ کرد، و بار کردند و روانه مشعر الحرام‌ شدند.

محدّث‌ قمّی‌ می گوید که‌: کفعمی‌ دعای‌ عرفه امام‌ حسین‌ علیه‌ السّلام‌ را در «بلد الامین‌« تا اینجا نقل‌ فرموده‌ «البلد الامین» شیخ‌ إبراهیم‌ کفعمی‌، ناشر مکتبه صدوق‌ ـ طهران‌ ، ص‌ 251 تا ص‌ 258

 

و علاّمه مجلسی‌ در «زادالمعاد «زاد المعاد» علاّمه‌ ملاّمحمّد باقر مجلسی‌ ‌از طبع‌ قدیم‌ با خطّ أحمد تبریزی‌ ، ص‌ 91 تا ص‌ 96 ؛ این‌ دعای‌ شریف‌ را موافق‌ روایت‌ کفعمی‌ ایراد نموده است.

درباره پسران غالب اسد، که در صدر راویان این دعا آمده اند باید گفت: آن چه در کتاب‌های رجالی آمده است، پسران غالب بن بشر اسدی که ابن اثیر غالب را از صحابه دانسته‌است.1

برخی بزرگان درمورد بشر بن غالب الاسدی الکوفی چیزی نگفته‌اند و عدّه‌ای او را مجهول دانسته‌اند. در تنقیح‌المقال آمده است که: شیخ ‌(ره) او را از اصحاب امام حسین و امام سجاد ـ علیهالسلام ـ دانسته و به دنبال آن آورده: ظاهر این است که بشر بن غالب الاسدی الکوفی امامی است اما حال او مجهول است. 2

در اصول کافی هم از او روایت نقل شده است. برخی او را از اصحاب امیرالمؤمنین ـ علیهالسلام ـ و اصحاب امام حسین‌(علیه السلام) و امام سجاد(علیه السلام) دانسته است3 و در مورد وثاقت یا عدم وثاقت او ساکت مانده است.

در مورد شخصیت بشیر ابن غالب الاسدی الکوفی هم کتاب‌های رجالی به طور صریح و محکم سخن نگفته‌اند. در موسوعه رجالیه آمده است: بشیر مشترک است بین رجال حدیث؛ ولی هیچ کدام توثیق نشده‌اند. هم‌چنین آمده است: از او از امام حسین‌علیه السلام ـ در کافی روایت نقل شده است. او کسی است که دعای عرفه را از امام حسین‌ ـ علیه السلام ـ روایت کرده است.4 در جای دیگر آمده: بشیر بن غالب الاسدی الکوفی مجهولٌ .5 عده‌ای از رجالیون در مورد وثاقت یاعدم وثاقت او سکوت کرده‌اند و یا نام او را ذکر نکرده‌اند.

البته برخی از محدثین بزرگوار، یقین به سند این نیایش ندارند، ولی طبق اصل معروف: «دلالته تغنی عن السند» در این جا جاری است.

یعنی گاهی مفهوم و دلالت و محتوای حدیث به قدری با عظمت و مطابق اصول است که از سند بی‌نیاز و احتیاجی به آن وجود ندارد. بدیهی است که نظیر مضامین این نیایش در عالی‌ترین درجه‌ی حکمت و عرفان اسلامی را جز انبیای عظام و ائمه معصومین(علیه السلام) نمی‌توانند بیان نمایند.6 بیشتر دعاهای موجود، از باب بی‌نظیر بودن در مضامین و معنا مورد وثوق قرار می‌گیرند.

آیه الله جوادی آملی7 می فرمایند: اشکالی ندارد که از مضامین و معنای بلند آن درعرصه‌های اجتماعی و اخلاقی استفاده ببریم8 و طبق اصل «دلالته تغنی عن السند» از آن بهره ببریم. احادیث شریف نبوی(صلی الله علیه و آله)، نهج البلاغه شریف، صحیفه سجادیه و بسیاری از دعاها چنین سرنوشتی دارند و طبق این اصل دلالت مورد پذیرش قرار می‌گیرند. بلی در مسایل فقهی و بیان حکم شرعی اثبات سند و سندشناسی بسیار مهم است. تازه در مسایل فقهی هم گاهی روایات مرسله و غیر معتبر مؤید روایات دیگر قرار می‌گیرند و از این حیث مورد استناد و استفاده قرار می‌گیرد. مبناها هم در این راستا مؤثر می‌باشد و نسبت به هم فرق می‌کنند. آنچه در پایان قابل بیان است این است که درست است که برخی از محدثین بزرگوار و رجالیون یقین برسند این نیایش ندارند و بر راوی آن اشکال می‌کنند و لی دلالت آن‌طوری است که بوی عصمت می‌دهد و یک مضمون و دلالت بی‌نظیر این گونه، آن هم در قالب نیایش جز در توان معصوم ‌(علیه السلام) و انبیاء عظام نمی باشد. و وقتی دلالت یک متنی این‌قدر محکم و قوی و بلند باشد هم مورد تأیید سایر معصومین (علیه السلام) قرار می‌گیرد و هم عقل برهانی آن را به معصوم ـ علیه السلام ـ مستند می‌کند و به معصوم (علیه السلام) نسبت می‌دهد. از شیخ محمّد حسین کاشف الغطا رحمه اللّه در مورد یکى از دعاها میپرسند، با صراحت پاسخ میدهد: قوّت متن کاشف از قطعیّت صدور آن از معصوم است، گرچه سندى نداشته باشیم.  الفردوس الأعلى:ص 76.

 

اگر طبق اخبار عرض 9متن دعای عرفه بر قرآن شریف هم عرضه شود، یقیناً با روح قرآن همخوانی دارد و هماهنگ است و مورد تأیید قرآن شریف می‌باشد. انتساب این دعا به امام حسین ـ علیه السلام ـ دارای شهرت هم هست. ممکن هم است سند یک حدیث یا متن در دست باشد ولی متن آن اضطراب داشته و با روح قرآن سازگار نباشد و مردود شمرده شود. لیکن مضامین دعای عرفه با روح قرآن و روایات ناسازگار به نظر نمی رسد.

 

منابع:

(1). مامقانی، تنقیح المقال فیعلم‌الرجال، بی‌جا، بی‌تا، ج2، ص365.

(2). همان، ج1، ص174.

(3) . خویی، سیّد ابوالقاسم، معجم الرجال الحدیث، بیروت، الطبعةالثالثة، 1403ق، ج3، ص320.

(4) ترابی، علی‌اکبر، الموسوعة الرجالیه المیسرة، قم، مؤسسة الامام الصادق(علیه السلام)، الطبعةالثالثة، 1424ق، ص62.

(5). جواهری، محمد، المفید من معجم الرجال الحدیث، قم، محلاتی، الطبعة الاولی، 1417ق،ص86ـ88.

(6) جعفری، محمد تقی،نیایش امام حسین(علیه السلام) صحرای عرفات، تهران، مؤسسه نشر آثار علّامه، چاپ چهارم، 1382ش،ص29.

(7) . حر عاملی، وسایل الشیعه، ج12، باب 49 و ج1، ص150ـ155(8) جوادی آملی، عبدالله، خارج فقه ـ مکاسب محرمه، تاریخ 10/8/1380.

(9) وسائل الشیعه،جوان‌ 18، باب 9، از ابواب صفات قاضی، ص 89.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۳ ، ۰۷:۴۲

 

چکیده
امامت چه به معنای حکومت و خلافت و چه به معنای مرجعیت علمی، دینی و حجت‌الهی، به اوصاف و شرایطی وابسته است که از جمله آن‌ها مسئله توانایی و استطاعت بدنی و شرایط سنی است، پس چگونه فردی که در سن کودکی است، می‌تواند امام و خلیفه مسلمین باشد؛ در حالی که بعضی امامان، مانند امام جواد(ع) در هفت سالگی و امام هادی(ع) در هشت سالگی به امامت رسیدند و این با شأن و منزلتی که شیعه برای امامت و امام قائل است، تناسبت ندارد. در این مقاله به این شبهه پاسخ خواهیم داد.
 

چگونه امامت در کودکی امکان دارد؟ 


١. اعطای نبوت و حکم در دوره نوزادی به حضرت عیسی و یحیی

اولین نکته این‌که نباید به امامت رسیدن دو امام بزرگوار مزبور در سن کودکی، مایه تعجب و چه بسا انکار قرار گیرد؛ چرا که خداوند متعال در قرآن از اعطای حکم به حضرت یحیی و نبوت به حضرت عیسی در صغر سنی خبر داده است.
«یَا یَحْیَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا.»[1]
«یْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا ؛ قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا.»[2]
در این‌که مقصود از حکم اعطای خداوند برای حضرت یحیی چیست؟ آیا شامل نبوت نیز می‌شود یا نه؟ میان مفسران اعم از شیعی و سنی اختلاف‌نظر وجود دارد.[3] این‌جا به ذکر مفسر و متکلم نامی اهل‌سنت، یعنی فخر رازی، بسنده می‌شود که در تفسیر اعطای حکم به حضرت یحیی می‌نویسد:
«الحکم هو النبوة فان الله تعالى احکم عقله فی صباه و أوحى الیه و ذلک لان الله تعالى قد بعث یحیى و عیسی و هما صبیان.»[4]
قدر مشترک و متیقن از «حکم» قوه فهم و دراکه دقیق و الهام ‌غیبی و اعجاب‌انگیزی است که خداوند از آن به عنوان یک عنایت خاص و ویژگی انحصاری حضرت یحیی نام می‌برد.
از این آیه شریفه روشن می‌شود که علم و قوه تعقل، ویژه و ارتباط غیبی در صغر سنی و کودکی،اعطای نبوت و حداقل قوه تعقل و معرفت خاص به احکام دین و ارتباط غیبی با مقام قدسی در سن کودکی امر ممکن بلکه برای بعضی، مانند حضرت یحیی و عیسی اتفاق افتاده است و لذا دیدگاه امامیه مبنی بر به امامت رسیدن بعضی امامان در سن کودکی امر محال و مخالف مبانی قرآنی نیست. این مسئله، یعنی تشبیه امام جواد(ع) به حضرت عیسی در روایات ائمه اطهار نیز مورد تأکید قرار گرفته است.امری ممکن بلکه واقع شده است و در آن هیچ بعدی وجود ندارد.
اما درباره نبوت حضرت عیسی که آیه آن صریح است، اکثریت اندیشوران شیعی آن را بر نبوت حال کودکی حمل و تفسیر کرده‌اند[5]؛ اما مفسران اهل‌سنت دیدگاه‌های مختلفی ذکر کرده‌اند. برخی منکر[6] و بعضی دیگر به ذکر دو قول (نبوت و غیر نبوت) بدون رد یکی، بسنده کرده‌اند،[7] اما بعضی دیگر آن را بر نبوت تفسیر و حمل نموده‌اند؛ بروسوی در روح البیان خود این قول را به جمهور نسبت می‌دهد.[8] زمخشری نیز تفسیر نبوت بر سن کودکی را به ظاهر آیه نسبت می‌دهد.[9]
فخر رازی با صراحت تمام دو آیه فوق (حکم حضرت یحیی و نبوت حضرت عیسی را به کودکی حمل می‌کند و در پاسخ این شبهه که آن امر بعیدی است) می‌گوید، امر خارق العاده لازمه نبوت و اعجاز است و هرکس منکر آن شود، راه اثبات نبوت را بسته است.
وی ظاهر آیه «آتانی الکتاب» را دلیل نبوت حضرت عیسی در کودکی می‌داند که واجب است آن بر ظاهر حمل و از تفسیر خلاف ظاهر اجتناب نمود.[10]
ابو منصور ماتریدی رئیس مکتب کلامی ماتریدیه نیز آیه را بر نبوت دوره کودکی تفسیر کرده است.[11]
حاصل آن‌که اعطای نبوت و حداقل قوه تعقل و معرفت خاص به احکام دین و ارتباط غیبی با مقام قدسی در سن کودکی امر ممکن بلکه برای بعضی، مانند حضرت یحیی و عیسی اتفاق افتاده است و لذا دیدگاه امامیه مبنی بر به امامت رسیدن بعضی امامان در سن کودکی امر محال و مخالف مبانی قرآنی نیست. این مسئله، یعنی تشبیه امام جواد(ع) به حضرت عیسی در روایات ائمه اطهار نیز مورد تأکید قرار گرفته است.[12]


۲.وجود بعض نوابغ در سن کودکی

علاوه بر پیامبران بعضی نوابغ در دوران کودکی، آثار و افعالی بروز می‌دهند که مایه تعجب همگان می‌گردد. در اخبار رسانه‌های خبری زیاد می‌توان در این موضوع به شواهد و مثال‌هایی دست یافت؛ مثلاً بچه 6 - 7 ساله یا کم‌تر از آن می‌تواند به راحتی زبان مادری و زبان بیگانه را نوشته و بخواند یا کتاب یا بخشی از آن مثل قرآن را حفظ کند که نظیر آن از هم‌سن و سالان خود بعید است.
در فروردین ۸۹، رسانه‌ها از کودک شش ساله روسی به نام گئورگی هیجاگوف خبر دادند که می‌تواند به دوازده زبان دنیا صحبت و مسائل سخت ریاضی را حل کند. مدارس استعدادهای درخشان نیز از ثبت نام وی به دلیل نبوغ فوق‌العاده‌اش امتناع کردند.
خواننده عزیز! امروزه می‌توان به آسانی اخبار این‌گونه نوابغ را از طریق اینترنت با کلیک واژه «نابغه» بیابید.
شیخ اسماعیل حقی بروسوی صاحب تفسیر روح‌البیان، از مفسران اهل‌سنت، خود در ذیل آیه ۱۲ مریم «وآتیناه الحکم صبیّا» گزارش می‌کند که برای شیخ سهل بن عبد الله تستری، عارف نامی، در سن ۳ - ۷ سالگی حالت انکشاف و الهام‌غیبی رخ داده بود.[13]
به این ترتیب علم غیب و نبوغ از نوع عنایت الهی در تفسیر دین، حتی اداره کشور برای فرزندان و سلاله پیامبر اکرم امر ممکن، بلکه واقع شده است که اشاره خواهد شد.
 


٣. دعوت پیامبر(ص) از علی(ع) در دوره کودکی به اسلام و تعیین جانشینی وی

یکی از نکاتی که شایستگی ذاتی امامان را ثابت می‌کند، مسئله دعوت پیامبر اسلام(ص) از حضرت علی(ع) در سن کودکی (۱۰ ساله) برای پذیرفتن اسلام بود، پیامبر اسلام(ص) در دوره نبوت بیست‌ و سه ساله خود از هیچ کودکی نخواست که اسلام را بپذیرد، اما این افتخار نصیب حضرت علی(ع) شد.
علاوه بر حضرت علی(ع)، پیامبر(ص) از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در دوره کودکی بیعت بر اسلام اخذ نمود که چنین مسئله‌ای در غیر آن دو دیده نشده است. این سه نکته (دعوت به اسلام در کودکی امام علی(ع) و اخذ بیعت از امام حسن و حسین در سن کودکی) خود دلیل بر فضیلت و صلاحیت ذاتی و منحصر به فرد امامان می‌باشد.
بر این نکته مأمون، خلیفه عباسی معاصر امام جواد(ع) ، در تأیید صلاحیت و فضیلت آن حضرت استشهاد کرده است.[14]
 

٤. فضیلت ذاتی امام جواد(ع)

نکات پیش‌گفته امکان فضیلت ذاتی در دوره کودکی را ثابت می‌کند؛ اما درباره امامت امام جواد(ع) و هادی(ع) علاوه بر امکان، وقوع آن نیز باید ثابت شود که اینک اشاراتی به آن می‌شود:


الف. پاسخ به سؤال‌ها و مناظره‌های علمی

 بعد از رحلت امام رضا(ع)، شیعیان برای یقین به اهلیت حضرت جواد(ع) برای منصب الهی امامت، ابتدا از وی سؤال‌هایی را مطرح کردند. چنان‌که بزرگان شیعه در بغداد تصمیم گرفتند ۸۰ تن از فقیهان را نزد حضرت فرستاده و مسئله را تحقیق کنند. آنان با دریافت جواب علمی دقیق برای سؤال‌های خود از کودک ۸ ساله، به امامت وی ایمان آوردند.[15]
یکی دیگر از مواردی که حضرت شایستگی‌های ذاتی و عنایت الهی در حق خود را در عرصه‌های مختلف نشان داد، مناظره علمی میان حضرت و عالمان مشهور زمانه خود از طیف مخالفان امامت و نیز منسوب به خلیفه بود. آن حضرت به کرات با عالمان دینی مناظره نموده و همگی آن‌ها را با وجود صغر سنی مغلوب خود می‌کرد که در تاریخ ثبت شده است.
مأمون خلیفه وقت با مشاهده فضایل و کمالات حضرت در آن سن –  و چه بسا اغراض دیگر - خواست دختر خود «ام‌الفضل» را به عقد آن حضرت درآورد که مورد مخالفت نزدیکانش، از جمله عالمان درباری قرار گرفت. آنان از مأمون خواستند مناظره‌ای را بین آنان و حضرت ترتیب دهد. یحیی ‌بن اکثم، داناترین و به تعبیری قاضی‌القضات دربار، نیز در این مناظره شرکت جست. در این مناظره نیز حضرت بر خصم فائق آمد و جملگی مخالفان بر خواست مأمون درباره تزویج دختر خود با حضرت تسلیم شدند.[16]


ب. اعتراف مأمون و دیگر مخالفان

 در پی مناظره‌های متعدد حضرت با عالمان اهل‌سنت، همگی آنان، از جمله مأمون به ذکاوت، صلاحیت و فضیلت ذاتی امام جواد(ع) در دوره کودکی پی‌برده و لب به اعتراف آن گشودند. پیش‌تر ذکر شد یحیی ‌بن‌ اکثم، رئیس علمای اهل‌سنت وقت، نخست مخالف صفات کمالی حضرت بوده، اما بعد از مناظره به آن اعتراف نمود. مأمون خود بارها نه‌تنها به فضایل آن حضرت، بلکه به فلسفه و علت آن نیز اشاراتی می‌کرد که آن همان وابستگی به سلسله نبوت و دریافت علم و فضیلت خود از طریق الهام و عنایت الهی است؛ چنان‌که به صورت شفاف خطاب به گروهی از عالمان می‌گوید:
«و یحکم ان هذا البیت حضوا من الخلق بما ترون من الفضل و أن صغر السن لایمنعهم من الکمال ... ان هذا من اهل بیت علمهم من الله و مواده و الهامه.»[17]
دیگر عالمان اهل‌سنت، مانند ابن حجر هیتمی به فضل، علم، کمال، عظمت و ارائه برهان و استدلال در کودکی آن حضرت اعتراف نمودند.[18]
 

5. فضیلت ذاتی امام هادی(ع)

 آن حضرت نیز مانند پدر گرامی خود در سن کودکی به امامت رسید. شیعیان به دلیل مشابه، یعنی امامت رسیدن امام جواد(ع) در دوره کودکی، امامت امام هادی(ع) را نیز پذیرفتند. در صلاحیت و فضیلت ذاتی امام هادی به این نکته بسنده می‌کنیم که خلیفه وقت، معتصم، خواست از صغر سنی حضرت استفاده نموده و او را زیر نظر یک عالم مخالف شیعه زبردستیبا توجه به نبوت در صغر سنی برای حضرت عیسی و اعطای حکم برای حضرت یحیی، امامت در این دوران برای امامان از سلاله پیامبر اسلام(ص) امر ممکن و واقعی است؛ علاوه آن‌که امامت آن بزرگواران از طریق روایات امامان پیشین و منتهی به پیامبر(ص) نقل و گزارش شده است و این خود برهان «لمی» بر امکان و صلاحیت ذاتی آنان است.به نام ابو عبدالله جنیدی به صورت حبس در خانه تعلیم و تربیت دهد. جنیدی به عنوان استاد خصوصی حضرت به مدت تعیین‌شده، به ظاهر به تعلیم و به تعبیری شست و شوی مغزی حضرت پرداخت. بزرگان شیعه از این مسئله ناراحت شده، بعد از مدتی وضعیت امام(ع) را از جنیدی پرسیدند، وی گفت: «به خدا قسم، من او را تعلیم نمی‌دهم، بلکه اوست که مرا تعلیم می‌دهد.» ثمره این تعلیم خصوصی روی آوردن جنیدی به تشیع گردید.[19]
کرامات و صفات کمالی حضرت در دوران کودکی و بعد از آن به حدی مانند آفتاب، ظاهر بود که این دست‌مایه‌ای برای کوته‌فکران شد. آنان به غلو روی آوردند و حضرت ضمن مبارزه با این مسئله، حکم قتل چندین تن از آنان را صادر کرد.[20]
حاصل آن‌که با توجه به نبوت در صغر سنی برای حضرت عیسی و اعطای حکم برای حضرت یحیی، امامت در این دوران برای امامان از سلاله پیامبر اسلام(ص) امر ممکن و واقعی است؛ علاوه آن‌که امامت آن بزرگواران از طریق روایات امامان پیشین و منتهی به پیامبر(ص) نقل و گزارش شده است[21] و این خود برهان «لمی» بر امکان و صلاحیت ذاتی آنان است.
 

نمایش پی نوشت ها:

[1] مریم: 12.
[2] مریم: 29 و 30.
[3] شوکانی با ذکر معانی: حکمت، فهم احکام، علم و نبوت و تعقل می‌گوید: «لا مانع من أن یکون الحکم صالحا لحمله على جمیع ما ذکر». (تفسیر فتح القدیر، ج ۳، ص ۱۰)؛ ابومنصور ماتریدی آیه فوق را دلیل بر نبوت در کودکی و مخالف و نافی نظر معتزله ذکر می‌کند. (تأویلات اهل السنه، ج ۳، ص ۲6۰ و نیز: شیخ اسماعیل حقى البروسوی، تفسیر روح البیان، ج ۵، ص ۳۱۹)؛ علامه طباطبایی آن را علم به معرفت الهیه و انکشاف پرده‌های غیب تفسیر می‌کند. (المیزان، ج 14، ص ۱۹۲).
[4] تفسیر کبیر، ج ۱۱، ص ۱۹۲.
[5] ر.ک: سلسلة مؤلفات الشیخ المفید، اوائل المقالات، ج 4، ص ۱۲۵؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 46.
[6] ر.ک: تفسیر المراغی، ج 6، ص 4۸.
[7] ر.ک: تفسیر البیضاوی، ج ۳، ص 4۸ و زمخشری، الکشاف، ج ۳، ص 15.
[8] ر.ک: تفسیر روح البیان، ج ۵، ص ۳۳۱.
[9] ر.ک: تفسیر الکشاف، ج ۳، ص 15.
[10] ر.ک: تفسیر کبیر، ج ۱۱، صص ۱۹۳ و ۲۱5.
[11] تأویلات اهل السنة، ج ۳، ص ۲64.
[12] ر.ک لکافی، ج ۲، کتاب الحجة، باب الأشارة و النص على ابی الحسن، ج ۱۰ و ۱۳، ص ۳۲۱.
 [13] ر.ک: تفسیر روح البیان، ج ۵، ص ۳۱۹
[14] ر.ک : سلسلة مؤلفات الشیخ المفید، ج ۱۱، جزء دوم، ص ۲۸۷، کتاب الارشاد.
[15] ر.ک: مسعودی، اثبات الوصیة، ص ۲۲۰؛ قندوزی، ینابیع المودة، ج ۳، ص ۱۲6.
[16] ر.ک: الصواعق المحرقة، ص ۳۱۲؛ سلسلة مصنفات الشیخ المفید، ج ۱۱، جزء ۲، ص ۲۸۲، کتاب الارشاد؛ مسعودی، اثبات الوصیة
[17] ر.ک: احتجاج الطبرسی، ج ۲، صص ۲۷6 - ۲6۹؛ مفید، همان، ص ۲۸۲
[18] الصواعق المحرقة، ص ۳۱۲.
[19] ر.ک: مسعودی، اثبات الوصیة، ص ۲۳۰
[20] ر.ک: سید ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج ۱۳، ص ۲4۰، ذیل فارس بن حاتم.
[21] ر.ک: حاکم نیشابوری، شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۷6، ح ۸۹

منبع: کتاب پاسخ به شبهات کلامی، دفتر چهارم: امامت؛ محمد حسن قدردان قراملکی؛پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۱۵

فضایل حضرت خدیجه کبری(ع) در دوران جاهلیت

حضرت خدیجه کبری(ع) در دوران جاهلیت نیز در فضایل فراوان مشهور بود: زبیر بن بکار گفته است: خدیجه(ع) در جاهلیت، «طاهره» خوانده می شد.[3]

ابن هشام می نویسد: «خدیجه(ع) صاحب نسب والا، دارای برترین شرافت، صاحب بیش ترین ثروت و حریص ترین بانوان قریش به حفظ امانت و التزام به معیارهای اخلاقی، عفت و کرامت انسانی بود، پس بلندترین قلۀ شرف را به خود اختصاص داده بود».[4]

ابن اثیر، او را شریف ترین زنان خوانده و گفته است: «خدیجه(ع) زنی دوراندیش، خردمند و شریف بود. با آن همه بزرگواری و کرامتی که پروردگار برای او اراده کرده بود، شریف ترین زنان قریش از لحاظ نسب و از همۀ آن ها ثروتمندتر و شریف تر بود. همۀ قوم او بر ازدواج با او حریص بودند».[5]

عبدالعزیز جَنابِذی نیز آن بانو را پاک ترین زن خوانده، می گوید: «خدیجه(ع) در آن روز از لحاظ نسب پاک ترین قریش و شریف ترین و ثروتمندترین آن ها بود. همۀ قومش سخت بر ازدواج با او حریص بودند؛ ولی او خودداری ورزید و ازدواج با پیغمبر(ص) را پیشنهاد داد و گفت: من به شما میل و رغبت دارم، به خاطر شرف شما در قومت و امانت داری که نزد آن ها داری و خوش اخلاقی و راست گفتاری شما».[6]

او دارای سخاوتی فراوان بود. عمر ابونصر گفته است: به خدیجه(ع) دختر خویلد، بانوی جلیل القدر عرب نسب و کرامت گوهر و سروری قبیله و عزت عشیره و فراوانی مال بوده است. به همین علت نیاز تهیدست را برآورده می کرد و گرسنه را اطعام می نمود و برهنه را می پوشاند. پس خدیجه(ع) در اخلاق، نسب و ثروتش میان قوم خود و همگنانش یگانه و منحصر بود.[7]

فضایل حضرت خدیجه(ع) از زبان پیامبر اکرم(ص)

دربارۀ آن بانو از زبان پیامبر اکرم(ص) سخنان بسیاری گفته شده است که فقط به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم:

1. حضرت خدیجه(ع)، سرور زنان بهشت

پیامبر اکرم(ص) روزی در حضور مردم مسجد، امام حسن و حسین(ع) را چنین معرفی کردند: «یا أَیهَا النَّاسُ! أَ لَا أُخْبِرُکُمُ الْیوْمَ بِخَیرِ النَّاسِ جَدّاً وَ جَدَّةً؟ قَالُوا: بَلَی! یا رَسُولَ اللَّه! قالَ: عَلَیکُمْ بِالْحَسَنِ (ع) وَ الْحُسَینِ(ع) فَإِنَّ جَدَّهُمَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ جَدَّتَهُمَا خَدِیجَةُ الْکبری(ع) بِنْتُ خُوَیلِدٍ سَیدَةُ نِسَاءِ الْجَنَّة؛[8] ای مردم! آیا امروز به شما خبر ندهم بهترین مردم را از جهت جدّ و جدّه چه کسی است؟ پاسخ دادند: آری ای رسول خدا! پیامبر اکرم(ص) فرمودند: بر شما باد به حسن و حسین(ع)؛ چراکه جدّ آن دو رسول خدا(ص) و جدّۀ آنان خدیجۀ کبری(ع) دختر خویلد، سرور زنان بهشت است».

2. کجاست مثل خدیجه (ع)؟

در کتاب های اهل تسنن آمده است که عایشه می گوید: «ما غِرْتُ عَلَی اِمْرَأَةٍ لِرَسُولِ اللهِ (ص) کما غرْتُ عَلَی خَدِیجَةَ(ع) لِکثْرَةِ ذِکرِ رَسُولِ اللهِ (ص) إِیاهَا وَ ثَنَائِهِ عَلَیهَا؛[9] آن قدر که بر خدیجه(ع) حسادت می کردم، بر هیچ یک از همسران رسول خدا(ص) حسادت نمی کردم؛ زیرا آن حضرت(ص) از ایشان بسیار یاد می کرد و بسیار تمجید می نمود».

در جایی دیگر نقل شده است که عایشه می گوید: هرگاه رسول خدا(ص) به یاد خدیجه(ع) می افتاد، از او به نیکی یاد می کرد. روزی حسادت بر من چیره شد و گفتم: چرا زیاد از آن پیرزن، یاد می کنی؟ حضرت فرمودند: «[خَدِیجَةُ وَ أَینَ مِثْلُ خَدِیجَةَ؟] مَا أَبدَلَنِی الله عَزَّ وَجَلَّ خَیْرًا مِنْهَا، قَدْ آمنَتْ بی إِذْ کفَرَ بی الناسُ، وَ صَدَّقَتْنِی إِذْ کَذَّبَنِی الناسُ وَ وَاستْنِی بِمَالِهَا إِذْ حَرَمَنِی النَّاسُ، وَ رَزَقَنِی اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَلَدهَا إِذْ حَرَمَنِی أَوْلَادَ النِّسَاء؛[10] خدیجه(ع) و کجاست مانند خدیجه(ع)؟! خداوند بهتر از او نصیب من نفرموده است؛ زیرا هنگامی که همۀ مردم مرا تکذیب می کردند، او مرا تصدیق می کرد و هنگامی که مردم مرا محروم می داشتند، او با اموال خود مرا یاری می کرد و خداوند فرزندان مرا از او به من عنایت فرمود و حال آن که از غیر او فرزندی به من عنایت نفرمود».

3. حضرت خدیجه(ع) از بهترین زنان عالم

ابن عباس می گوید: روزی رسول خدا(ص) چهار خط کشید. آنگاه پرسید: آیا می دانید این خط ها چیستند؟ گفتیم: خدا و رسولش داناترند. فرمود: «افضَلُ نِساءِ أهلِ الجَنّةِ: خَدیجَةُ بِنتُ خُوَیلِدٍ و فاطِمَةُ بِنتُ محمّدٍ (ص) و مریمُ بِنتُ عِمرانَ و آسِیةُ بِنتُ مُزاحِمٍ امرأةُ فِرعَونَ؛[11] برترین زنان بهشت: مریم دختر عمران، خدیجه(ع) دختر خویلد، فاطمه دختر محمد(ص) و آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون هستند».

4. برتری حضرت خدیجه(ع)

پیامبر(ص) به عایشه که در حال برتری جویی از فاطمه(ع) بود، فرمودند: «یا عَائِشَةُ أَوَ مَا عَلِمْتِ أَنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ وَ عَلِیاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَینَ وَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً وَ فَاطِمَةَ وَ خدِیجَةَ علَی الْعالَمِینَ؛[12] ای عایشه! آیا نمی دانی که خداوند... علی، حسن، حسین، حمزه، جعفر، فاطمه و خدیجه(ع) را بر جهانیان برگزید»؟

5. حضرت خدیجه(ع)، لایق سلام خدا

پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: روزی جبرئیل نزد من آمد و گفت: ای رسول خدا! این خدیجه(ع) است، هرگاه نزد تو آمد، بر او از سوی پروردگارش و از طرف من سلام برسان: «او را به خانه ای از یک قطعه زبرجد در بهشت که در آن رنج و ناآرامی نیست، مژده بده!».[13]

روایت شده است؛ روزی جبرئیل به حضور پیامبر(ص) آمد و جویای حضرت خدیجه(ع) شد، پیامبر(ص) او را نیافت، جبرئیل گفت: وقتی آمد، به او خبر بده که پروردگارش به او سلام می رساند.[14]

6. حضرت خدیجه(ع)، از جملۀ مقرّبین

پیامبر اکرم(ص) در تفسیر آیۀ 22 سورۀ مطففین؛ (عَیناً یَشرَب بِهَا المُقَرَّبُون)؛ «چشمۀ بهشتی که مقرّبان از آن می نوشند»، می فرمایند: «الْمقَرَّبُونَ السابِقُونَ: رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ خَدِیجَةُ وَ ذُرِّیتُهُمُ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِیمَانٍ».[15]

7. حضرت خدیجه(ع)، مادرزنی عجیب

روزی پیامبر(ص) به حضرت علی(ع) فرمودند: تو همسری مانند فاطمه(ع) داری که من ندارم. تو مادرزنی مثل خدیجه(ع) داری که من ندارم.[16]

8. حضرت خدیجه(ع)، مایۀ فخر خدا

پیامبر اکرم(ص) در چهل شبانه روز در غار حرا، توسط عمار یاسر به حضرت خدیجه(ع) چنین پیام داد: «فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَیبَاهِی بِک کرَامَ مَلَائِکتِهِ کلَّ یوْمٍ مِرَاراً؛[17] همانا خداوند متعال به افتخار وجود تو هرروز به طور مکرر به فرشتگان بزرگش افتخار می کند».

9. حضرت خدیجه(ع)، اولین زن مسلمان

در آن هنگام که پیامبر اکرم(ص) در بستر رحلت قرار گرفت، حضرت زهرا(ع) بسیار پریشان و گریان بود، حضرت فرمودند: دل خوش دار که: «إِنَ علِیاً أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولِهِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ هُوَ وَ خَدِیجَةُ أُمُّک؛[18] همانا علی(ع) نخستین شخص از این امت است که به ذات پاک خدا و رسولش ایمان آورد. او و خدیجه(ع) مادر تو، اولین افرادی هستند که به اسلام پیوستند».

هشام بن محمد گفته است: رسول الله(ص) به حضرت خدیجه(ع) احترام می گذاشت و در همۀ کارها با او مشورت می کرد. او وزیر صدق و راستی بود و نخستین کسی است که به پیغمبر(ص) ایمان آورد و تا زمانی که خدیجه(ع) حیات داشت، پیغمبر(ص) هرگز همسر دیگری برنگزید. همۀ فرزندان آن حضرت، جز ابراهیم، از خدیجه اند.[19]

«محمد بن احمد ذهبی» گفته است: خدیجه(ع) اُم المؤمنین و سرور زنان جهانیان زمان خویش است... وی نخستین بانویی است که اسلام آورد و پیش از هر کس پیغمبر(ص) را تصدیق نمود و به او پردلی و شجاعت داد. مناقب حضرت خدیجه(ع) فراوان است. او از میان زنان، کسی است که به مرحلۀ کمال رسیده و خردمند، با جلال، متدین، پاک دامن، بزرگوار و از اهل بهشت بود. پیغمبر(ص) او را ستایش می کرد و بر دیگر زنان مؤمنان برتری می داد و او را بسیار بزرگ می داشت... پیامبر(ص) از فقدان او غمگین گشت؛ زیرا او بهترین خویشاوند بود. از مال خویش به پیامبر(ص) انفاق می کرد.[20]

عبدالرحمن بن جوزی گفت است: چون امر نبوت ظاهر شد، حضرت خدیجه(ع) به اسلام گروید. او نخستین بانویی است که به او ایمان آورد و پیغمبر(ص) هم با همسر دیگری ازدواج ننمود تا این که او از دنیا رفت. همۀ فرزندان آن حضرت، جز ابراهیم، از خدیجه اند.[21]

عبدالملک بن هشام گفته است: خدیجه(ع) دختر خویلد به پیامبر(ص) ایمان آورد و آنچه را که از خداوند بر حضرت آمده بود، تصدیق کرد، پس پروردگار بدین امر بار اندوه را از پیغمبرش سبک کرد و غم هایش را به وجود خدیجه(ع) برطرف ساخت.[22]

10. الطاف حضرت خدیجه (ع)

پیامبر اکرم(ص) بعد از وفات حضرت خدیجه کبری(ع) هرگاه به یاد او می افتاد، اشک فراق بر دیدگانش جاری می شد. روایت شده است: روزی پیرزنی نزد رسول اکرم(ص) آمد. آن حضرت او را مورد لطف سرشار خود قرار داد. وقتی آن پیرزن رفت، عایشه علت آن همه مهربانی به پیرزن را از پیامبر(ص) پرسید، حضرت در جواب فرمودند: «إِنَّهَا کانَتْ تَأْتِینَا زَمَنَ خَدِیجَةَ وَ إِنَّ حُسْنَ الْعَهْدِ منَ الْإِیمان؛[23] این پیرزن در عصر حیات خدیجه(ع) به خانۀ ما می آمد و از کمک ها و الطاف سرشار خدیجه(ع) برخوردار بود. همانا پایبندی نیکو به عهد و پیمان، از ایمان است».

11. یاد خدیجه(ع) در خواستگاری امام علی(ع)

در جریان مراسم خواستگاری امام علی(ع) از حضرت زهرا(ع) و وساطت ام سلمه به همراه ام ایمن، حضرت در بخشی از گفتار خود به حضرت خدیجه(ع) اشاره نمودند و آرزو کردند: ای کاش آن مادر یگانه در این مراسم حضور می یافت و می توانست در مراسم ازدواج جگرگوشه اش حاضر باشد. تا سخن به نام خدیجه(ع) رسید، ناگهان پیامبر اکرم(ص) به صدای بلند شروع به گریستن نمود، سپس فرمود: «کجاست همانند خدیجه(ع)؟ در آن هنگام که مردم مرا تکذیب می کردند، او مرا تصدیق کرد...».[24]

12. سلام ویژۀ خداوند متعال به حضرت خدیجه(ع)

ابوسعید خدری می گوید: رسول خدا(ص) فرمود: در شب معراج جبرئیل مرا به سوی آسمان ها برد و سیر داد. هنگام مراجعت به جبرئیل گفتم: آیا حاجتی داری؟ گفت: حاجت من این است که سلام خدا و سلام مرا به خدیجه(ع) برسانی. وقتی پیامبر(ص) به زمین رسید، سلام خدا و جبرئیل را به خدیجه(ع) ابلاغ کرد، خدیجه گفت: «إِنَ اللَّه هوَ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ إِلَیهِ السَّلَامُ وَ عَلَی جَبْرَئِیلَ السَّلَام؛[25] همانا ذات پاک خدا سلام است و از اوست سلام و سلام به سوی او بازمی گردد و بر جبرئیل سلام باد».

فضایل حضرت خدیجه(ع) از زبان سایر معصومان(ع)

امیر المؤمنین علی (ع)

امام علی(ع) در ابیاتی از حضرت خدیجه(ع) به نیکی یاد کرده، او را سرور بانوان خوانده و در فراق ایشان و از دست دادن پدر گرامی شان، حضرت ابوطالب(ع) این ابیات را سرودند: هان ای دو چشم من! باران اشک از آسمان دیدگانم فروبارید. خداوند این باران اشک را در سوگ دو از دست رفته، بر شما مبارک گرداند؛ چراکه آن دو به راستی بی نظیر بودند. هان ای دو چشم من! در سوگ غمبار سالار مکه و فرزند رئیس آن (ابوطالب) و در رحلت جان گداز سرور بانوان، اولین زنی که به همراه رسول خدا(ص) نماز گزارد (ببارید).[26]

حضرت امام علی(ع) در جای دیگر می فرمایند: «بأَبِی خدِیجَةَ الکبری؛[27] پدرم به فدای خدیجه بانوی بزرگ باد!»

امام حسن مجتبی(ع)

امام حسن(ع)، در برابر ناسزاگویی معاویه به امام علی(ع)، چنین پاسخ داد: «أَیهَا الذَّاکرُ علِیاً! أَنَا الْحَسَنُ وَ أَبِی علی(ع) وَ أَنْتَ مُعَاوِیةُ وَ أَبوکَ صخْرٌ وَ أُمی فاطِمَةُ(ع) وَ أُمکَ هنْدٌ وَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ جَدُّکَ حَرْبٌ وَ جَدَّتِی خَدِیجَةُ(ع) وَ جَدَّتُکَ قُتَیلَةُ؛[28] ای کسی که به پدرم علی(ع) دشنام می دهی! من حسنم و پدرم علی(ع) و تو معاویه ای و پدرت صخر (اسم اصلی ابوسفیان). مادر من فاطمه(ع) است و مادر تو هند. جدّ من پیامبر اکرم(ص) است و جدّ تو عتبة بن ربیعه و مادربزرگ من خدیجه(ع) و مادربزرگ تو قُتیله.» این افتخار، نشان از مقام باعظمت این بانوست.

امام حسین(ع)

امام حسین (ع) در روز عاشورا در ضمن خطبه ای به دشمنان فرمود: «هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتِی خَدِیجَةُ(ع) بِنْتُ خُوَیلِدٍ أَوَّلُ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِسْلَاماً؛[29] آیا می دانید که جدّۀ من خدیجه(ع) دختر خویلد است؛ اول بانو در این امت که اسلام آورد؟» این فراز اولاً نشان می دهد که لشکریان عمر سعد نیز از فضایل حضرت خدیجه(ع) باخبر بودند. ثانیاً گوشزد می کند که خدیجه(ع) اولین زن مسلمان بود، همچون حضرت علی(ع) که اولین مرد مسلمان بود.

امام سجاد(ع)

امام سجاد(ع) در خطبه ای در شام برای معرفی خود، به مردم شام فرمود: «أَنَا ابْنُ خَدِیجَةِ الکُبرَی (ع)؛[30] من فرزند خدیجۀ کبری(هستم».

امام زمان(عج)

طبق معرفی امام زمان(عج) در بعضی نسخه های دعای ندبه می خوانیم: «أَیْنَ ابْنُ النَّبِیِّ الْمُصْطَفَی وَ ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی وَ ابْنُ خَدِیجَهَ الْغَرَّاءِ وَ ابنُ فاطِمَهَ الْکُبْرَی؛ کجاست فرزند پیغمبر مصطفی(ص) و فرزند علی مرتضی(ع)؟ کجاست آن فرزند خدیجۀ بلندمقام و بزرگوار و فرزند فاطمۀ بزرگ؟»

حضرت زینب(ع)

حضرت زینب(ع) در روز یازدهم محرم، پس از آن که از کنار بدن های مطهر شهدا عبور می کرد، خطاب به خداوند گفت: «بأَبِی محَمَّدٌ الْمُصْطَفَی(ص) بِأَبِی خَدِیجَةُ الْکُبْرَی(ع)؛[31]پدرم به فدای محمد مصطفی(ص)، به فدای خدیجۀ کبری(ع) باد».

فضایل حضرت خدیجه(ع) از زبان زید بن علی (ع)

زید بن علی(ع) که ضد حکومت هشام بن عبدالملک انقلاب عظیمی کرد، در سخنی چنین احتجاج می کند: «فَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمَوَدَّةِ أَبُونَا رَسُولُ اللَّهِ وَ جَدَّتُنَا خَدِیجَةُ؛[32] ما به مودت و دوستی سزاوارتر هستیم؛ چراکه پدر ما رسول خدا(ص) و جدۀ ما خدیجه(ع) است».

فضایل حضرت خدیجه(ع) از زبان عبدالله بن زبیر

عبدالله بن زبیر، با آن که با خاندان رسالت دشمنی کرد، در گفتگویی با ابن عباس، به حضرت خدیجه(ع) به عنوان عمه اش افتخار نموده، می گوید: «اَلَستَ تَعلَمُ أَنَّ عَمَّتِی خَدِیجَةُ سَیدةُ نِساءُ العَالَمِین؛[33] آیا نمی دانی که عمه ام خدیجه(ع) سرور بانوان جهان است؟»

فضایل حضرت خدیجه(ع) در زیارت نامه ها

در زیارت اکثر امامان(ع) غیر از امام علی(ع) و امامزادگانی که زیارت نامه دارند، مثل حضرت معصومه(ع) این جمله آمده است: «السَّلامُ عَلیکَ یَابنَ (یا بِنتَ ) خَدیِجَةَ الکُبری»، از جمله در زیارت حضرت زهرا(ع) می خوانیم: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی الصِّدِّیقَةِ فَاطِمَةَ الزَّکیةِ حَبِیبَةِ حَبِیبِک وَ نَبِیک وَ أُمِّ أَحِبَّائِک. .. و علی أُمِّهَا خدِیجَةَ الْکبرَی؛[34] سلام بر صدیقه، فاطمۀ پاکیزه، محبوب دل حبیبت و نبیّت (حضرت محمد(ص)) و بر مادرش، خدیجۀ کبری(ع)».

در زیارت نامۀ امام حسین (ع) نیز آمده است: «السَّلَامُ عَلَیک یا ابْنَ خَدِیجَةَ الْکبْرَی؛[35] سلام بر تو ای پسر خدیجۀ کبری!» همچنین در زیارت نامۀ همسران پیامبر(ص) می خوانیم: «السَّلَامُ عَلَی أَزْوَاجِک الطَّاهِرَاتِ الْخَیرَاتِ أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِینَ خُصُوصاً الصِّدِّیقَةَ الطَّاهِرَةَ الزَّکیةَ الرَّاضِیةَ الْمَرْضِیةَ خَدِیجَةَ الْکبْرَی أُمَّ الْمُؤْمِنِین؛[36] سلام بر همسران پاک و نیک تو، مادران مؤمنان، به خصوص سلام بر بانوی راستین و پاک و پاکیزه، خشنود و پسندیده، خدیجه(ع) بانوی بزرگ، مادر مؤمنان!».

فضایل حضرت خدیجه(ع) در کلام برخی بزرگان

غرض از نقل این سخنان آن است که بگوییم مورخان با گذشت ادوار و اختلاف مذاهب و فرقه ها، در ستایش و مقدس شمردن این بانو اتفاق نظر دارند.

1. ابن اسحاق: خدیجه(ع) برای اسلام، وزیر صداقت بود؛[37]

2. عبدالله علائلی: خدیجه(ع) از دردهای مبارزه ای که هم نشین پیغمبر(ص) در آن وارد می شد، استقبال می کرد و در این پیکار دوشادوش با او در کمال فعالیت، شکیبایی، قاطعیت و خداجویی غوطه ور می گشت، بی آن که سست شود یا هراسی به دل راه دهد؛ بلکه از این پُل های غم و اندوه و حوادث سنگین، با تبسمی از بزرگواری و عظمت عبور می کرد، چنان که نظیر این جز از سازندگان تاریخ سابقه نداشته است. او با سینۀ باز و گشاده و قامت شعله ور از ایمان، خود از طوفان حوادث استقبال می کرد، بی آن که احساسی از بازتابی ویرانگر یا اضطرابی چون صاعقه داشته باشد.[38]

3. دکتر علی ابراهیم حسن: هرگاه بخواهیم نمونه ای از یک همسر با اخلاص و پاک دامن و زنی باوقار و خردمند نشان دهیم، بهتر از خدیجه(ع) ام المؤمنین (مادر مؤمنان) نمی توانیم پیدا کنیم. این بانوی بسیار خردمند جاهلیت و اسلام را درک کرد و در هر دو دوره، از منزلتی ممتاز بهره داشت، تا جایی که طاهره نامیده می شد. پس او مال و جمال و کمال را در یکجا جمع کرد. .. خدیجه(ع) نخستین بانویی بود که به اسلام گروید و با تشویق و شجاعت دادن پیامبر(ص) را یاری می نمود و غم را از چهرۀ او می زدود.[39]

4. سلیمان کتانی مسیحی: خدیجه(ع) دوستی خود را به همسرش بخشید و حال آن که احساس بخشش نمی کرد؛ بلکه احساس می کرد محبت و دوستی از او می گیرد و همۀ سعادت را از او کسب می کند. ثروتش را به او بخشید و هرگز احساس نداشت که می بخشد؛ بلکه این احساس را داشت که از او هدایت را که بر همۀ گنج های روی زمین برتری دارد، کسب می نماید. پیغمبر(ص) به نوبۀ خود به او دوستی و قدرشناسی داد. همین امر او را به عالی ترین درجه رساند و او نیز احساس نمی کرد که آن را به خدیجه(ع) داده است؛ بلکه می گفت: «مَا قَامَ الإسلَامُ إلَّا بِسَیفِ علی(ع) و ثَروَة خَدیِجَه(ع)؛ اسلام جز با شمشیر علی(ع) و ثروت خدیجه(ع) بر پا نشد.» پیغمبر(ص) عمر و بهترین دورۀ جوانی خود را به او بخشید و به جای او، همسر دیگری هم انتخاب نکرد.[40]

5. سهیلی: حضرت خدیجه(ع) صاحب خانۀ اسلام بود و آنگاه که او ایمان آورد، خانۀ اسلامی بر روی زمین جز خانۀ او نبود.[41]

حضرت خدیجه(ع) سرور بانوان قریش بود و در جاهلیت و اسلام به «طاهره» ملقّب گردید.[42]

6. ابن حجر: سرمنشأ اهل البیت(ع) خدیجه(ع) است، نه جز او؛ زیرا حسنین(ع) از فاطمه اند و فاطمه(ع) دختر اوست و علی(ع) هم در خانۀ خدیجه(ع) بزرگ شد و سپس با دختر او ازدواج کرد.[43]

خدیجه(ع) بر این حریص بود که رضایت پیامبر(ص) را به هر شکل ممکن جلب نماید و هرگز از او چیزی دیده نشد که موجب خشم و غضب آن حضرت شود، چنان که از دیگران دیده شد.[44]

این جملات جای دقت بسیاری دارد. او می گوید: خدیجه(ع) در نخستین لحظات بعثت، رسالت آن حضرت را تصدیق نمود. اعتقاد راسخ و ثبات قدم او نشانگر یقین کامل، عقل وافر و عزم راسخ او بود.[45]

7. بنت الشاطی: آیا کسی غیر از خدیجه(ع) را می شناسید که با عشقی آتشین و مهر و ایمانی استوار، بدون آن که اندک تردیدی به دل راه دهد یا ذره ای از باورش به بزرگداشت همیشگی خدا و پیغمبر(ص) بکاهد، دعوت دین را از غار حرا پذیرا شود؟[46]

کلام پایانی

در تاریخ نقل شده است: حضرت خدیجه(ع) سه روز بعد از وفات ابوطالب(ع) وفات یافت.[47] ام ایمن و ام الفضل (همسر عباس) پیکر مطهر حضرت خدیجه(ع) را شست وشو دادند و برای آخرین بار وداع کردند. در این هنگام جبرئیل، در حالی که کفنی از بهشت همراه داشت، نازل شد و عرض کرد: «یَا رَسُولَ اللَّهِ! اَلْعلِی الْأَعلی یُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ یَخُصُّکَ بَالتَّحِیَّةِ وَ الْإِکرامِ، وَ یقُولُ لَک: یا مُحَمَّدُ! إنَّ کفَنَ خَدِیجَةَ(ع) وَ هُوَ مِن الْجَنَّةِ أَهدَی اللهُ إِلَیهَا فَکفَّنَهَا رَسُولُ اللهِ(ص) بِرِدَائِهِ الشَّرِیفِ أَوَّلاً، وَ بِمَا جَاءَ بِهِ جِبرَائِیلُ ثَانِیاً، فَکانَ لَهَا کفنَان: کفنُ مِن اللهِ وَ کفَنُ مِن رَسُولِ اللهِ(ص)؛[48] ای رسول خدا! خدای تعالی به تو سلام می رساند و می فرماید: ای محمد! همانا این کفن خدیجه(ع) از کفن بهشتی است که از جانب خدا هدیه می شود. پس رسول اکرم(ص) ابتدا خدیجه(ع) را با ردای مبارک خود کفن کرد و سپس با آن کفنی که جبرئیل آورده بود نیز کفن نمود. پس برای خدیجه(ع) دو کفن بود: کفنی از جانب خدا و کفنی از جانب رسول خدا (ص)».

آنگاه پیامبر خدا(ص) حضرت خدیجه(ع) را حنوط کرد و با همان پارچه ای که جبرئیل از طرف خداوند عزّوجلّ برای او آورده بود، کفن نمود و خود شخصاً درون قبر رفت و پیکر پاک خدیجه(ع) را در خاک نهاد و سنگ لحد را چید. در این هنگام پیامبر اکرم(ص) برای همسرشان خدیجه(ع) اشک می ریخت، دعا می کرد و آمرزش می طلبید.

پیکر مطهر و نورانی حضرت خدیجۀ کبری(ع) در قبرستان مَعلاة (ابوطالب یا حَجون) شهر مکه به خاک سپرده شده است. قبرستان معلاة، قدیمی ترین قبرستان شهر مکه است که به قبرستان حَجون (یا حُجون) و نزد ایرانیان به قبرستان ابوطالب(ع) نیز مشهور است و مقبرۀ بنی هاشم نیز گفته می شود و عبدالمطلب و ابوطالب(ع)، یاسر و سمیه(ره) اولین شهدای اسلام نیز در این قبرستان دفن شده اند.

پی نوشت ها:

[3] اسد الغابة، علی بن محمد بن اثیر، دارالفکر، بیروت، چاپ اول، 1409ق، 1989م، ج 5، ص 435.

[4] همان.

[5] الکامل فی التاریخ، عزالدین ابن الأثیر، دار الکتاب العربی، بیروت، چاپ اول، 1417ق/ 1997م، ج 2، ص14.

[6] الفصول المهمه، ابن صباغ مالکی، دارالحدیث، چاپ اول، 1422ق، ص 133.

[7] فاطمه بنت محمد ام الشهدا و سیدة النساء، عمر ابونصر مصری، قاهره، چاپ اول، بی تا، ص 6.

[8] بشارة المصطفی، عمادالدین طبری، کتابخانه حیدریه، نجف، 1383ق، ص ۱۱۵.

[9] صحیح بخاری، محمدبن اسماعیل البخاری (194256ق)، تحقیق: محمد محمود محمد، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 2001م، ج ۳، ص ۱۳۸۹، ح ۳۶۶۰.

[10] مُسند احمد بن حنبل، مؤسسه الرساله، بیروت، 1416 ق/1996م، ج ۴۱، ص ۳۵۶: «کَانَ النَّبِیُّ(ص) إِذَا ذَکَرَ خَدِیجَةَ(ع) أَثْنَی عَلَیْهَا، فَأَحْسَنَ الثَّنَاءَ!فغِرْتُ یوْمًا، فَقُلْتُ: مَا أَکْثَرَ ما تذْکُرُهَا حَمْرَاءَ الشِّدْقِ، قَدْ أَبْدَلَکَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهَا خَیْرًا مِنْهَا».

[11] همان، ج 13، ص 162، ج 16، ص 2.

[12] بحارالانوار، ج 37، ص 63.

[13] اسدالغابه، ج 5، ص 438.

[14] همان، ج 16، ص 8.

[15] بحارالانوار، ج 44، ص 318.

[16] بحار الانوار، ج 40، ص 68؛ اسطوره مقاومت و ایثار، ص 190.

[17] کشف الغمه، علی بن عیسی اربلی، دار الاضواء، بیروت، چاپ اول، 1403ق، ج 2، ص 72.

[18] بحار الانوار، ج 22، ص 502.

[19] تذکرة الخواص، یوسف بن قزاوغلی (سبط ابن جوزی )، نشر شریف الرضی، قم، چاپ اول، 1376 ش/1418 ق، ص 312.

[20] سیر اعلام النبلاء، محمد بن احمد ذهبی، مؤسسه الرسالة، بیروت، چاپ اول، 1414ق، ج 2، ص 81.

[21] صفوة الصفا، ابن بزاز، نشر زریاب، تهران، چاپ اول، 1376ش، ج 2، ص 2.

[22] السیرة النبویة، ج 1، ص 275.

[23] خدیجه اسطوره ایثار و مقاومت، ص 207.

[24] کشف الغمه، ج 2، ص 133.

[25] مُسند احمد بن حنبل، ج ۴۱، ص ۳۵۶.

[26] دیوان أمیرالمؤمنین(ع)، حسین میبدی، سید ابراهیم اشک شیرین، مؤسسه نشر میراث مکتوب، تهران، چاپ اول، 1379 ش، ص ۳۵۹.

[27] بحار الانوار، ج 45، ص 59: «أَعَینَی جُودَا بَارَکَ اللَّهُ فِیکُمَا/ عَلَی هَالِکَینِ لَا تَرَی لَهُمَا مِثْلًا/ عَلَی سَیدِ الْبَطْحَاءِ وَ ابْنِ رَئِیسِهَا / وَ سَیدَةِ النِّسْوَانِ أَوَّلِ منْ صلَّی».

[28] الارشاد، شیخ مفید، دارالمفید، چاپ اول، 1414ق، ج ۲، ص ۱۵.

[29] الأمالی، محمد بن علی بن بابویه، نشر کتابچی، تهران، 1376ش، ص 158.

[30] بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۱۳۹.

[31] اللهوف، سید بن طاووس، انوار الهدی، قم، چاپ اول، 1417ق، ص ۱۳۴.

[32] خدیجه اسطوره ایثار و مقاومت، ص 200.

[33] شرح نهج البلاغه، عبدالحمید بن ابی الحدید، تصحیح: محمدابوالفضل ابراهیم، کتابخانۀ آیت الله مرعشی، قم، ۱۴۰۴ق، ج 9، ص 325.

[34] مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، محمد بن الحسن طوسی، مؤسسة فقه الشیعة، بیروت، 1411ق، ج 1، ص 401.

[35] همان، ج 2، ص 720.

[36] بحار الأنوار، ج 97، ص 189.

[37] همان، ج 5، ص 439.

[38] مثلهن الاعلی السیدة خدیجة، عبدالله العلائلی، دارالجدید، قاهره، چاپ اول، 1992م، ص 98.

[39] نساء لهن فی التاریخ الاسلامی نصیب، حسن علی ابراهیم، مکتبة النهضة المصریة، مصر، چاپ اول، 1950م، صص 21 -23.

[40] فاطمة الزهراء و ترفی غمد، سلیمان کتّانی، المجمع العالمی لأهل البیت (ع)، قم، چاپ اول، 1429ق، ص12.

[41] روض الانف، عبدالرحمن سهیلی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، 1412 ق، ج 2، ص 426.

[42] همان، ص 215.

[43] فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، أحمد بن علی أبوالفضل العسقلانی الشافعی، دار المعرفة، بیروت، چاپ اول، 1379ق، ج 8، ص 138.

[44] همان، ص 134.

[45] همان.

[46] حیاة الائمة، هاشم معروف الحسنی، المکتبة الحیدریة، نجف، چاپ اول، 1382ق، ص 67.

[47] بحار الانوار، ج ۱۶، ص ۳: «وَ تُوُفِّیت خَدِیجَةُ (ع) بَعدَ أَبِی طَالِبِ بِثَلَاثَةِ أَیامِ».

[48] المجالس العاشوریة، عبدالله حسن آل درویش، انتشارات اهل الذکر، قم، چاپ دوم، 1387ش، ج 1، ص 479.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۰۲ ، ۲۲:۴۶

 

بنیان گذار دولت ادریسیان

ادریس بن عبدالله از فرزندان حسن مثنی از نوادگان امام حسن مجتبی (ع) می‌باشد و مادر او عاتکه دختر عبدالملک بن الحرث شاعر می‌باشد.

او فردی فاضل و زاهد ، پزهیزگار ، عالم ، صالح و در مسیر اهلبیت اطهار بود.

ادریس بن عبد الله بن الحسن المثنی بن علی بن ابی طالب مؤسس دولت ادریسیان است او با حسین بن علی بن الحسن المثلث در قیام فخ شرکت کرده  و جز آن دو نفری بود که از این جنگ جان سالم بدر برد و فرار کرد او به سمت مصر رفت مصردر آن هنگام بدست واضح مولای صالح بن منصور بود که به مسکین معروف بود و افکار به شیعه گری داشت. او چون از سرگذشت ادریس با خبر شد به دیدار وی رفت و او را به افریقا فرستاد.

ادریس با غلام خودش راشد در سال ۱۷۲هـ‌ق وارد مغرب(اندلس) اقصی[1] شده و در شهر ولیلی فرود آمد. و امیر آنجا اسحق ابن محمد مقدم وی را گرامی داشت و بربرها را بدعوت او خواند و نسب وی را با پیعمبر و آن فضائل که داشت را شمرد و به کمک او از اطاعت عباسیان بیرون رفت .[2]

او در روز جمعه 4 رمضان 172 حکومت تشکیل داد و لشکری بزرگی را جمع کرد و به جنگ شتافت و تا شهر تادله (نزدیک فارس) را فتح کرد و سپس به ولیلی بر بگشت.

چون دولت ادریسه استقرار یافت به سوی بربرهای مغربی که هنوز مجوسی و یهودی و نصرانی بودند (همچون قبایل قندلاوه و بهلوانه و مدیونه و و مازار) لشکر برد و تامسنا و شهر شاله و تادلا را تصرف کرد و اکثر بربرهای یهودی و نصرانی خواه و ناخواه بر دست او اسلام آوردند. ادریس سنگرها و دژهایشان را ویران نمود. آنگاه در سال ۱۷۳ هـ‌ق به تلمسان رفت جماعتی از قبایل بنی یفرن و مغراوه در آنجا بودند. امیر آن دیار محمد بن حرز بن جزلان با او رو به رو شد ولی سر به اطاعت فرود آورد و ادریس نیز او و دیگر زناته را امان داد و آن بلاد را در تحت فرمان گرفت و مسجدی را ساخت و برای آن منبری ترتیب داد و نامش را بر آن منبر نوشت که این منبر هنوز هم بر جای است، سپس به شهر ولیلی بازگشت[3]

هارون که از خطر ادریس ترسیده بود در فکر بود که سپاهی سوی او بفرستد اما این کار را نکرد چون راه طولانی و سخت بود. یحیی برمکی به او گفت یکی را بفرستد تا او را به حیله بکشد هارون رأی او را پذیرفت و سلیمان بن جریر را که شماخ لقب داشت و از موالی مهدی بود فرستاد و نامه ای به والی تونس به او داد تا بتواند از تونس بگذرد و نزد ادریس برود و چون به نزد وی رسید ادعا کرد که طبیب است و و می‎خواهد شیعه شود. ادریس مقدم او را پذیرفت و از جمله خاصان او شد. شماخ فرصت قتل وی را بدست آورد گویند در شیشه ای پر از بوی خوش به او زهر داد، و بعضی گفته‎اند مسواک زهرآلود به او داد که ادریس از ورم لثه و درد دندان از دینا رفت، و بعضی گفته‎اند که انگور مسموم به او خورانید به هر حال کار خویش را کرد و فراری شد و نزد ابراهیم بن اغلب رفت و وی را از ماجرا خبر دار کرد و پس او خبر مرگ ادریس رسید و ابراهیم به هارون خبر مرگ ادریس را نوشت و او ولایت مصر را به شماخ داد.[4]

اولین دولت شیعی

ادریسیان اولین حکومتی مستقل شیعی بود که در دورترین نقطه از مرکز خلافت اسلامی ـ مغرب الاقصی ـ شکل گرفت و در حدود دو قرن در گسترش اسلام درمیان ساکنان این منطقه و همگانی نمودن آموزه‌های اصیل اسلامی نقش آفرینی نمود. آنان در این مدت، خدمات زیادى ارائه کردند و در گسترش فرهنگ دینى و شیعى‌ در قلمرو این منطقه، خوش درخشیدند

حکومت را که ادریس بن عبدالله پایه گذاری کرده بود، علی رغم توطئه چینی عباسیان و گروه فرمان بردارش، ‌بنی اغلب و بر خلاف خواست آنها، به حیات خود ادامه داد، دوره انتقالی به رهبری راشد غلام ادریس و همیاری قبایل مغرب هوادار سپری شد.

بیعت مردم با فرزند ادریس

راشد بربرهای اوربه و دیگران را فراخواند تا با پسر ادریس که او نیز ادریس نامیده می‌شد بیعت کنند. این پسر از یکی از کنیزان او به نام کنزه بود و هنگامی که به امامت او بیعت کردند، در شکم مادر بود. در شیرخوارگی نیز تجدید بیعت کردند و در کودکی نیز بیعت نمودند و چون در سال ۱۸۸ هـ‌ق به یازده سالگی رسید در مسجد جامع ولیلی بار دیگر به او دست بیعت دادند، درحالی که امور کشور به دست ابوخالد یزید بن الیاس العبدی بود. کار بر همین منوال بود تا آنگاه که امراء زمام ملک را به دست گرفتند و با ادریس بن ادریس تجدید طاعت کردند و عزم جهانگشایی نمودند و همه بلاد مغرب را تصرف کردند و حکومتشان قدرت یافت. سپس ادریس، مصعب بن عیسی الازدی معروف به الملجوم (مصعب را به سبب ضربتی که در یکی از جنگها بر دهان او وارد شده بود ملجوم می‌خواندند؛ زیرا جای این زخم چون لجام بر دهان او مانده بود) را به وزارت رساند.

چون کار ادریس بن ادریس بالا گرفت بسیاری از قبایل عرب و اندلس به او گرویدند. چنانکه از ایشان قریب به پانصد تن به نزد او آمدند. او نیز به جای بربرها آنان را جزء اطرافیان و خاصه خود گردانید و به پایمردی آنان دولتش نیرومند شد. چون شمار حواشی دولت و یاران او فزونی گرفت و شهر ولیلی را گنجایش آنان را نداشت، در صدد بر آمد که شهر دیگری بنا کند.

فاس ناحیه‌ای بود از آن بنی‌بورغش و بنی‌الخیر از زواغه. در میان بنی‌بورغش افراد مجوسی و یهودی و نصاری بود و شیبوبه جایگاه آتشکده مجوسان بود که همه اینان بر دست ادریس اسلام آوردند؛ اما همچنان میانشان کشمکشها و اختلافها بود. ادریس کاتب خود، ابوالحسن عبدالملک بن مالک الخزرجی را فرستاد تا میانشان طرح آشتی افکند. ادریس به فاس آمد و بناهایش را خراب و بنای نو را آغاز کرد. در سال ۱۹۳ هـ‌ق عدوة القرویین را طرح کرد. آنگاه خانه‌های خود را ساخت و بدآنجا نقل مکان کرد و مسجد جامع الشرفاء را پی‌افکند.

آنگاه در سال ۱۹۷ هـ‌ق به عزم نبرد با قبایل مصموده بیرون رفت و آنان به دعوت او سر نهادند. سپس به تلمسان رفت و مسجدش را از نو ساخت و منبرش را تعمیر نمود و سه سال در آنجا ماند. بربرها و زناته هم کلمه شدند و دعوت خوارج را بر افکندند و همچنین به کلی در ناحیه غرب از سوس الاقصی تا شلف دعوت عباسیان را منقطع ساختند.

چون ابراهیم بن الاغلب حوزه فرمانروائی خود را در خطر دید، به فکر مکر و حیله افتاد تا با تدبیری، یاران ادریس را از گردش پراکنده کند. از جمله ب هلول بن عبد الواحد المظفری را با قومش از اطاعت ادریس به اطاعت هارون‌ الرشید آورد. به این ترتیب ادریس از بربرها بیمناک شد و کوشید تا با ابراهیم بن الاغلب مصالحه کند و جوش و خروش او فرو نشاند. تدبیر دیگر جنگ تبلیغاتی بود که اغلبیان به راه انداختند و برای جلب حمایت بنی‌عباس ، طعن در نسب ادریس و پدرش را آغاز کردند.[5]

بنی عباس و بنی اغلب در ادامه سیاست حیله گرانه اش ،‌ ابتدا راشد را مسموم و از میان برداشتند و سپس برای تخریب خاندان ادریسیان سعی در تشکیک در نسب ادریس دوم کردند، آنها با کمک گروه دست نشانده‌اش در شمال آفریقا شایع کردند که ادریس دوم فرزند ادریس بن عبدالله نبوده، بلکه فرزند غلام او راشد می باشد، که این توطئه را ابن خلدون به خوبی بیان کرده و در کتابش از علل، ابهامات و اهداف این توطئه پرده بر می دارد،‌ او می گوید که : ( ... آنان که با یک دیگر نجوا می کنند، تانسب ادریس بن ادریس بن عبدالله را بعد از پدرش در مغرب بد نام کنند.... با تهمت و تردید در این که نوزادی که بعد از ادریس به جای مانده از آن راشد غلام او است، خداوند چهره آنان را زشت نماید .... هرگز چنین نیست، به خدا سوگند که این سخن از جانب عباسیان و عمالش بنی اغلب صادرشده است .... زیرا که جان گرفتن حکومت ادریس دوم برای آنان از شکست در جنگ نیز زیان بارتر بود، شکست و ناتوانی به حاکمیت عرب رخنه کرده است و آنان را به سوی مرگ می راند ، ... نسب ادریس بن ادریس در فاس و سائر بلاد مغرب آنچنان مشهور است که امکان نداشت کسی آنرا به خود ملحق کند و یا کس به وابسته کردن آن چشم به دوزد ، ... در مغرب ما کسی را در میان اهل بیت کریم نمی‌شناسیم که تا این اندازه نسب روشن و شفافی همانند بازماندگان ادریس از آل حسن داشته باشد ، ... شکست این طرح عباسیان را به فکر نقشه‌های دیگری انداخت که همان ایجاد فتنه،‌ اختلاف در میان پیروان ادریس دوم می باشد ....[6]

علل افول و زوال ادریسیان[7]

ادریسیان اولین حکومتی مستقل شیعی بود که در دورترین نقطه از مرکز خلافت اسلامی ـ مغرب الاقصی ـ شکل گرفت و در حدود دو قرن در گسترش اسلام درمیان ساکنان این منطقه و همگانی نمودن آموزه‌های اصیل اسلامی نقش آفرینی نمود. آنان در این مدت، خدمات زیادى ارائه کردند و در گسترش فرهنگ دینى و شیعى‌ در قلمرو این منطقه، خوش درخشیدند. ولى با آن همه مقبولیت و خدمت، به علت دخالت‌ دولت اموى اُندلس، آزمندى و زیاده‌خواهى دولت فاطمیان و ضعف بنیه دفاعى حکومت ادریسیان و سرانجام اختلاف درون خاندانى خود مغربیان، این حکومت غروب کرد؛ غروبى که به ظاهر دیگر نمی‌توان طلوعى براى آن متصور شد.

حکومتها، همچون موجودات زنده متولّد مى‌شوند. زندگى و حیات و جوانى دارند وسرانجام به دوران پیرى و زوال مى‌رسند. همان گونه که موجود زنده به تغذیه و تقویت ورشد و صحت و همچنین به پیشگیرى درمان بیمارى‌ها، نیاز دارد، حکومت نیز باید عوامل‌تقویت کننده خود را از یک سو، و عوامل تهدید کننده را از سوى دیگر بازشناسد.آفت‌ها و آسیبهاى حکومت، مانند بیمارى‌هاى بدن انسان، هم قابل درمان و هم قابل‌پیش‌گیرى هستند. شناخت آسیب‌هاى حکومتهاى گذشته شیعه، به هر دانش طلب یارى‌مى‌دهد که با نگاه عبرت اندوز و بصیرت‌آموز به زوال و آسیب‌هاى مجموع حکومتهاى‌شیعى بتواند موانع و آفات مشابه را بشناسد و در راه اصلاح، رفع یا درمان آنها در دولت‌دائر کنونى بکوشد و یا از آنها پیشگیرى کند.[8] علل زوال ادریسیان نیز ار این قاعده مثتثنی نبوده‌ است. از آن جمله:

1. اختلافات درونی، گروه گرایى، رقابت و درگیری به علت گسترش مناطق نفوذ خود در مقایسه با همسایگان و تسلط بر فاس به دلیل اهمیت اقتصادی، سیاسی و جمعیتی که دارا بود، از این رو حکومت اردیسیان در گیر ودار این کشمکشها در توجه به امور اجتماعی و تهدیدهای پیرامون آن، دچار غفلت شد و زمینه و بسترهای زوال حکومت را فراهم کرد.[9]

2. ضعف حاکمان در آینده نگری و وجود تهدیدهای خارجی و داخلی

3. تجمّل‌گرایى و آسایش‌طلبى، فساد طبقه حاکمه و عُجب و غرور آنان

4. ضعف فکری و غرور حاکمان در استفاده از متفکران و اندیشمندان[10]  می توان تاریخ ادریسان را به دو دوره متفاوت تقسیم کرد، مرحله نیرومندی که از ادریس اول شروع و تا آغاز حکومت محمد بن ادریس (221ق) ادامه دارد. در این دوره نیروی حکومت در دستگاه سیاسی، اداری، مالیات گیری،‌ سپاه نیرومند ‌و پایتخت سیاسی بر همه مناطق حکومت تسلط داشته است. حکومت توانش را صرف بهره‌برداری از تواناییهای اقتصادی می‌کرد. همان گونه که ایدئولوژیهای مذهبی را برای اتفاق و اتحاد همه نژادها و طوایف به کار می گرفت. ادریسیان در آن دوره از امکانات اقتصادی و انسانی شگرفی سود می‌بردند و بر آنها تسلط کامل داشتند. آنها برای اولین بار در تاریخ مغرب الاقصی حکومت مرکزی بوجود آوردند که از وجود حاکم نیرومندی برخورداربود. از فقها، علما، شیوخ قبایل مشورت می‌گرفت و دستگاه اداری،‌ مالی، اقتصادی، و نظامی دستورات او را اجرا می‌کرد. اما در مرحله دوم که از محمد بن ادریس شروع و تا سقوط حکومت در سال 317 قمری ادامه دارد، با ضعف حکومت مرکزی و گسترش مناطقی که از حکومت مرکزی اطاعت نمی‌کنند، همراه شد.[11]

5. بى‌توجهى به عدالت اجتماعى و بد رفتاری با مردم. پس از در گذشت على بن محمد بن ادریس در سال 234 هـ.‌ق، یحیى بن محمد، و پس از او فرزندش یحیى ثانی زمام حکومت ادریسیان را در دست گرفتند. یحیی بن یحیی روش بسیار زشتى در برخورد با مردم داشت. از این رو مردم علیه او دست به شورش زدندو یحیی را مجبور کردند تا برای نجات جانش به اندلس فرار کند. در نتیجه عبدالرحمن بن ابى سهل فرمانده شورشیان زمام امور فاس را در دست گرفت.[12]

6. تکیه بر عنصر نژادی و نژاد پرستی. پس از محمد بن ادریس، علی بن محمد روی کار آمد و پس از او نیز یحیی متولی رهبری ادریسیان گردید. تکیه یحیی بر عربهای آندلس خشم بربرها را برانگیخت. بی کفایتی او در اداره کشور باعث شد که زمینه استقلال سائر شهرها بوجود آید از این رو والیان سایر شهرها به تقسیم زمینها و املاک میان فرزندان، عموها، ‌ داییها... پرداختند.[13]

7. غفلت و بی‌توجهی به روحیات و جریان‌های درونی جامعه که نتیجه‌ای به جزء دوری مردم و جدا شدن صفوف آنها از طبقه حاکمه نخواهد داشت.

8. استفاده ابزارى از دین: ادیان آسمانى به ویژه دین اسلام، بر پایه خلوص،بنیانگذارى و با کلمه‌هاى خالص، حنیف معرفى شده است، دینى که دعوت و عبادت و جهاد و هجرت در پرستش و نیایش آن با خلوص آمیخته، حکومتى هم که درپرتو آن، تشکیل مى‌شود باید در اهداف و عملکرد نیز بر همین پایه استوار باشد.[14]

 

 

 

 


[1]ـ مغرب به ممالکی در شمال آفریقا گفته می‌شود که عبارتست از ( تونس و الجزایر و مراکش و...) و علاوه بر این کشورها بر اندلس نیز اطلاق شده‌است. مغرب را به مغرب اقصی و مغرب اوسط و مغرب ادنی تقسیم می‌کردند. مغرب اقصی از مشرق به تلمسان و از غرب به ساحل و اقیانوس اطلس و از شمال به سبته و از جنوب به مراکش محدود بوده‌است. دهخدا،علی اکبر؛ لغت نامه دهخدا،

[2]ـ ابو الفروج الاصفهانی، مقاتل الطالبین، بیروت، دار المعرفة، ص406.

[3]ـ ابن خلدون، عبد الرحمن محمد؛ دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۸/۱۹۸۸.ط الثانیة،ج۴، ص۱۷

[4]ـ قاضی نعمان مغربی، شرع الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار علیهم‎السلام، قم، جامعه مدرسین، 1409ق، ج3، ص331، ابو الفروج الاصفهانی، مقاتل الطالبین، بیروت، دار المعرفة، ص406؛ یعقوبی، ‌احمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب؛ تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی‌تا، ج۲، ص۴۰۵؛ ابن‌الأثیر،عزالدین أبوالحسن علی بن‌ابی‌الکرم‌؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر - داربیروت، ۱۳۸۵/۱۹۶۵،ج۶، ص۹۳. مقدسی، ‌أبوعبدالله محمد بن أحمد؛ أحسن التقاسیم‌ فی‌ معرفة الأقالیم، القاهرة، مکتبةمدبولی، الطبعة الثالثة،۱۴۱۱/۱۹۹۱، ص۲۴۴.

[5]ـ ابن خلدون، عبد الرحمن محمد بن خلدون؛ پیشین، ج۳، ۱۸الی ص ۲۰

[6]ـ مقدمه بر تاریخ سیاسی اجتماعی شمال آفریقا،ص249

[7] ـ بر گرفته از، علل زوال ادریسیان، علی یزدانی.

[8]ـ وفا، جعفر وفا، آسیب‌شناسى حکومتهاى شیعى (درسهایى براى نظام جمهورى اسلامى)، نشریه حصون، شمــــــــــــــاره6، زمستان1384، ص95.

[9]ـ حجت الله جودکی،محمود اسماعیل، ادریسیان یافته های جدید، ص67.

[10]ـ همان، ص97-99

[11]ـ تاریخ یعقوبی،ج2،ص407، و تاریخ ابن خلدون،ج4،ص16.

[12]ـ ابن خلدون، عبد الرحمن محمد بن خلدون؛ همان، ج4، ص 20.

[13]ـ مقدمه بر تاریخ سیاسی اجتماعی شمال آفریقا،ص257

[14]ـ وفا، جعفر وفا، همان ص107؛ محمدی ری شهری، محمد،میزان الحکمة، قم، انتشاراتدفتر تبلیغات اسلامی، ج 6، ص 2934، چاپ اول، 1362

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۲ ، ۱۲:۳۳

 

چرا پیامبران چوپانی کردند؟

شبانی و دامداری از روزگاران کهن از جمله اشتغالات و حرفه های رایج جامعه بشری به ویژه در اجتماعات بدوی و روستایی بوده است.

هر خانواده به طور طبیعی تعدادی، هر چند اندک، دام (گوسفند، گاو، شتر و غیره) با مقاصد اقتصادی و معیشتی نگاهداری می کرده و معمولاً نوجوانان و جوانان، آنها را به چراگاه و مراتع برده و شبانگاه به روستا برمی گشتند. حتی گاهی به سبب زیادی دام و فقدان نیروی انسانی کافی در درون خانواده، فرد و یا افرادی را به اجیری می گرفته اند.

و آنان در برابر دریافت دستمزد دامداری و شبانی می کرده اند.([1])

تردیدی نیست که انسان از بدو پیدایش خود در روی زمین برای آن که زنده بماند به غذا و طعام نیاز داشته و برای سیر کردن شکم خود و تأمین معیشت، نیازمند کار و کوشش بوده است.

طبیعی ترین کار در آن زمینه، کشاورزی و دامداری و امثال آن بوده است.

وانگهی پیامبران خدا، بعد بشری داشته و از این نظر مانند دیگر آحاد انسان برای زنده ماندن، کار و تلاش می کردند، و احیانا از طریق کشاورزی و گوسفندداری و شبانی، زندگی می گذرانده اند.ابراهیم ـ علیه السلام ـ با ساره دختر خاله اش ازدواج کرد.

او که زنی ثروتمند و صاحب گوسفندان فراوان بود، همه آنها را در اختیار ابراهیم قرار داد و او با سر و سامان دادن به آنها و حسن نگهداری، مال و منال فراوان به دست آورد و در شهر کوثا وضع هیچ کس بهتر از او نبود.([2])

درباره شبانی پیامبر اکرم نیز روایات متعددی نقل شده است. جابربن عبدالله گوید: «در مرالظهران نزد رسول الله بودیم در حالی که گوسفند و قوچ می چرانید. پیامبر فرمود: بر شما باد گوسفند سیاه که پاکیزه تر است. پرسیدند: آیا شما گوسفند شبانی کرده اید؟ فرمود: آری، و هل نبی الا رعاها: آیا پیامبری بوده که گوسفند چرانی نکند؟!».([3])

از عمار نقل شده که گفت: «روزی گوسفندان خانواده ام را به چرا برده بودم و محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ هم شبانی می کرد به آن جناب گفتم: آیا مایل هستید تا به فخ برویم که آنجا مرتع و سبزه زاری درخشنده و نیکو است؟

پیامبر فرمود: آری برویم. فردای آن روز به آن جا رفتم، حضرت پیش از من به آنجا رسیده بود اما گوسفندانش را از آن مرتع و علفزار دور نگاه داشته و نمی گذاشت وارد چراگاه شوند تا مرا دید فرمود چون با تو قرار گذاشته بودم خوش نداشتم پیش از آمدن تو گوسفندان را بچرانم».([4])

شبانی و رسالت :رهبران آسمانی وظیفه ای خطیر و بزرگ بر عهده دارند. وظیفه ای که با گرفتاری و محرومیت، شکنجه و بلا، قتل و کشتن، خلاصه با انواع مصائب توأم و هم آغوش است.

شرط کامیابی رهبران الهی، صبر و بردباری، یعنی شکیبایی در برابر هر گونه آزار و اذیت می باشد. زیرا بردباری و شکیبایی در تمام مراحل مبارزه شرط واقعی نیل به مقصود است.

از این جهت، یک رهبر واقعی نباید از زیادی دشمن بترسد و عقب نشینی کند. نباید از کمی پیرو افسرده شود. نباید از پیش آمدهای ناگوار بیم و هراسی به دل راه دهد.([5])

پیامبران، بخشی از عمر خود را قبل از رسیدن به مقام نبوت، به چوپانی و شبانی می گذاردند. مدتی در بیابان ها به تربیت حیوانات اشتغال می ورزند، تا در طریق تربیت انسان ها شکیبا و بردبار شوند، و تمام مصائب و سختی ها را آسان بشمارند. زیرا اگر شخصی توانست دشواری های تربیت حیوان را، که از نظر هوش و فهم با ما قابل مقایسه نیست، بپذیرد.

قطعا خواهد توانست هدایت گمراهان را که شالوده فطرت آنان را ایمان به خدا تشکیل می دهد، را بر عهده بگیرد.([6])

از این رو در حدیثی از امام صادق می خوانیم: «ما بعث الله قط نبیا حتی یسترعیه الغنم یعلمه بذلک رعیة الناس». خداوند هیچ پیغمبری برنیانگیخت مگر آن که او را به شبانی و چوپانی گوسفندان واداشت تا بدان وسیله رعیت مردم را به ایشان بیاموزد».([7])

در کتاب سیره حلبی در فلسفه شبانی، چنین می خوانیم: حکمت الهی ایجاب می کند که مرد وقتی به شبانی گوسفندان می پردازد از آن نظر که گوسفند، ضعیف ترین و پراکنده ترین بهایم است اقدام به چوپانی، مایه آرامش و سکون دل می شود و قلب انسان مملو از لطف و مهر و رأفت می گردد و چنان شخصی اگر از شبانی گوسفند به مردم داری و رعیت پروری بپردازد

اولا: حدت طبیعی در وجود او از بین می رود

و ثانیا: از ظلم و ستم غریزی فاصله می گیرد! پس او در معتدل ترین حالات و عادلانه ترین وضع قرار می گیرد.([8])

علت دیگری که پیامبران به شبانی می پرداختند دوری از جامعه فاسد و منحطّ محل زندگی خود بوده است.

و علت سوم: این کار فرصتی بود برای مطالعه آسمان زیبا، و اوضاع ستارگان، دقت در آیات تکوینی و انفسی که همگی نشانه های وجود او می باشد.

قلوب پیامبران، با اینکه از آغاز آفرینش با مشعل توحید روشن می باشد. ولی خود را از مطالعه در آیات الهی و عوالم هستی بی نیاز نمی دیدند، و از همین طریق به آخرین درجات یقین و ایمان می رسیدند و به ملکوت آسمان ها و زمین راه می یافتند.([9])

 

علل چوپانی پیامبراکرم(ص)

محمد(ص) پس از بازگشت به مکه طبق خواست ابوطالب در کارها به او کمک می کرد و یکی از این کارها چوپانی بود. انتخاب این شغل ممکن است از چند جهت باشد:

1- محمد(ص) نمی خواست در مکه که کانون بت پرستی بود و انواع فسادها در آن اتفاق می افتاد بماند و از این رو دوست داشت به بیابان برود.

2- او می خواست در بیابان با دیدن مناظر طبیعت به خداشناسی و توحید محکمتری دست یابد.

3- او می خواست به رنج تحمل نگهداری گوسفندان عادت کند و ورزیده شود تا بتواند رنجها را در برخورد با مردم تحمل کند.

4- او می خواست با دامداری به اقتصاد اجتماع کمک کند.

5- او می خواست به مردم بیاموزد که کار عار نیست.

بعضی از مورخان معاصر در علت شبانی پیامبر گفته اند:

پیامبران، بخشی از عمر خود را پیش از رسیدن به مقام نبوت، در چوپانی و شبانی می گذراندند. مدتی در بیابانها به تربیت حیوانات اشتغال ورزیدند، تا در طریق تربیت انسانها شکیبا و بردبار باشند و تمام مصائب و سختی ها را آسان بشمارند. زیرا اگر کسی توانست دشواریهای تربیت حیوان را، که از نظر هوش و فهم با انسان ها قابل مقایسه نیست، بپذیرد ؛ قطعاً خواهد توانست هدایت گمراهان را که شالوده فطرت آنان را ایمان به خدا تشکیل می دهد، بر عهده بگیرد.

شخصیتی که باید با ابوجهل ها و ابولهب ها مبارزه کند، و از افراد زبون که اندازه شعور و ادراک آنها این بود که در بابر هر سنگ و چوبی خاضع می شدند، افرادی بسازد که در برابر هیچ اراده ای، جز اراده حق خضوع و تسلیم نشوند، باید مدت ها از راه های گوناگون، درس صبر و شکیبائی را بیاموزد.

علت دیگر: برای آزاد مردی که در عروق او خون غیرت و شجاعت می گردد، دیدن مناظر زورگویی زورمندان قریش و تظاهر آنان به ناپاکی، سخت و گران می باشد. روی گردانی جامعه مکه، از پرستش حق، طواف آنان در اطراف بتهای بی روح، بیش از هر چیز برای یک شخص فهمیده ناگوار است. از این جهت، پیامبر(ص) مصلحت را در این دید که مدتی در گوشه بیابانها، دامنه کوه ها، که طبعاً از اجتماع کثیف آن روز دور می گشته به سر می برد، تا از آلام روحی که معلول اوضاع رقت بار محیط آن روز بود، آسوده باشد.

علت دیگر: این کار فرصتی بود برای مطالعه صفحه زیبای آسمان، و اوضاع ستارگان، دقت در آیات تکوینی و انفسی که همگی نشانه های وجود او می باشد. [[10]]

 

پانوشت:

[1]ـ  سید علوی، سید ابراهیم، مقاله شبانی حضرت(ص).

[2]ـ قطب راوندی، سعیدبن هبة الله، قصص الانبیاء، مشهد، چاپ اول، 1409ق، ص110.

[3] ـ همان، ص284.

[4]ـ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ج16، ص224.

[5]ـ  سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1371ش، ج1، ص187.

[6]ـ  همان، ج1، ص188.

[7]ـ  شیخ صدوق، علل الشرایع، قم، ناشر داوری، ج1، ص32.

[8]ـ  السیرة الحلبیة، ج1، ص126 به نقل از: مقاله شبانی محمد(ص).

[9]ـ  فروغ ابدیت، همان، ج1، ص189.

[10]ـ فروغ ابدیت، ج1، ص189

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۳۲

ضرورت شناخت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

 

احادیثى که شناخت امام عصر را بر مردم هر دوران، واجب و مرگ بدون شناخت امام را مرگِ جاهلى مى دانند ، مورد اتّفاق همه مسلمانان اند و در کتاب هاى شیعه و اهل سنّت درج شده اند . براى مثال، کلینى در الکافى از پیامبر صلى اللّه علیه وآله چنین نقل مى کند:

 مَن ماتَ لا یَعرِفُ إمامَهُ ، ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً.[۱]

هر کس بمیرد و امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مرده است .

و در مسند ابن حنبل از پیامبر صلى اللّه علیه وآله نقل شده :

 مَن مات بِغَیرِ إمامٍ ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً.[۲]

هر کس بدون داشتن امام بمیرد ، به مرگ جاهلى مرده است .

بنا بر این، سخن ابن تیمیّه و آلبانى که مى گویند : احادیث یاد شده، در کتاب هاى اهل سنّت وجود ندارند،[۳]نادرست و ناشى از نادیده گرفتن کتاب هایى مثل مسند ابن حنبل و دیگر کتاب هاى مهمّ اهل سنّت است . البتّه حدیث یاد شده با تعابیر مختلفى نقل شده است و ابن تیمیّه، در ادامه سخنش مجبور مى شود یکى از این تعابیر را که در آن، لفظ «امام» وجود ندارد، قبول کند[۴] که در آن آمده است:

مَن ماتَ وَ لَیسَ فى عُنُقِهِ بَیعَةٌ ، ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً .[۵]

کسى که بمیرد و در گردن او بیعت نباشد ، به مرگ جاهلى مرده است .

در واقع، این گونه افراد تلاش مى کنند تا احادیث یاد شده را به جاى حمل بر امامان اهل بیت - که برگزیده خدا و پیامبر صلى اللّه علیه وآله اند - ، بر هر زمامدارى هر چند جائر، حمل کنند .

ابن ابى الحدید ، نقل مى کند که عبد اللَّه بن عمر از بیعت با على علیه السلام خوددارى کرد ؛ امّا شبانه درِ خانه حجّاج را کوبید تا با عبد الملک، بیعت کند تا آن شب را بدون امام، صبح نکند . او گمان مى کرد که باید چنین کند ؛ زیرا از پیامبر صلى اللّه علیه وآله روایت شده بود که فرمود : «هر که بمیرد و امامى نداشته باشد، مرگى چونان مرگ جاهلى داشته است» . حجّاج نیز او را آن قدر تحقیر کرد و پستش شمرد که پایش را از بستر خواب بیرون آورد و گفت: با پاى من بیعت کن ![۶]

 پس نکته اصلى در مورد حدیث ، معناى حدیث است، نه اصل صدور آن از پیامبر صلى اللّه علیه وآله .[۷] براى فهم حدیث شریف، باید مقصود از جاهلیت روشن شود .

 در فرهنگ اسلامى، عصر رسالت پیامبر خدا، عصر علم ، و دوران پیش از بعثت ایشان ، دوران جاهلیت است، بدین معنا که پیش از بعثت پیامبر صلى اللّه علیه وآله به دلیل تحریفى که در ادیان آسمانى پدید آمده بود، مردم در گم راهى به سر مى بردند و آنچه به نام دین بر جوامع مختلف بشر حکومت مى کرد ، چیزى جز خرافات و موهومات نبود. در واقع ، ادیانِ تحریف شده و عقاید موهوم، ابزارهایى براى سلطه زر و زور بر انسان شده بودند و این، واقعیتى است که تاریخ قبل از اسلام نیز آن را تأیید مى کند.

 بعثت مبارک پیامبر صلى اللّه علیه وآله، آغاز عصر علم بود . اساسى ترین مسئولیت ایشان، مبارزه با خرافات و تحریفات و روشن کردن حقایق براى مردم بود . پیامبر صلى اللّه علیه وآله، خود را براى مردم ، همچون پدرى مى دانست که آنان را مى پرورانَد و آموزش مى دهد . ایشان مى فرمود :

 إنَّما أنَا لَکُم مِثلُ الوالِدِ اُعَلِّمُکُم .[۸]

در واقع ، من براى شما همچون پدرى هستم که به شما مى آموزم .

پیامبر خدا، نبوّت خود را پدیده اى منطبق با موازین عقلى و علمى معرّفى مى کرد که اگر دانشمندان ، در صدد شناخت آن برآیند، مى توانند به سادگى راستگویى اش را در باره ارتباط او با مبدأ هستى درک کنند .

 «وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ هُوَ الْحَقَّ .[۹]

 کسانى که به ایشان علم داده شده ، آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده ، حق مى دانند»  .

 پیامبر صلى اللّه علیه وآله نیز مردم را از پیروى هر آنچه علم ، آن را تأیید نمى کند ، به شدّت بر حذر مى داشت و این آیه را براى آنان تلاوت مى فرمود :

 «وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ .[۱۰]

 و چیزى را که بِدان علم ندارى، دنبال مکن» .

 با عنایت به این مقدّمه، آشکار مى شود که آنچه در حدیثِ «ضرورت شناخت امام هر عصر» مورد نظر است ، فراتر از یک مسئله فردى است و تنها این نیست که اگر یک مسلمان ، امام خود را نشناخت ، مسلمان واقعى نیست و در گم راهى است ؛ بلکه مسئله مهم ترى که این حدیث بِدان هشدار مى دهد ، این است که : عصر علم - که با بعثت پیامبر صلى اللّه علیه وآله آغاز شد - تنها در صورتى مى تواند تداوم پیدا کند که شناختِ یاد شده، وجود داشته باشد . در یک سخن ، امامت ، پشتوانه و ضامن تداوم عصر علم یا عصر اسلام راستین است و بدون این پشتوانه، جامعه اسلامى به جاهلیت پیش از اسلام، بازگشت خواهد کرد .

در واقع ، این حدیث از آینده نگرى این آیه قرآن الهام گرفته که مى فرماید :

 «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِیْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى  أَعْقَبِکُمْ .[۱۱]

 و محمّد ، جز فرستاده اى که پیش از او [نیز] فرستادگانى [آمده و] گذشتند ، نیست . آیا اگر او بمیرد یا کشته شود ، به گذشته خود (جاهلیت) بر مى گردید؟» .

 پیامبر صلى اللّه علیه وآله در حدیثى که بر ضرورت شناخت امام تأکید دارد ، بیان مى نماید که چگونه ممکن است جامعه اسلامى عقب نشینى کند و به دوران جاهلیتِ پیش از اسلام باز گردد . فرموده پیامبر صلى اللّه علیه وآله گویاى این حقیقت است که با حذف مسئله امامت و رهبرى ، این پدیده خطرناک ، قابل پیش بینى است .

شناخت کدام امام؟

اندکى تأمّل در مضمون حدیث ، بویژه با توجّه به شرحى که گذشت، ما را از پاسخگویى به این سؤال که : «امامت کدام امام ، ضامن تداوم اسلام واقعى است و حذف کدام امامت از جامعه اسلامى، بازگشت به جاهلیت است؟»، بى نیاز مى کند .

 آیا مى شود گمان بُرد که مقصود پیامبر صلى اللّه علیه وآله این است که شناختن و پیروى کردن از هر کس که زمام امور جامعه را به دست گیرد، بر همه مسلمانان واجب و ضرور است و اگر کسى چنین رهبرى را نشناسد ، به مرگ جاهلى مُرده است ، بدون توجّه  به این که ممکن است چنین رهبرى ، ستمگر و به گفته قرآن کریم از «امامانى که به آتش فرا مى خوانند»[۱۲] باشد ؟!

بدیهى است که همه زمامداران فاسد تاریخ اسلام ، براى اثبات حقّانیت خویش و وجوب اطاعت مردم از خود و استوارى پایه هاى حکومتشان ، به این حدیث مسلّم استناد جسته باشند . از این رو، مى بینیم که حتّى معاویه پسر ابو سفیان نیز در شمار راویان این حدیث آمده است.[۱۳]همچنین، طبیعى است که آخوندهاى دربارى با همان انگیزه، سخن پیامبر صلى اللّه علیه وآله را تفسیر و با امامت ائمّه جور، تطبیق نمایند ؛ لیکن روشن است که این، بازى با الفاظ است ، نه بدفهمى و کژ اندیشى در مفهوم حدیث .

هرگز نمى توان باور کرد که عبد اللَّه بن عمر ، آن گونه که در شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحدید آمده است ، به دلیل کج فهمى و ضعف بینش، با امام على علیه السلام بیعت نکند ؛ ولى با تمسّک به حدیث «مَن ماتَ بغَیر إمامٍ» که خودش نقل کننده آن است ، شبانه به ملاقات حجّاج بن یوسف برود تا با خلیفه دوران، عبد الملک بن مروان، بیعت نماید ؛ چرا که نمى خواهد شبى را بدون داشتن امام به صبح آورد!

آرى . کسى که امیر مؤمنان على علیه السلام را امام نداند و با او بیعت نکند ، باید هم عبد الملک مروان را امامى بداند که ترک بیعتش موجب رجعت به جاهلیت است و باید با آن خفّت و خوارى با پاى عامل سفّاک او (حجّاج بن یوسف) شبانه بیعت کند! عبد اللَّه بن عمر به جایى رسید که یزید ، پسر معاویه، را با آن همه جنایاتى که به اسلام و خاندان پیامبر خدا روا داشت ، مصداق «امام» در حدیث : «من مات بغیر امام» مى داند و مخالفت با او را موجب کفر و ارتداد مى شمُرَد .

آورده اند که پس از واقعه جانسوز کربلا، مردم مدینه در سال ۶۳ هجرى قیام کردند و این قیام به واقعه «حرّه» انجامید . عبد اللَّه بن عمر نزد عبد اللَّه بن مطیع - که  رهبرى قریش را در این قیام بر عهده داشت - رفت . ابن مطیع، دستور داد که براى عبد اللَّه پُشتى اى بیاورند و او را به نشستن دعوت کرد . ابن عمر گفت : نیامده ام که بنشینم . آمده ام تا حدیثى را که از پیامبر خدا شنیده ام ، براى تو باز گویم . شنیدم که پیامبر خدا فرمود :

 مَن خَلَعَ یَداً مِن طاعَةٍ ، لَقِىَ اللَّهَ یَومَ القِیامَةِ لا حُجَّةَ لَهُ ، وَ مَن ماتَ وَ لَیسَ فى عُنُقِهِ بَیعَةٌ ، ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً .

کسى که دست از اطاعت [امامى ] بکشد، روز قیامت، در حالى خدا را ملاقات مى کند که حجّتى ندارد و کسى که بمیرد و با [امامى ] بیعت نکرده باشد ، به مرگ جاهلى مُرده است .[۱۴]

بنگرید که چه استادانه، سخن پیامبر خدا را در جهت مخالفت مقصود ایشان به کار مى برند! این، همان پدیده خطرناکى است که پیامبر خدا براى پیشگیرى از آن ، در این حدیث و ده ها حدیث دیگر، بِدان هشدار داده و مردم را به اطاعت از امامان حق، دعوت کرده است . هشدار پیامبر خدا به دست سیاست بازان مسلمان نما و عوامل آنان، تحریف مى گردد و بدین ترتیب است که از حدیث، بر ضدّ حدیث ، و از اسلام بر ضدّ اسلام، سوء استفاده مى شود و سرانجام با نادیده گرفتن جایگاه امامت در جامعه اسلامى و به فراموشى سپردن توصیه هاى پیامبر صلى اللّه علیه وآله، عصر علم و اسلام در امّت اسلامى سپرى مى گردد و رجعت به جاهلیت و گم راهى، تحقّق مى یابد .

 بنا بر این ، بدون تردید، مقصود از احادیثى که مرگِ بدون شناخت امام را مرگ جاهلى مى دانند ،[۱۵] بیم دادن از عدم تمسّک به ولایت اهل بیت علیهم السلام است که ضرورت تمسّک به آنان، در حدیث ثَقَلین و غدیر و صدها حدیث دیگر ، براى مردم، بیان شده است .

 

 


[۱] ر . ک : ص ۱۸ ح ۱۷۳ .

[۲] . ر . ک : ص ۳۲ ح ۱۹۱ .

[۳] سلسلة الأحادیث الضعیفة و الموضوعة : ج ۱ ص ۵۲۶ .

[۴] . منهاج السنّة النبویّة : ج ۱ ص ۱۱ .

[۵] . ر . ک : ص ۳۴ ح ۱۹۴ .

[۶] . شرح نهج البلاغة، ابن أبى الحدید : ج ۱۳ ص ۲۴۲ .

[۷] علّامه امینى مى گوید : این ، حقیقت مسلّمى است که کتاب هاى صحاح و مَسانید [اهل سنّت ] ، آن را مسلّم دانسته اند و گریزى از پذیرش مفاد آن نیست و اسلامِ هیچ مسلمانى ، جز با تسلیم بودن در برابر آن ، کامل نیست و حتّى دو نفر هم در باره آن ، اختلاف نظر ندارند و یک نفر هم در باره آن ، به خود ، اجازه تردید نداده است . این تعبیر ، حکایت از بدعاقبتىِ کسى دارد که بدون امام بمیرد و چنین کسى ، از هر گونه نجات و رستگارى محروم است . مرگ جاهلى ، بدترین مرگ است ؛ مرگِ در حال کفر و الحاد (الغدیر : ج ۱۰ ص ۳۶۰) .

[۸] مسند ابن حنبل : ج ۳ ص ۵۳ ح ۷۴۱۳ ، سنن النسائى : ج ۱ ص ۳۸، سنن ابن ماجة : ج ۱ ص ۱۱۴ ح ۳۱۳ .

[۹] سبأ : آیه ۶ .

[۱۰] اسرا : آیه ۳۶ .

[۱۱] آل عمران: آیه ۱۴۴ .

[۱۲] . ر . ک : قصص : آیه ۴۱ .

[۱۳] . ر . ک : ص ۳۲ ح ۱۹۱ .

[۱۴] ر . ک : ص ۳۲ ح ۱۹۰ .

[۱۵] مَن ماتَ وَ لَم یَعرِف إمامَ زَمانِهِ ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً (ر . ک : ص ۱۶۰ ح ۳۰۵) .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۰۴