حبل الله المتین

محل نشر معارف اسلامی

حبل الله المتین

محل نشر معارف اسلامی

حبل الله المتین
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

عابس بن ابو شبیب شاکرى

سه شنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۳، ۰۹:۵۰ ق.ظ

وى، عابس بن ابو شبیب بن شاکر بن ربیعة بن مالک بن صعب بن معاویة بن کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد همدانى شاکرى است. بنى شاکر، تیره‏اى از همدانیان‏ بودند. عابس از شخصیت‏هاى شیعه، بزرگ قبیله خویش و انسانى دلیر، سخنور، پارسا و شب‏زنده‏دار بوده است.

تیره بنى شاکر از ارادتمندان خالص ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام به شمار مى‏آمدند.

آن حضرت در روز صفین در حق آنان مى‏فرمود: «لو تمّت عدّتهم ألفا لعبد اللّه حق عبادته».

«اگر تعداد آنان به هزار تن مى‏رسید، خداوند آن‏گونه که شایسته است پرستیده مى‏شد».

مردم این قبیله از دلاور مردان و جنگاوران عرب تلقى مى‏شدند و «فتیان الصباح» لقب گرفته بودند. آنان در منطقه حضور تیره وادعه از همدانیان مى‏زیستند، از این رو، به این قبیله «فتیان الصباح» و به عابس، «شاکرى و وادعى» گفته شده است.

ابو جعفر طبرى مى‏گوید: مسلم بن عقیل که وارد کوفه شد، شیعیان در خانه مختار پیرامونش گرد آمدند، وى نامه امام حسین علیه السّلام را براى مردم قرائت کرد، آنان به گریه افتادند، عابس بن ابو شبیب بپاخاست و حمد و ثناى خدا را به جا آورد و سپس اظهار داشت: اما بعد: [اى مسلم‏] من از مردم برایت نمى‏گویم؛ زیرا نمى‏دانم چه در دل آن‏ها مى‏گذرد و قصد چه نیرنگى درباره‏ات دارند، ولى به خدا سوگند! از آمادگى خودم برایت عرضه مى‏دارم: به خدا! اگر مرا فرا بخوانید، دعوت شما را اجابت مى‏کنم و در کنار شما با دشمنانتان مى‏جنگم و با شمشیرم در راه‏تان مبارزه مى‏کنم تا به دیدار خداى خود بشتابم و جز پاداش الهى، چشم داشتى ندارم‏.[1]

حبیب بپاخاست و در پاسخ عابس، مطالبى را که قبلا در بیان شرح حال وى آوردیم، عنوان نمود. همچنین طبرى آورده است: وقتى مردم با حضرت مسلم علیه السّلام بیعت کردند و او از خانه مختار به خانه هانى بن عروه منتقل گردید، نامه‏اى بدین‏ مضمون خدمت امام حسین علیه السّلام فرستاد: «امّا بعد: پیشرو کاروان هیچ‏گاه به اهل خود دروغ نمى‏گوید، هجده هزار تن از مردم کوفه با من بیعت کرده‏اند، هرگاه نامه‏ام خدمت شما رسید، شتابان رهسپار این دیار شوید؛ زیرا همه مردم با شما هستند و به خاندان معاویه تمایلى ندارند[2] و آن را توسط عابس نزد حضرت فرستاد که غلامش شوذب نیز وى را در این سفر همراهى مى‏کرد.

ابو مخنف روایت کرده: روز عاشورا، آن‏گاه که جنگ درگیر شد و برخى از یاران حسین علیه السّلام به شهادت رسیدند، عابس شاکرى به اتفاق شوذب در آنجا حضور یافت و به شوذب گفت: شوذب! چه تصمیم گرفتى؟

گفت: چه تصمیمى؟! [معلوم است‏] در کنار شما در راه فرزند رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى‏جنگم تا کشته شوم.

عابس گفت: غیر از این از تو انتظارى نداشتم، اکنون در مقابل ابا عبد اللّه علیه السّلام به میدان بشتاب تا همان‏گونه که دیگر یارانش را نزد خدا ذخیره نهاده، تو را نیز ذخیره قرار دهد و من نیز تو را نزد خدا ذخیره نهم، اگر هم اکنون یاورى داشتم که نسبت به او سزاوارتر از تو بودم و در برابر من به میدان مى‏رفت تا او را نزد خدا ذخیره بنهم، مرا شادمان مى‏ساخت؛ زیرا امروز روزى است که در آن باید به هر نحو ممکن در پى اجر و پاداش باشیم، چرا که از امروز به بعد عملى در کار نیست، بلکه روز حسابرسى است‏.[3]

به گفته مؤلف: مانند این سخن را عباس بن على در آن روز به برادران خویش گفت و فرمود: به پیش بروید؛ چون فرزندى ندارید، شما را نزد خدا ذخیره مى‏نهم؛ یعنى با شهادت‏تان نسل شما قطع مى‏شود و من در پیشگاه خدا مصیبتم بیشتر و پاداشم‏ افزون تر مى‏شود.

برخى تاریخ‏نگاران از این سخن چنین برداشت کرده‏اند که: ابو الفضل علیه السّلام با این سخن خواست بگوید: میراث شما را به فرزندان خویش اختصاص خواهم داد که این برداشتى غلط بوده و مقام و منزلت عباس علیه السّلام فراتر از این گونه مسائل بوده است.

همچنین ابو مخنف روایت کرده و گفته است: عابس پس از سخنى که به شوذب گفت، حضور امام حسین علیه السّلام شرفیاب شد و سلام کرد و اظهار داشت: اى ابا عبد اللّه! روى زمین هیچ یک از خویشان دور و نزدیکم نزد من عزیزتر و محبوب‏تر از شما نیست و اگر قادر بودم جفا و ستم و کشته شدن را با چیزى عزیزتر از جان و خونم، از وجود مبارکت دور کنم، قطعا این کار را انجام مى‏دادم، سلام و درود بر تو اى ابا عبد اللّه! گواهى مى‏دهم که راه هدایت شما و پدر بزرگوارت را مى‏پویم و سپس با شمشیر برهنه به سمت دشمن رفت و با وجود ضربتى که بر پیشانى‏اش وارد شده بود، مبارز طلبید.[4]

ابو مخنف از ربیع بن تمیم همدانى روایت کرده گفت: هنگامى که دیدم عابس به سمت من مى‏آید، او را شناختم و قبلا در جنگ و نبردها وى را دیده بودم، او دلاورترین مردم به شمار مى‏آمد. فریاد زدم: مردم! این مرد، شیر شیران و پسر ابو شبیب است، هیچ یک از شما براى مبارزه با او بیرون نروید و عابس صدا مى‏زد:

آیا هماوردى نیست، آیا هماوردى نیست؟ هیچ کس به سمت او نیامد.

عمر سعد فریاد زد: واى بر شما! او را سنگباران کنید و بدینسان سنگ‏ها از هر سو بر بدنش باریدن گرفت. وقتى عابس این وضعیت را دید، زره و کلاه‏خود خویش را پشت سر افکند و سپس بر سپاه دشمن حمله‏ور شد. به خدا سوگند!

دیدم که وى بیش از دویست تن از سپاه دشمن را دنبال مى‏کرد تا آنکه از اطراف، وى را به محاصره در آوردند و به شهادت رساندند و سر از بدنش جدا کردند. سر او را در دست چند تن دیدم که هر یک ادعاى کشتن وى را داشتند. همگى نزد عمر سعد آمدند. وى گفت: با هم مشاجره نکنید، یک تن او را نکشته همه شما در کشتن او سهیم بوده‏اید و با این سخن، آنان را پراکنده ساخت‏.[5]

 

 

[1] طبرى، تاریخ: 3/ 279.

[2] طبرى، تاریخ: 3/ 290.

[3] همان: 3/ 329.

[4] طبرى، تاریخ: 3/ 329.

[5] ابصار العین فی انصار الحسین، ص160

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.