بنیان گذار دولت ادریسیان
بنیان گذار دولت ادریسیان
ادریس بن عبدالله از فرزندان حسن مثنی از نوادگان امام حسن مجتبی (ع) میباشد و مادر او عاتکه دختر عبدالملک بن الحرث شاعر میباشد.
او فردی فاضل و زاهد ، پزهیزگار ، عالم ، صالح و در مسیر اهلبیت اطهار بود.
ادریس بن عبد الله بن الحسن المثنی بن علی بن ابی طالب مؤسس دولت ادریسیان است او با حسین بن علی بن الحسن المثلث در قیام فخ شرکت کرده و جز آن دو نفری بود که از این جنگ جان سالم بدر برد و فرار کرد او به سمت مصر رفت مصردر آن هنگام بدست واضح مولای صالح بن منصور بود که به مسکین معروف بود و افکار به شیعه گری داشت. او چون از سرگذشت ادریس با خبر شد به دیدار وی رفت و او را به افریقا فرستاد.
ادریس با غلام خودش راشد در سال ۱۷۲هـق وارد مغرب(اندلس) اقصی[1] شده و در شهر ولیلی فرود آمد. و امیر آنجا اسحق ابن محمد مقدم وی را گرامی داشت و بربرها را بدعوت او خواند و نسب وی را با پیعمبر و آن فضائل که داشت را شمرد و به کمک او از اطاعت عباسیان بیرون رفت .[2]
او در روز جمعه 4 رمضان 172 حکومت تشکیل داد و لشکری بزرگی را جمع کرد و به جنگ شتافت و تا شهر تادله (نزدیک فارس) را فتح کرد و سپس به ولیلی بر بگشت.
چون دولت ادریسه استقرار یافت به سوی بربرهای مغربی که هنوز مجوسی و یهودی و نصرانی بودند (همچون قبایل قندلاوه و بهلوانه و مدیونه و و مازار) لشکر برد و تامسنا و شهر شاله و تادلا را تصرف کرد و اکثر بربرهای یهودی و نصرانی خواه و ناخواه بر دست او اسلام آوردند. ادریس سنگرها و دژهایشان را ویران نمود. آنگاه در سال ۱۷۳ هـق به تلمسان رفت جماعتی از قبایل بنی یفرن و مغراوه در آنجا بودند. امیر آن دیار محمد بن حرز بن جزلان با او رو به رو شد ولی سر به اطاعت فرود آورد و ادریس نیز او و دیگر زناته را امان داد و آن بلاد را در تحت فرمان گرفت و مسجدی را ساخت و برای آن منبری ترتیب داد و نامش را بر آن منبر نوشت که این منبر هنوز هم بر جای است، سپس به شهر ولیلی بازگشت. [3]
هارون که از خطر ادریس ترسیده بود در فکر بود که سپاهی سوی او بفرستد اما این کار را نکرد چون راه طولانی و سخت بود. یحیی برمکی به او گفت یکی را بفرستد تا او را به حیله بکشد هارون رأی او را پذیرفت و سلیمان بن جریر را که شماخ لقب داشت و از موالی مهدی بود فرستاد و نامه ای به والی تونس به او داد تا بتواند از تونس بگذرد و نزد ادریس برود و چون به نزد وی رسید ادعا کرد که طبیب است و و میخواهد شیعه شود. ادریس مقدم او را پذیرفت و از جمله خاصان او شد. شماخ فرصت قتل وی را بدست آورد گویند در شیشه ای پر از بوی خوش به او زهر داد، و بعضی گفتهاند مسواک زهرآلود به او داد که ادریس از ورم لثه و درد دندان از دینا رفت، و بعضی گفتهاند که انگور مسموم به او خورانید به هر حال کار خویش را کرد و فراری شد و نزد ابراهیم بن اغلب رفت و وی را از ماجرا خبر دار کرد و پس او خبر مرگ ادریس رسید و ابراهیم به هارون خبر مرگ ادریس را نوشت و او ولایت مصر را به شماخ داد.[4]
اولین دولت شیعی
ادریسیان اولین حکومتی مستقل شیعی بود که در دورترین نقطه از مرکز خلافت اسلامی ـ مغرب الاقصی ـ شکل گرفت و در حدود دو قرن در گسترش اسلام درمیان ساکنان این منطقه و همگانی نمودن آموزههای اصیل اسلامی نقش آفرینی نمود. آنان در این مدت، خدمات زیادى ارائه کردند و در گسترش فرهنگ دینى و شیعى در قلمرو این منطقه، خوش درخشیدند.
حکومت را که ادریس بن عبدالله پایه گذاری کرده بود، علی رغم توطئه چینی عباسیان و گروه فرمان بردارش، بنی اغلب و بر خلاف خواست آنها، به حیات خود ادامه داد، دوره انتقالی به رهبری راشد غلام ادریس و همیاری قبایل مغرب هوادار سپری شد.
بیعت مردم با فرزند ادریس
راشد بربرهای اوربه و دیگران را فراخواند تا با پسر ادریس که او نیز ادریس نامیده میشد بیعت کنند. این پسر از یکی از کنیزان او به نام کنزه بود و هنگامی که به امامت او بیعت کردند، در شکم مادر بود. در شیرخوارگی نیز تجدید بیعت کردند و در کودکی نیز بیعت نمودند و چون در سال ۱۸۸ هـق به یازده سالگی رسید در مسجد جامع ولیلی بار دیگر به او دست بیعت دادند، درحالی که امور کشور به دست ابوخالد یزید بن الیاس العبدی بود. کار بر همین منوال بود تا آنگاه که امراء زمام ملک را به دست گرفتند و با ادریس بن ادریس تجدید طاعت کردند و عزم جهانگشایی نمودند و همه بلاد مغرب را تصرف کردند و حکومتشان قدرت یافت. سپس ادریس، مصعب بن عیسی الازدی معروف به الملجوم (مصعب را به سبب ضربتی که در یکی از جنگها بر دهان او وارد شده بود ملجوم میخواندند؛ زیرا جای این زخم چون لجام بر دهان او مانده بود) را به وزارت رساند.
چون کار ادریس بن ادریس بالا گرفت بسیاری از قبایل عرب و اندلس به او گرویدند. چنانکه از ایشان قریب به پانصد تن به نزد او آمدند. او نیز به جای بربرها آنان را جزء اطرافیان و خاصه خود گردانید و به پایمردی آنان دولتش نیرومند شد. چون شمار حواشی دولت و یاران او فزونی گرفت و شهر ولیلی را گنجایش آنان را نداشت، در صدد بر آمد که شهر دیگری بنا کند.
فاس ناحیهای بود از آن بنیبورغش و بنیالخیر از زواغه. در میان بنیبورغش افراد مجوسی و یهودی و نصاری بود و شیبوبه جایگاه آتشکده مجوسان بود که همه اینان بر دست ادریس اسلام آوردند؛ اما همچنان میانشان کشمکشها و اختلافها بود. ادریس کاتب خود، ابوالحسن عبدالملک بن مالک الخزرجی را فرستاد تا میانشان طرح آشتی افکند. ادریس به فاس آمد و بناهایش را خراب و بنای نو را آغاز کرد. در سال ۱۹۳ هـق عدوة القرویین را طرح کرد. آنگاه خانههای خود را ساخت و بدآنجا نقل مکان کرد و مسجد جامع الشرفاء را پیافکند.
آنگاه در سال ۱۹۷ هـق به عزم نبرد با قبایل مصموده بیرون رفت و آنان به دعوت او سر نهادند. سپس به تلمسان رفت و مسجدش را از نو ساخت و منبرش را تعمیر نمود و سه سال در آنجا ماند. بربرها و زناته هم کلمه شدند و دعوت خوارج را بر افکندند و همچنین به کلی در ناحیه غرب از سوس الاقصی تا شلف دعوت عباسیان را منقطع ساختند.
چون ابراهیم بن الاغلب حوزه فرمانروائی خود را در خطر دید، به فکر مکر و حیله افتاد تا با تدبیری، یاران ادریس را از گردش پراکنده کند. از جمله ب هلول بن عبد الواحد المظفری را با قومش از اطاعت ادریس به اطاعت هارون الرشید آورد. به این ترتیب ادریس از بربرها بیمناک شد و کوشید تا با ابراهیم بن الاغلب مصالحه کند و جوش و خروش او فرو نشاند. تدبیر دیگر جنگ تبلیغاتی بود که اغلبیان به راه انداختند و برای جلب حمایت بنیعباس ، طعن در نسب ادریس و پدرش را آغاز کردند.[5]
بنی عباس و بنی اغلب در ادامه سیاست حیله گرانه اش ، ابتدا راشد را مسموم و از میان برداشتند و سپس برای تخریب خاندان ادریسیان سعی در تشکیک در نسب ادریس دوم کردند، آنها با کمک گروه دست نشاندهاش در شمال آفریقا شایع کردند که ادریس دوم فرزند ادریس بن عبدالله نبوده، بلکه فرزند غلام او راشد می باشد، که این توطئه را ابن خلدون به خوبی بیان کرده و در کتابش از علل، ابهامات و اهداف این توطئه پرده بر می دارد، او می گوید که : ( ... آنان که با یک دیگر نجوا می کنند، تانسب ادریس بن ادریس بن عبدالله را بعد از پدرش در مغرب بد نام کنند.... با تهمت و تردید در این که نوزادی که بعد از ادریس به جای مانده از آن راشد غلام او است، خداوند چهره آنان را زشت نماید .... هرگز چنین نیست، به خدا سوگند که این سخن از جانب عباسیان و عمالش بنی اغلب صادرشده است .... زیرا که جان گرفتن حکومت ادریس دوم برای آنان از شکست در جنگ نیز زیان بارتر بود، شکست و ناتوانی به حاکمیت عرب رخنه کرده است و آنان را به سوی مرگ می راند ، ... نسب ادریس بن ادریس در فاس و سائر بلاد مغرب آنچنان مشهور است که امکان نداشت کسی آنرا به خود ملحق کند و یا کس به وابسته کردن آن چشم به دوزد ، ... در مغرب ما کسی را در میان اهل بیت کریم نمیشناسیم که تا این اندازه نسب روشن و شفافی همانند بازماندگان ادریس از آل حسن داشته باشد ، ... شکست این طرح عباسیان را به فکر نقشههای دیگری انداخت که همان ایجاد فتنه، اختلاف در میان پیروان ادریس دوم می باشد ....[6]
علل افول و زوال ادریسیان[7]
ادریسیان اولین حکومتی مستقل شیعی بود که در دورترین نقطه از مرکز خلافت اسلامی ـ مغرب الاقصی ـ شکل گرفت و در حدود دو قرن در گسترش اسلام درمیان ساکنان این منطقه و همگانی نمودن آموزههای اصیل اسلامی نقش آفرینی نمود. آنان در این مدت، خدمات زیادى ارائه کردند و در گسترش فرهنگ دینى و شیعى در قلمرو این منطقه، خوش درخشیدند. ولى با آن همه مقبولیت و خدمت، به علت دخالت دولت اموى اُندلس، آزمندى و زیادهخواهى دولت فاطمیان و ضعف بنیه دفاعى حکومت ادریسیان و سرانجام اختلاف درون خاندانى خود مغربیان، این حکومت غروب کرد؛ غروبى که به ظاهر دیگر نمیتوان طلوعى براى آن متصور شد.
حکومتها، همچون موجودات زنده متولّد مىشوند. زندگى و حیات و جوانى دارند وسرانجام به دوران پیرى و زوال مىرسند. همان گونه که موجود زنده به تغذیه و تقویت ورشد و صحت و همچنین به پیشگیرى درمان بیمارىها، نیاز دارد، حکومت نیز باید عواملتقویت کننده خود را از یک سو، و عوامل تهدید کننده را از سوى دیگر بازشناسد.آفتها و آسیبهاى حکومت، مانند بیمارىهاى بدن انسان، هم قابل درمان و هم قابلپیشگیرى هستند. شناخت آسیبهاى حکومتهاى گذشته شیعه، به هر دانش طلب یارىمىدهد که با نگاه عبرت اندوز و بصیرتآموز به زوال و آسیبهاى مجموع حکومتهاىشیعى بتواند موانع و آفات مشابه را بشناسد و در راه اصلاح، رفع یا درمان آنها در دولتدائر کنونى بکوشد و یا از آنها پیشگیرى کند.[8] علل زوال ادریسیان نیز ار این قاعده مثتثنی نبوده است. از آن جمله:
1. اختلافات درونی، گروه گرایى، رقابت و درگیری به علت گسترش مناطق نفوذ خود در مقایسه با همسایگان و تسلط بر فاس به دلیل اهمیت اقتصادی، سیاسی و جمعیتی که دارا بود، از این رو حکومت اردیسیان در گیر ودار این کشمکشها در توجه به امور اجتماعی و تهدیدهای پیرامون آن، دچار غفلت شد و زمینه و بسترهای زوال حکومت را فراهم کرد.[9]
2. ضعف حاکمان در آینده نگری و وجود تهدیدهای خارجی و داخلی
3. تجمّلگرایى و آسایشطلبى، فساد طبقه حاکمه و عُجب و غرور آنان
4. ضعف فکری و غرور حاکمان در استفاده از متفکران و اندیشمندان[10] می توان تاریخ ادریسان را به دو دوره متفاوت تقسیم کرد، مرحله نیرومندی که از ادریس اول شروع و تا آغاز حکومت محمد بن ادریس (221ق) ادامه دارد. در این دوره نیروی حکومت در دستگاه سیاسی، اداری، مالیات گیری، سپاه نیرومند و پایتخت سیاسی بر همه مناطق حکومت تسلط داشته است. حکومت توانش را صرف بهرهبرداری از تواناییهای اقتصادی میکرد. همان گونه که ایدئولوژیهای مذهبی را برای اتفاق و اتحاد همه نژادها و طوایف به کار می گرفت. ادریسیان در آن دوره از امکانات اقتصادی و انسانی شگرفی سود میبردند و بر آنها تسلط کامل داشتند. آنها برای اولین بار در تاریخ مغرب الاقصی حکومت مرکزی بوجود آوردند که از وجود حاکم نیرومندی برخورداربود. از فقها، علما، شیوخ قبایل مشورت میگرفت و دستگاه اداری، مالی، اقتصادی، و نظامی دستورات او را اجرا میکرد. اما در مرحله دوم که از محمد بن ادریس شروع و تا سقوط حکومت در سال 317 قمری ادامه دارد، با ضعف حکومت مرکزی و گسترش مناطقی که از حکومت مرکزی اطاعت نمیکنند، همراه شد.[11]
5. بىتوجهى به عدالت اجتماعى و بد رفتاری با مردم. پس از در گذشت على بن محمد بن ادریس در سال 234 هـ.ق، یحیى بن محمد، و پس از او فرزندش یحیى ثانی زمام حکومت ادریسیان را در دست گرفتند. یحیی بن یحیی روش بسیار زشتى در برخورد با مردم داشت. از این رو مردم علیه او دست به شورش زدندو یحیی را مجبور کردند تا برای نجات جانش به اندلس فرار کند. در نتیجه عبدالرحمن بن ابى سهل فرمانده شورشیان زمام امور فاس را در دست گرفت.[12]
6. تکیه بر عنصر نژادی و نژاد پرستی. پس از محمد بن ادریس، علی بن محمد روی کار آمد و پس از او نیز یحیی متولی رهبری ادریسیان گردید. تکیه یحیی بر عربهای آندلس خشم بربرها را برانگیخت. بی کفایتی او در اداره کشور باعث شد که زمینه استقلال سائر شهرها بوجود آید از این رو والیان سایر شهرها به تقسیم زمینها و املاک میان فرزندان، عموها، داییها... پرداختند.[13]
7. غفلت و بیتوجهی به روحیات و جریانهای درونی جامعه که نتیجهای به جزء دوری مردم و جدا شدن صفوف آنها از طبقه حاکمه نخواهد داشت.
8. استفاده ابزارى از دین: ادیان آسمانى به ویژه دین اسلام، بر پایه خلوص،بنیانگذارى و با کلمههاى خالص، حنیف معرفى شده است، دینى که دعوت و عبادت و جهاد و هجرت در پرستش و نیایش آن با خلوص آمیخته، حکومتى هم که درپرتو آن، تشکیل مىشود باید در اهداف و عملکرد نیز بر همین پایه استوار باشد.[14]