حبل الله المتین

محل نشر معارف اسلامی

حبل الله المتین

محل نشر معارف اسلامی

حبل الله المتین
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۲ ثبت شده است

فضایل حضرت خدیجه کبری(ع) در دوران جاهلیت

حضرت خدیجه کبری(ع) در دوران جاهلیت نیز در فضایل فراوان مشهور بود: زبیر بن بکار گفته است: خدیجه(ع) در جاهلیت، «طاهره» خوانده می شد.[3]

ابن هشام می نویسد: «خدیجه(ع) صاحب نسب والا، دارای برترین شرافت، صاحب بیش ترین ثروت و حریص ترین بانوان قریش به حفظ امانت و التزام به معیارهای اخلاقی، عفت و کرامت انسانی بود، پس بلندترین قلۀ شرف را به خود اختصاص داده بود».[4]

ابن اثیر، او را شریف ترین زنان خوانده و گفته است: «خدیجه(ع) زنی دوراندیش، خردمند و شریف بود. با آن همه بزرگواری و کرامتی که پروردگار برای او اراده کرده بود، شریف ترین زنان قریش از لحاظ نسب و از همۀ آن ها ثروتمندتر و شریف تر بود. همۀ قوم او بر ازدواج با او حریص بودند».[5]

عبدالعزیز جَنابِذی نیز آن بانو را پاک ترین زن خوانده، می گوید: «خدیجه(ع) در آن روز از لحاظ نسب پاک ترین قریش و شریف ترین و ثروتمندترین آن ها بود. همۀ قومش سخت بر ازدواج با او حریص بودند؛ ولی او خودداری ورزید و ازدواج با پیغمبر(ص) را پیشنهاد داد و گفت: من به شما میل و رغبت دارم، به خاطر شرف شما در قومت و امانت داری که نزد آن ها داری و خوش اخلاقی و راست گفتاری شما».[6]

او دارای سخاوتی فراوان بود. عمر ابونصر گفته است: به خدیجه(ع) دختر خویلد، بانوی جلیل القدر عرب نسب و کرامت گوهر و سروری قبیله و عزت عشیره و فراوانی مال بوده است. به همین علت نیاز تهیدست را برآورده می کرد و گرسنه را اطعام می نمود و برهنه را می پوشاند. پس خدیجه(ع) در اخلاق، نسب و ثروتش میان قوم خود و همگنانش یگانه و منحصر بود.[7]

فضایل حضرت خدیجه(ع) از زبان پیامبر اکرم(ص)

دربارۀ آن بانو از زبان پیامبر اکرم(ص) سخنان بسیاری گفته شده است که فقط به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم:

1. حضرت خدیجه(ع)، سرور زنان بهشت

پیامبر اکرم(ص) روزی در حضور مردم مسجد، امام حسن و حسین(ع) را چنین معرفی کردند: «یا أَیهَا النَّاسُ! أَ لَا أُخْبِرُکُمُ الْیوْمَ بِخَیرِ النَّاسِ جَدّاً وَ جَدَّةً؟ قَالُوا: بَلَی! یا رَسُولَ اللَّه! قالَ: عَلَیکُمْ بِالْحَسَنِ (ع) وَ الْحُسَینِ(ع) فَإِنَّ جَدَّهُمَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ جَدَّتَهُمَا خَدِیجَةُ الْکبری(ع) بِنْتُ خُوَیلِدٍ سَیدَةُ نِسَاءِ الْجَنَّة؛[8] ای مردم! آیا امروز به شما خبر ندهم بهترین مردم را از جهت جدّ و جدّه چه کسی است؟ پاسخ دادند: آری ای رسول خدا! پیامبر اکرم(ص) فرمودند: بر شما باد به حسن و حسین(ع)؛ چراکه جدّ آن دو رسول خدا(ص) و جدّۀ آنان خدیجۀ کبری(ع) دختر خویلد، سرور زنان بهشت است».

2. کجاست مثل خدیجه (ع)؟

در کتاب های اهل تسنن آمده است که عایشه می گوید: «ما غِرْتُ عَلَی اِمْرَأَةٍ لِرَسُولِ اللهِ (ص) کما غرْتُ عَلَی خَدِیجَةَ(ع) لِکثْرَةِ ذِکرِ رَسُولِ اللهِ (ص) إِیاهَا وَ ثَنَائِهِ عَلَیهَا؛[9] آن قدر که بر خدیجه(ع) حسادت می کردم، بر هیچ یک از همسران رسول خدا(ص) حسادت نمی کردم؛ زیرا آن حضرت(ص) از ایشان بسیار یاد می کرد و بسیار تمجید می نمود».

در جایی دیگر نقل شده است که عایشه می گوید: هرگاه رسول خدا(ص) به یاد خدیجه(ع) می افتاد، از او به نیکی یاد می کرد. روزی حسادت بر من چیره شد و گفتم: چرا زیاد از آن پیرزن، یاد می کنی؟ حضرت فرمودند: «[خَدِیجَةُ وَ أَینَ مِثْلُ خَدِیجَةَ؟] مَا أَبدَلَنِی الله عَزَّ وَجَلَّ خَیْرًا مِنْهَا، قَدْ آمنَتْ بی إِذْ کفَرَ بی الناسُ، وَ صَدَّقَتْنِی إِذْ کَذَّبَنِی الناسُ وَ وَاستْنِی بِمَالِهَا إِذْ حَرَمَنِی النَّاسُ، وَ رَزَقَنِی اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَلَدهَا إِذْ حَرَمَنِی أَوْلَادَ النِّسَاء؛[10] خدیجه(ع) و کجاست مانند خدیجه(ع)؟! خداوند بهتر از او نصیب من نفرموده است؛ زیرا هنگامی که همۀ مردم مرا تکذیب می کردند، او مرا تصدیق می کرد و هنگامی که مردم مرا محروم می داشتند، او با اموال خود مرا یاری می کرد و خداوند فرزندان مرا از او به من عنایت فرمود و حال آن که از غیر او فرزندی به من عنایت نفرمود».

3. حضرت خدیجه(ع) از بهترین زنان عالم

ابن عباس می گوید: روزی رسول خدا(ص) چهار خط کشید. آنگاه پرسید: آیا می دانید این خط ها چیستند؟ گفتیم: خدا و رسولش داناترند. فرمود: «افضَلُ نِساءِ أهلِ الجَنّةِ: خَدیجَةُ بِنتُ خُوَیلِدٍ و فاطِمَةُ بِنتُ محمّدٍ (ص) و مریمُ بِنتُ عِمرانَ و آسِیةُ بِنتُ مُزاحِمٍ امرأةُ فِرعَونَ؛[11] برترین زنان بهشت: مریم دختر عمران، خدیجه(ع) دختر خویلد، فاطمه دختر محمد(ص) و آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون هستند».

4. برتری حضرت خدیجه(ع)

پیامبر(ص) به عایشه که در حال برتری جویی از فاطمه(ع) بود، فرمودند: «یا عَائِشَةُ أَوَ مَا عَلِمْتِ أَنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ وَ عَلِیاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَینَ وَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً وَ فَاطِمَةَ وَ خدِیجَةَ علَی الْعالَمِینَ؛[12] ای عایشه! آیا نمی دانی که خداوند... علی، حسن، حسین، حمزه، جعفر، فاطمه و خدیجه(ع) را بر جهانیان برگزید»؟

5. حضرت خدیجه(ع)، لایق سلام خدا

پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: روزی جبرئیل نزد من آمد و گفت: ای رسول خدا! این خدیجه(ع) است، هرگاه نزد تو آمد، بر او از سوی پروردگارش و از طرف من سلام برسان: «او را به خانه ای از یک قطعه زبرجد در بهشت که در آن رنج و ناآرامی نیست، مژده بده!».[13]

روایت شده است؛ روزی جبرئیل به حضور پیامبر(ص) آمد و جویای حضرت خدیجه(ع) شد، پیامبر(ص) او را نیافت، جبرئیل گفت: وقتی آمد، به او خبر بده که پروردگارش به او سلام می رساند.[14]

6. حضرت خدیجه(ع)، از جملۀ مقرّبین

پیامبر اکرم(ص) در تفسیر آیۀ 22 سورۀ مطففین؛ (عَیناً یَشرَب بِهَا المُقَرَّبُون)؛ «چشمۀ بهشتی که مقرّبان از آن می نوشند»، می فرمایند: «الْمقَرَّبُونَ السابِقُونَ: رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ خَدِیجَةُ وَ ذُرِّیتُهُمُ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِیمَانٍ».[15]

7. حضرت خدیجه(ع)، مادرزنی عجیب

روزی پیامبر(ص) به حضرت علی(ع) فرمودند: تو همسری مانند فاطمه(ع) داری که من ندارم. تو مادرزنی مثل خدیجه(ع) داری که من ندارم.[16]

8. حضرت خدیجه(ع)، مایۀ فخر خدا

پیامبر اکرم(ص) در چهل شبانه روز در غار حرا، توسط عمار یاسر به حضرت خدیجه(ع) چنین پیام داد: «فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَیبَاهِی بِک کرَامَ مَلَائِکتِهِ کلَّ یوْمٍ مِرَاراً؛[17] همانا خداوند متعال به افتخار وجود تو هرروز به طور مکرر به فرشتگان بزرگش افتخار می کند».

9. حضرت خدیجه(ع)، اولین زن مسلمان

در آن هنگام که پیامبر اکرم(ص) در بستر رحلت قرار گرفت، حضرت زهرا(ع) بسیار پریشان و گریان بود، حضرت فرمودند: دل خوش دار که: «إِنَ علِیاً أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولِهِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ هُوَ وَ خَدِیجَةُ أُمُّک؛[18] همانا علی(ع) نخستین شخص از این امت است که به ذات پاک خدا و رسولش ایمان آورد. او و خدیجه(ع) مادر تو، اولین افرادی هستند که به اسلام پیوستند».

هشام بن محمد گفته است: رسول الله(ص) به حضرت خدیجه(ع) احترام می گذاشت و در همۀ کارها با او مشورت می کرد. او وزیر صدق و راستی بود و نخستین کسی است که به پیغمبر(ص) ایمان آورد و تا زمانی که خدیجه(ع) حیات داشت، پیغمبر(ص) هرگز همسر دیگری برنگزید. همۀ فرزندان آن حضرت، جز ابراهیم، از خدیجه اند.[19]

«محمد بن احمد ذهبی» گفته است: خدیجه(ع) اُم المؤمنین و سرور زنان جهانیان زمان خویش است... وی نخستین بانویی است که اسلام آورد و پیش از هر کس پیغمبر(ص) را تصدیق نمود و به او پردلی و شجاعت داد. مناقب حضرت خدیجه(ع) فراوان است. او از میان زنان، کسی است که به مرحلۀ کمال رسیده و خردمند، با جلال، متدین، پاک دامن، بزرگوار و از اهل بهشت بود. پیغمبر(ص) او را ستایش می کرد و بر دیگر زنان مؤمنان برتری می داد و او را بسیار بزرگ می داشت... پیامبر(ص) از فقدان او غمگین گشت؛ زیرا او بهترین خویشاوند بود. از مال خویش به پیامبر(ص) انفاق می کرد.[20]

عبدالرحمن بن جوزی گفت است: چون امر نبوت ظاهر شد، حضرت خدیجه(ع) به اسلام گروید. او نخستین بانویی است که به او ایمان آورد و پیغمبر(ص) هم با همسر دیگری ازدواج ننمود تا این که او از دنیا رفت. همۀ فرزندان آن حضرت، جز ابراهیم، از خدیجه اند.[21]

عبدالملک بن هشام گفته است: خدیجه(ع) دختر خویلد به پیامبر(ص) ایمان آورد و آنچه را که از خداوند بر حضرت آمده بود، تصدیق کرد، پس پروردگار بدین امر بار اندوه را از پیغمبرش سبک کرد و غم هایش را به وجود خدیجه(ع) برطرف ساخت.[22]

10. الطاف حضرت خدیجه (ع)

پیامبر اکرم(ص) بعد از وفات حضرت خدیجه کبری(ع) هرگاه به یاد او می افتاد، اشک فراق بر دیدگانش جاری می شد. روایت شده است: روزی پیرزنی نزد رسول اکرم(ص) آمد. آن حضرت او را مورد لطف سرشار خود قرار داد. وقتی آن پیرزن رفت، عایشه علت آن همه مهربانی به پیرزن را از پیامبر(ص) پرسید، حضرت در جواب فرمودند: «إِنَّهَا کانَتْ تَأْتِینَا زَمَنَ خَدِیجَةَ وَ إِنَّ حُسْنَ الْعَهْدِ منَ الْإِیمان؛[23] این پیرزن در عصر حیات خدیجه(ع) به خانۀ ما می آمد و از کمک ها و الطاف سرشار خدیجه(ع) برخوردار بود. همانا پایبندی نیکو به عهد و پیمان، از ایمان است».

11. یاد خدیجه(ع) در خواستگاری امام علی(ع)

در جریان مراسم خواستگاری امام علی(ع) از حضرت زهرا(ع) و وساطت ام سلمه به همراه ام ایمن، حضرت در بخشی از گفتار خود به حضرت خدیجه(ع) اشاره نمودند و آرزو کردند: ای کاش آن مادر یگانه در این مراسم حضور می یافت و می توانست در مراسم ازدواج جگرگوشه اش حاضر باشد. تا سخن به نام خدیجه(ع) رسید، ناگهان پیامبر اکرم(ص) به صدای بلند شروع به گریستن نمود، سپس فرمود: «کجاست همانند خدیجه(ع)؟ در آن هنگام که مردم مرا تکذیب می کردند، او مرا تصدیق کرد...».[24]

12. سلام ویژۀ خداوند متعال به حضرت خدیجه(ع)

ابوسعید خدری می گوید: رسول خدا(ص) فرمود: در شب معراج جبرئیل مرا به سوی آسمان ها برد و سیر داد. هنگام مراجعت به جبرئیل گفتم: آیا حاجتی داری؟ گفت: حاجت من این است که سلام خدا و سلام مرا به خدیجه(ع) برسانی. وقتی پیامبر(ص) به زمین رسید، سلام خدا و جبرئیل را به خدیجه(ع) ابلاغ کرد، خدیجه گفت: «إِنَ اللَّه هوَ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ إِلَیهِ السَّلَامُ وَ عَلَی جَبْرَئِیلَ السَّلَام؛[25] همانا ذات پاک خدا سلام است و از اوست سلام و سلام به سوی او بازمی گردد و بر جبرئیل سلام باد».

فضایل حضرت خدیجه(ع) از زبان سایر معصومان(ع)

امیر المؤمنین علی (ع)

امام علی(ع) در ابیاتی از حضرت خدیجه(ع) به نیکی یاد کرده، او را سرور بانوان خوانده و در فراق ایشان و از دست دادن پدر گرامی شان، حضرت ابوطالب(ع) این ابیات را سرودند: هان ای دو چشم من! باران اشک از آسمان دیدگانم فروبارید. خداوند این باران اشک را در سوگ دو از دست رفته، بر شما مبارک گرداند؛ چراکه آن دو به راستی بی نظیر بودند. هان ای دو چشم من! در سوگ غمبار سالار مکه و فرزند رئیس آن (ابوطالب) و در رحلت جان گداز سرور بانوان، اولین زنی که به همراه رسول خدا(ص) نماز گزارد (ببارید).[26]

حضرت امام علی(ع) در جای دیگر می فرمایند: «بأَبِی خدِیجَةَ الکبری؛[27] پدرم به فدای خدیجه بانوی بزرگ باد!»

امام حسن مجتبی(ع)

امام حسن(ع)، در برابر ناسزاگویی معاویه به امام علی(ع)، چنین پاسخ داد: «أَیهَا الذَّاکرُ علِیاً! أَنَا الْحَسَنُ وَ أَبِی علی(ع) وَ أَنْتَ مُعَاوِیةُ وَ أَبوکَ صخْرٌ وَ أُمی فاطِمَةُ(ع) وَ أُمکَ هنْدٌ وَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ جَدُّکَ حَرْبٌ وَ جَدَّتِی خَدِیجَةُ(ع) وَ جَدَّتُکَ قُتَیلَةُ؛[28] ای کسی که به پدرم علی(ع) دشنام می دهی! من حسنم و پدرم علی(ع) و تو معاویه ای و پدرت صخر (اسم اصلی ابوسفیان). مادر من فاطمه(ع) است و مادر تو هند. جدّ من پیامبر اکرم(ص) است و جدّ تو عتبة بن ربیعه و مادربزرگ من خدیجه(ع) و مادربزرگ تو قُتیله.» این افتخار، نشان از مقام باعظمت این بانوست.

امام حسین(ع)

امام حسین (ع) در روز عاشورا در ضمن خطبه ای به دشمنان فرمود: «هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتِی خَدِیجَةُ(ع) بِنْتُ خُوَیلِدٍ أَوَّلُ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِسْلَاماً؛[29] آیا می دانید که جدّۀ من خدیجه(ع) دختر خویلد است؛ اول بانو در این امت که اسلام آورد؟» این فراز اولاً نشان می دهد که لشکریان عمر سعد نیز از فضایل حضرت خدیجه(ع) باخبر بودند. ثانیاً گوشزد می کند که خدیجه(ع) اولین زن مسلمان بود، همچون حضرت علی(ع) که اولین مرد مسلمان بود.

امام سجاد(ع)

امام سجاد(ع) در خطبه ای در شام برای معرفی خود، به مردم شام فرمود: «أَنَا ابْنُ خَدِیجَةِ الکُبرَی (ع)؛[30] من فرزند خدیجۀ کبری(هستم».

امام زمان(عج)

طبق معرفی امام زمان(عج) در بعضی نسخه های دعای ندبه می خوانیم: «أَیْنَ ابْنُ النَّبِیِّ الْمُصْطَفَی وَ ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی وَ ابْنُ خَدِیجَهَ الْغَرَّاءِ وَ ابنُ فاطِمَهَ الْکُبْرَی؛ کجاست فرزند پیغمبر مصطفی(ص) و فرزند علی مرتضی(ع)؟ کجاست آن فرزند خدیجۀ بلندمقام و بزرگوار و فرزند فاطمۀ بزرگ؟»

حضرت زینب(ع)

حضرت زینب(ع) در روز یازدهم محرم، پس از آن که از کنار بدن های مطهر شهدا عبور می کرد، خطاب به خداوند گفت: «بأَبِی محَمَّدٌ الْمُصْطَفَی(ص) بِأَبِی خَدِیجَةُ الْکُبْرَی(ع)؛[31]پدرم به فدای محمد مصطفی(ص)، به فدای خدیجۀ کبری(ع) باد».

فضایل حضرت خدیجه(ع) از زبان زید بن علی (ع)

زید بن علی(ع) که ضد حکومت هشام بن عبدالملک انقلاب عظیمی کرد، در سخنی چنین احتجاج می کند: «فَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمَوَدَّةِ أَبُونَا رَسُولُ اللَّهِ وَ جَدَّتُنَا خَدِیجَةُ؛[32] ما به مودت و دوستی سزاوارتر هستیم؛ چراکه پدر ما رسول خدا(ص) و جدۀ ما خدیجه(ع) است».

فضایل حضرت خدیجه(ع) از زبان عبدالله بن زبیر

عبدالله بن زبیر، با آن که با خاندان رسالت دشمنی کرد، در گفتگویی با ابن عباس، به حضرت خدیجه(ع) به عنوان عمه اش افتخار نموده، می گوید: «اَلَستَ تَعلَمُ أَنَّ عَمَّتِی خَدِیجَةُ سَیدةُ نِساءُ العَالَمِین؛[33] آیا نمی دانی که عمه ام خدیجه(ع) سرور بانوان جهان است؟»

فضایل حضرت خدیجه(ع) در زیارت نامه ها

در زیارت اکثر امامان(ع) غیر از امام علی(ع) و امامزادگانی که زیارت نامه دارند، مثل حضرت معصومه(ع) این جمله آمده است: «السَّلامُ عَلیکَ یَابنَ (یا بِنتَ ) خَدیِجَةَ الکُبری»، از جمله در زیارت حضرت زهرا(ع) می خوانیم: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی الصِّدِّیقَةِ فَاطِمَةَ الزَّکیةِ حَبِیبَةِ حَبِیبِک وَ نَبِیک وَ أُمِّ أَحِبَّائِک. .. و علی أُمِّهَا خدِیجَةَ الْکبرَی؛[34] سلام بر صدیقه، فاطمۀ پاکیزه، محبوب دل حبیبت و نبیّت (حضرت محمد(ص)) و بر مادرش، خدیجۀ کبری(ع)».

در زیارت نامۀ امام حسین (ع) نیز آمده است: «السَّلَامُ عَلَیک یا ابْنَ خَدِیجَةَ الْکبْرَی؛[35] سلام بر تو ای پسر خدیجۀ کبری!» همچنین در زیارت نامۀ همسران پیامبر(ص) می خوانیم: «السَّلَامُ عَلَی أَزْوَاجِک الطَّاهِرَاتِ الْخَیرَاتِ أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِینَ خُصُوصاً الصِّدِّیقَةَ الطَّاهِرَةَ الزَّکیةَ الرَّاضِیةَ الْمَرْضِیةَ خَدِیجَةَ الْکبْرَی أُمَّ الْمُؤْمِنِین؛[36] سلام بر همسران پاک و نیک تو، مادران مؤمنان، به خصوص سلام بر بانوی راستین و پاک و پاکیزه، خشنود و پسندیده، خدیجه(ع) بانوی بزرگ، مادر مؤمنان!».

فضایل حضرت خدیجه(ع) در کلام برخی بزرگان

غرض از نقل این سخنان آن است که بگوییم مورخان با گذشت ادوار و اختلاف مذاهب و فرقه ها، در ستایش و مقدس شمردن این بانو اتفاق نظر دارند.

1. ابن اسحاق: خدیجه(ع) برای اسلام، وزیر صداقت بود؛[37]

2. عبدالله علائلی: خدیجه(ع) از دردهای مبارزه ای که هم نشین پیغمبر(ص) در آن وارد می شد، استقبال می کرد و در این پیکار دوشادوش با او در کمال فعالیت، شکیبایی، قاطعیت و خداجویی غوطه ور می گشت، بی آن که سست شود یا هراسی به دل راه دهد؛ بلکه از این پُل های غم و اندوه و حوادث سنگین، با تبسمی از بزرگواری و عظمت عبور می کرد، چنان که نظیر این جز از سازندگان تاریخ سابقه نداشته است. او با سینۀ باز و گشاده و قامت شعله ور از ایمان، خود از طوفان حوادث استقبال می کرد، بی آن که احساسی از بازتابی ویرانگر یا اضطرابی چون صاعقه داشته باشد.[38]

3. دکتر علی ابراهیم حسن: هرگاه بخواهیم نمونه ای از یک همسر با اخلاص و پاک دامن و زنی باوقار و خردمند نشان دهیم، بهتر از خدیجه(ع) ام المؤمنین (مادر مؤمنان) نمی توانیم پیدا کنیم. این بانوی بسیار خردمند جاهلیت و اسلام را درک کرد و در هر دو دوره، از منزلتی ممتاز بهره داشت، تا جایی که طاهره نامیده می شد. پس او مال و جمال و کمال را در یکجا جمع کرد. .. خدیجه(ع) نخستین بانویی بود که به اسلام گروید و با تشویق و شجاعت دادن پیامبر(ص) را یاری می نمود و غم را از چهرۀ او می زدود.[39]

4. سلیمان کتانی مسیحی: خدیجه(ع) دوستی خود را به همسرش بخشید و حال آن که احساس بخشش نمی کرد؛ بلکه احساس می کرد محبت و دوستی از او می گیرد و همۀ سعادت را از او کسب می کند. ثروتش را به او بخشید و هرگز احساس نداشت که می بخشد؛ بلکه این احساس را داشت که از او هدایت را که بر همۀ گنج های روی زمین برتری دارد، کسب می نماید. پیغمبر(ص) به نوبۀ خود به او دوستی و قدرشناسی داد. همین امر او را به عالی ترین درجه رساند و او نیز احساس نمی کرد که آن را به خدیجه(ع) داده است؛ بلکه می گفت: «مَا قَامَ الإسلَامُ إلَّا بِسَیفِ علی(ع) و ثَروَة خَدیِجَه(ع)؛ اسلام جز با شمشیر علی(ع) و ثروت خدیجه(ع) بر پا نشد.» پیغمبر(ص) عمر و بهترین دورۀ جوانی خود را به او بخشید و به جای او، همسر دیگری هم انتخاب نکرد.[40]

5. سهیلی: حضرت خدیجه(ع) صاحب خانۀ اسلام بود و آنگاه که او ایمان آورد، خانۀ اسلامی بر روی زمین جز خانۀ او نبود.[41]

حضرت خدیجه(ع) سرور بانوان قریش بود و در جاهلیت و اسلام به «طاهره» ملقّب گردید.[42]

6. ابن حجر: سرمنشأ اهل البیت(ع) خدیجه(ع) است، نه جز او؛ زیرا حسنین(ع) از فاطمه اند و فاطمه(ع) دختر اوست و علی(ع) هم در خانۀ خدیجه(ع) بزرگ شد و سپس با دختر او ازدواج کرد.[43]

خدیجه(ع) بر این حریص بود که رضایت پیامبر(ص) را به هر شکل ممکن جلب نماید و هرگز از او چیزی دیده نشد که موجب خشم و غضب آن حضرت شود، چنان که از دیگران دیده شد.[44]

این جملات جای دقت بسیاری دارد. او می گوید: خدیجه(ع) در نخستین لحظات بعثت، رسالت آن حضرت را تصدیق نمود. اعتقاد راسخ و ثبات قدم او نشانگر یقین کامل، عقل وافر و عزم راسخ او بود.[45]

7. بنت الشاطی: آیا کسی غیر از خدیجه(ع) را می شناسید که با عشقی آتشین و مهر و ایمانی استوار، بدون آن که اندک تردیدی به دل راه دهد یا ذره ای از باورش به بزرگداشت همیشگی خدا و پیغمبر(ص) بکاهد، دعوت دین را از غار حرا پذیرا شود؟[46]

کلام پایانی

در تاریخ نقل شده است: حضرت خدیجه(ع) سه روز بعد از وفات ابوطالب(ع) وفات یافت.[47] ام ایمن و ام الفضل (همسر عباس) پیکر مطهر حضرت خدیجه(ع) را شست وشو دادند و برای آخرین بار وداع کردند. در این هنگام جبرئیل، در حالی که کفنی از بهشت همراه داشت، نازل شد و عرض کرد: «یَا رَسُولَ اللَّهِ! اَلْعلِی الْأَعلی یُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ یَخُصُّکَ بَالتَّحِیَّةِ وَ الْإِکرامِ، وَ یقُولُ لَک: یا مُحَمَّدُ! إنَّ کفَنَ خَدِیجَةَ(ع) وَ هُوَ مِن الْجَنَّةِ أَهدَی اللهُ إِلَیهَا فَکفَّنَهَا رَسُولُ اللهِ(ص) بِرِدَائِهِ الشَّرِیفِ أَوَّلاً، وَ بِمَا جَاءَ بِهِ جِبرَائِیلُ ثَانِیاً، فَکانَ لَهَا کفنَان: کفنُ مِن اللهِ وَ کفَنُ مِن رَسُولِ اللهِ(ص)؛[48] ای رسول خدا! خدای تعالی به تو سلام می رساند و می فرماید: ای محمد! همانا این کفن خدیجه(ع) از کفن بهشتی است که از جانب خدا هدیه می شود. پس رسول اکرم(ص) ابتدا خدیجه(ع) را با ردای مبارک خود کفن کرد و سپس با آن کفنی که جبرئیل آورده بود نیز کفن نمود. پس برای خدیجه(ع) دو کفن بود: کفنی از جانب خدا و کفنی از جانب رسول خدا (ص)».

آنگاه پیامبر خدا(ص) حضرت خدیجه(ع) را حنوط کرد و با همان پارچه ای که جبرئیل از طرف خداوند عزّوجلّ برای او آورده بود، کفن نمود و خود شخصاً درون قبر رفت و پیکر پاک خدیجه(ع) را در خاک نهاد و سنگ لحد را چید. در این هنگام پیامبر اکرم(ص) برای همسرشان خدیجه(ع) اشک می ریخت، دعا می کرد و آمرزش می طلبید.

پیکر مطهر و نورانی حضرت خدیجۀ کبری(ع) در قبرستان مَعلاة (ابوطالب یا حَجون) شهر مکه به خاک سپرده شده است. قبرستان معلاة، قدیمی ترین قبرستان شهر مکه است که به قبرستان حَجون (یا حُجون) و نزد ایرانیان به قبرستان ابوطالب(ع) نیز مشهور است و مقبرۀ بنی هاشم نیز گفته می شود و عبدالمطلب و ابوطالب(ع)، یاسر و سمیه(ره) اولین شهدای اسلام نیز در این قبرستان دفن شده اند.

پی نوشت ها:

[3] اسد الغابة، علی بن محمد بن اثیر، دارالفکر، بیروت، چاپ اول، 1409ق، 1989م، ج 5، ص 435.

[4] همان.

[5] الکامل فی التاریخ، عزالدین ابن الأثیر، دار الکتاب العربی، بیروت، چاپ اول، 1417ق/ 1997م، ج 2، ص14.

[6] الفصول المهمه، ابن صباغ مالکی، دارالحدیث، چاپ اول، 1422ق، ص 133.

[7] فاطمه بنت محمد ام الشهدا و سیدة النساء، عمر ابونصر مصری، قاهره، چاپ اول، بی تا، ص 6.

[8] بشارة المصطفی، عمادالدین طبری، کتابخانه حیدریه، نجف، 1383ق، ص ۱۱۵.

[9] صحیح بخاری، محمدبن اسماعیل البخاری (194256ق)، تحقیق: محمد محمود محمد، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 2001م، ج ۳، ص ۱۳۸۹، ح ۳۶۶۰.

[10] مُسند احمد بن حنبل، مؤسسه الرساله، بیروت، 1416 ق/1996م، ج ۴۱، ص ۳۵۶: «کَانَ النَّبِیُّ(ص) إِذَا ذَکَرَ خَدِیجَةَ(ع) أَثْنَی عَلَیْهَا، فَأَحْسَنَ الثَّنَاءَ!فغِرْتُ یوْمًا، فَقُلْتُ: مَا أَکْثَرَ ما تذْکُرُهَا حَمْرَاءَ الشِّدْقِ، قَدْ أَبْدَلَکَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهَا خَیْرًا مِنْهَا».

[11] همان، ج 13، ص 162، ج 16، ص 2.

[12] بحارالانوار، ج 37، ص 63.

[13] اسدالغابه، ج 5، ص 438.

[14] همان، ج 16، ص 8.

[15] بحارالانوار، ج 44، ص 318.

[16] بحار الانوار، ج 40، ص 68؛ اسطوره مقاومت و ایثار، ص 190.

[17] کشف الغمه، علی بن عیسی اربلی، دار الاضواء، بیروت، چاپ اول، 1403ق، ج 2، ص 72.

[18] بحار الانوار، ج 22، ص 502.

[19] تذکرة الخواص، یوسف بن قزاوغلی (سبط ابن جوزی )، نشر شریف الرضی، قم، چاپ اول، 1376 ش/1418 ق، ص 312.

[20] سیر اعلام النبلاء، محمد بن احمد ذهبی، مؤسسه الرسالة، بیروت، چاپ اول، 1414ق، ج 2، ص 81.

[21] صفوة الصفا، ابن بزاز، نشر زریاب، تهران، چاپ اول، 1376ش، ج 2، ص 2.

[22] السیرة النبویة، ج 1، ص 275.

[23] خدیجه اسطوره ایثار و مقاومت، ص 207.

[24] کشف الغمه، ج 2، ص 133.

[25] مُسند احمد بن حنبل، ج ۴۱، ص ۳۵۶.

[26] دیوان أمیرالمؤمنین(ع)، حسین میبدی، سید ابراهیم اشک شیرین، مؤسسه نشر میراث مکتوب، تهران، چاپ اول، 1379 ش، ص ۳۵۹.

[27] بحار الانوار، ج 45، ص 59: «أَعَینَی جُودَا بَارَکَ اللَّهُ فِیکُمَا/ عَلَی هَالِکَینِ لَا تَرَی لَهُمَا مِثْلًا/ عَلَی سَیدِ الْبَطْحَاءِ وَ ابْنِ رَئِیسِهَا / وَ سَیدَةِ النِّسْوَانِ أَوَّلِ منْ صلَّی».

[28] الارشاد، شیخ مفید، دارالمفید، چاپ اول، 1414ق، ج ۲، ص ۱۵.

[29] الأمالی، محمد بن علی بن بابویه، نشر کتابچی، تهران، 1376ش، ص 158.

[30] بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۱۳۹.

[31] اللهوف، سید بن طاووس، انوار الهدی، قم، چاپ اول، 1417ق، ص ۱۳۴.

[32] خدیجه اسطوره ایثار و مقاومت، ص 200.

[33] شرح نهج البلاغه، عبدالحمید بن ابی الحدید، تصحیح: محمدابوالفضل ابراهیم، کتابخانۀ آیت الله مرعشی، قم، ۱۴۰۴ق، ج 9، ص 325.

[34] مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، محمد بن الحسن طوسی، مؤسسة فقه الشیعة، بیروت، 1411ق، ج 1، ص 401.

[35] همان، ج 2، ص 720.

[36] بحار الأنوار، ج 97، ص 189.

[37] همان، ج 5، ص 439.

[38] مثلهن الاعلی السیدة خدیجة، عبدالله العلائلی، دارالجدید، قاهره، چاپ اول، 1992م، ص 98.

[39] نساء لهن فی التاریخ الاسلامی نصیب، حسن علی ابراهیم، مکتبة النهضة المصریة، مصر، چاپ اول، 1950م، صص 21 -23.

[40] فاطمة الزهراء و ترفی غمد، سلیمان کتّانی، المجمع العالمی لأهل البیت (ع)، قم، چاپ اول، 1429ق، ص12.

[41] روض الانف، عبدالرحمن سهیلی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، 1412 ق، ج 2، ص 426.

[42] همان، ص 215.

[43] فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، أحمد بن علی أبوالفضل العسقلانی الشافعی، دار المعرفة، بیروت، چاپ اول، 1379ق، ج 8، ص 138.

[44] همان، ص 134.

[45] همان.

[46] حیاة الائمة، هاشم معروف الحسنی، المکتبة الحیدریة، نجف، چاپ اول، 1382ق، ص 67.

[47] بحار الانوار، ج ۱۶، ص ۳: «وَ تُوُفِّیت خَدِیجَةُ (ع) بَعدَ أَبِی طَالِبِ بِثَلَاثَةِ أَیامِ».

[48] المجالس العاشوریة، عبدالله حسن آل درویش، انتشارات اهل الذکر، قم، چاپ دوم، 1387ش، ج 1، ص 479.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۰۲ ، ۲۲:۴۶

 

بنیان گذار دولت ادریسیان

ادریس بن عبدالله از فرزندان حسن مثنی از نوادگان امام حسن مجتبی (ع) می‌باشد و مادر او عاتکه دختر عبدالملک بن الحرث شاعر می‌باشد.

او فردی فاضل و زاهد ، پزهیزگار ، عالم ، صالح و در مسیر اهلبیت اطهار بود.

ادریس بن عبد الله بن الحسن المثنی بن علی بن ابی طالب مؤسس دولت ادریسیان است او با حسین بن علی بن الحسن المثلث در قیام فخ شرکت کرده  و جز آن دو نفری بود که از این جنگ جان سالم بدر برد و فرار کرد او به سمت مصر رفت مصردر آن هنگام بدست واضح مولای صالح بن منصور بود که به مسکین معروف بود و افکار به شیعه گری داشت. او چون از سرگذشت ادریس با خبر شد به دیدار وی رفت و او را به افریقا فرستاد.

ادریس با غلام خودش راشد در سال ۱۷۲هـ‌ق وارد مغرب(اندلس) اقصی[1] شده و در شهر ولیلی فرود آمد. و امیر آنجا اسحق ابن محمد مقدم وی را گرامی داشت و بربرها را بدعوت او خواند و نسب وی را با پیعمبر و آن فضائل که داشت را شمرد و به کمک او از اطاعت عباسیان بیرون رفت .[2]

او در روز جمعه 4 رمضان 172 حکومت تشکیل داد و لشکری بزرگی را جمع کرد و به جنگ شتافت و تا شهر تادله (نزدیک فارس) را فتح کرد و سپس به ولیلی بر بگشت.

چون دولت ادریسه استقرار یافت به سوی بربرهای مغربی که هنوز مجوسی و یهودی و نصرانی بودند (همچون قبایل قندلاوه و بهلوانه و مدیونه و و مازار) لشکر برد و تامسنا و شهر شاله و تادلا را تصرف کرد و اکثر بربرهای یهودی و نصرانی خواه و ناخواه بر دست او اسلام آوردند. ادریس سنگرها و دژهایشان را ویران نمود. آنگاه در سال ۱۷۳ هـ‌ق به تلمسان رفت جماعتی از قبایل بنی یفرن و مغراوه در آنجا بودند. امیر آن دیار محمد بن حرز بن جزلان با او رو به رو شد ولی سر به اطاعت فرود آورد و ادریس نیز او و دیگر زناته را امان داد و آن بلاد را در تحت فرمان گرفت و مسجدی را ساخت و برای آن منبری ترتیب داد و نامش را بر آن منبر نوشت که این منبر هنوز هم بر جای است، سپس به شهر ولیلی بازگشت[3]

هارون که از خطر ادریس ترسیده بود در فکر بود که سپاهی سوی او بفرستد اما این کار را نکرد چون راه طولانی و سخت بود. یحیی برمکی به او گفت یکی را بفرستد تا او را به حیله بکشد هارون رأی او را پذیرفت و سلیمان بن جریر را که شماخ لقب داشت و از موالی مهدی بود فرستاد و نامه ای به والی تونس به او داد تا بتواند از تونس بگذرد و نزد ادریس برود و چون به نزد وی رسید ادعا کرد که طبیب است و و می‎خواهد شیعه شود. ادریس مقدم او را پذیرفت و از جمله خاصان او شد. شماخ فرصت قتل وی را بدست آورد گویند در شیشه ای پر از بوی خوش به او زهر داد، و بعضی گفته‎اند مسواک زهرآلود به او داد که ادریس از ورم لثه و درد دندان از دینا رفت، و بعضی گفته‎اند که انگور مسموم به او خورانید به هر حال کار خویش را کرد و فراری شد و نزد ابراهیم بن اغلب رفت و وی را از ماجرا خبر دار کرد و پس او خبر مرگ ادریس رسید و ابراهیم به هارون خبر مرگ ادریس را نوشت و او ولایت مصر را به شماخ داد.[4]

اولین دولت شیعی

ادریسیان اولین حکومتی مستقل شیعی بود که در دورترین نقطه از مرکز خلافت اسلامی ـ مغرب الاقصی ـ شکل گرفت و در حدود دو قرن در گسترش اسلام درمیان ساکنان این منطقه و همگانی نمودن آموزه‌های اصیل اسلامی نقش آفرینی نمود. آنان در این مدت، خدمات زیادى ارائه کردند و در گسترش فرهنگ دینى و شیعى‌ در قلمرو این منطقه، خوش درخشیدند

حکومت را که ادریس بن عبدالله پایه گذاری کرده بود، علی رغم توطئه چینی عباسیان و گروه فرمان بردارش، ‌بنی اغلب و بر خلاف خواست آنها، به حیات خود ادامه داد، دوره انتقالی به رهبری راشد غلام ادریس و همیاری قبایل مغرب هوادار سپری شد.

بیعت مردم با فرزند ادریس

راشد بربرهای اوربه و دیگران را فراخواند تا با پسر ادریس که او نیز ادریس نامیده می‌شد بیعت کنند. این پسر از یکی از کنیزان او به نام کنزه بود و هنگامی که به امامت او بیعت کردند، در شکم مادر بود. در شیرخوارگی نیز تجدید بیعت کردند و در کودکی نیز بیعت نمودند و چون در سال ۱۸۸ هـ‌ق به یازده سالگی رسید در مسجد جامع ولیلی بار دیگر به او دست بیعت دادند، درحالی که امور کشور به دست ابوخالد یزید بن الیاس العبدی بود. کار بر همین منوال بود تا آنگاه که امراء زمام ملک را به دست گرفتند و با ادریس بن ادریس تجدید طاعت کردند و عزم جهانگشایی نمودند و همه بلاد مغرب را تصرف کردند و حکومتشان قدرت یافت. سپس ادریس، مصعب بن عیسی الازدی معروف به الملجوم (مصعب را به سبب ضربتی که در یکی از جنگها بر دهان او وارد شده بود ملجوم می‌خواندند؛ زیرا جای این زخم چون لجام بر دهان او مانده بود) را به وزارت رساند.

چون کار ادریس بن ادریس بالا گرفت بسیاری از قبایل عرب و اندلس به او گرویدند. چنانکه از ایشان قریب به پانصد تن به نزد او آمدند. او نیز به جای بربرها آنان را جزء اطرافیان و خاصه خود گردانید و به پایمردی آنان دولتش نیرومند شد. چون شمار حواشی دولت و یاران او فزونی گرفت و شهر ولیلی را گنجایش آنان را نداشت، در صدد بر آمد که شهر دیگری بنا کند.

فاس ناحیه‌ای بود از آن بنی‌بورغش و بنی‌الخیر از زواغه. در میان بنی‌بورغش افراد مجوسی و یهودی و نصاری بود و شیبوبه جایگاه آتشکده مجوسان بود که همه اینان بر دست ادریس اسلام آوردند؛ اما همچنان میانشان کشمکشها و اختلافها بود. ادریس کاتب خود، ابوالحسن عبدالملک بن مالک الخزرجی را فرستاد تا میانشان طرح آشتی افکند. ادریس به فاس آمد و بناهایش را خراب و بنای نو را آغاز کرد. در سال ۱۹۳ هـ‌ق عدوة القرویین را طرح کرد. آنگاه خانه‌های خود را ساخت و بدآنجا نقل مکان کرد و مسجد جامع الشرفاء را پی‌افکند.

آنگاه در سال ۱۹۷ هـ‌ق به عزم نبرد با قبایل مصموده بیرون رفت و آنان به دعوت او سر نهادند. سپس به تلمسان رفت و مسجدش را از نو ساخت و منبرش را تعمیر نمود و سه سال در آنجا ماند. بربرها و زناته هم کلمه شدند و دعوت خوارج را بر افکندند و همچنین به کلی در ناحیه غرب از سوس الاقصی تا شلف دعوت عباسیان را منقطع ساختند.

چون ابراهیم بن الاغلب حوزه فرمانروائی خود را در خطر دید، به فکر مکر و حیله افتاد تا با تدبیری، یاران ادریس را از گردش پراکنده کند. از جمله ب هلول بن عبد الواحد المظفری را با قومش از اطاعت ادریس به اطاعت هارون‌ الرشید آورد. به این ترتیب ادریس از بربرها بیمناک شد و کوشید تا با ابراهیم بن الاغلب مصالحه کند و جوش و خروش او فرو نشاند. تدبیر دیگر جنگ تبلیغاتی بود که اغلبیان به راه انداختند و برای جلب حمایت بنی‌عباس ، طعن در نسب ادریس و پدرش را آغاز کردند.[5]

بنی عباس و بنی اغلب در ادامه سیاست حیله گرانه اش ،‌ ابتدا راشد را مسموم و از میان برداشتند و سپس برای تخریب خاندان ادریسیان سعی در تشکیک در نسب ادریس دوم کردند، آنها با کمک گروه دست نشانده‌اش در شمال آفریقا شایع کردند که ادریس دوم فرزند ادریس بن عبدالله نبوده، بلکه فرزند غلام او راشد می باشد، که این توطئه را ابن خلدون به خوبی بیان کرده و در کتابش از علل، ابهامات و اهداف این توطئه پرده بر می دارد،‌ او می گوید که : ( ... آنان که با یک دیگر نجوا می کنند، تانسب ادریس بن ادریس بن عبدالله را بعد از پدرش در مغرب بد نام کنند.... با تهمت و تردید در این که نوزادی که بعد از ادریس به جای مانده از آن راشد غلام او است، خداوند چهره آنان را زشت نماید .... هرگز چنین نیست، به خدا سوگند که این سخن از جانب عباسیان و عمالش بنی اغلب صادرشده است .... زیرا که جان گرفتن حکومت ادریس دوم برای آنان از شکست در جنگ نیز زیان بارتر بود، شکست و ناتوانی به حاکمیت عرب رخنه کرده است و آنان را به سوی مرگ می راند ، ... نسب ادریس بن ادریس در فاس و سائر بلاد مغرب آنچنان مشهور است که امکان نداشت کسی آنرا به خود ملحق کند و یا کس به وابسته کردن آن چشم به دوزد ، ... در مغرب ما کسی را در میان اهل بیت کریم نمی‌شناسیم که تا این اندازه نسب روشن و شفافی همانند بازماندگان ادریس از آل حسن داشته باشد ، ... شکست این طرح عباسیان را به فکر نقشه‌های دیگری انداخت که همان ایجاد فتنه،‌ اختلاف در میان پیروان ادریس دوم می باشد ....[6]

علل افول و زوال ادریسیان[7]

ادریسیان اولین حکومتی مستقل شیعی بود که در دورترین نقطه از مرکز خلافت اسلامی ـ مغرب الاقصی ـ شکل گرفت و در حدود دو قرن در گسترش اسلام درمیان ساکنان این منطقه و همگانی نمودن آموزه‌های اصیل اسلامی نقش آفرینی نمود. آنان در این مدت، خدمات زیادى ارائه کردند و در گسترش فرهنگ دینى و شیعى‌ در قلمرو این منطقه، خوش درخشیدند. ولى با آن همه مقبولیت و خدمت، به علت دخالت‌ دولت اموى اُندلس، آزمندى و زیاده‌خواهى دولت فاطمیان و ضعف بنیه دفاعى حکومت ادریسیان و سرانجام اختلاف درون خاندانى خود مغربیان، این حکومت غروب کرد؛ غروبى که به ظاهر دیگر نمی‌توان طلوعى براى آن متصور شد.

حکومتها، همچون موجودات زنده متولّد مى‌شوند. زندگى و حیات و جوانى دارند وسرانجام به دوران پیرى و زوال مى‌رسند. همان گونه که موجود زنده به تغذیه و تقویت ورشد و صحت و همچنین به پیشگیرى درمان بیمارى‌ها، نیاز دارد، حکومت نیز باید عوامل‌تقویت کننده خود را از یک سو، و عوامل تهدید کننده را از سوى دیگر بازشناسد.آفت‌ها و آسیبهاى حکومت، مانند بیمارى‌هاى بدن انسان، هم قابل درمان و هم قابل‌پیش‌گیرى هستند. شناخت آسیب‌هاى حکومتهاى گذشته شیعه، به هر دانش طلب یارى‌مى‌دهد که با نگاه عبرت اندوز و بصیرت‌آموز به زوال و آسیب‌هاى مجموع حکومتهاى‌شیعى بتواند موانع و آفات مشابه را بشناسد و در راه اصلاح، رفع یا درمان آنها در دولت‌دائر کنونى بکوشد و یا از آنها پیشگیرى کند.[8] علل زوال ادریسیان نیز ار این قاعده مثتثنی نبوده‌ است. از آن جمله:

1. اختلافات درونی، گروه گرایى، رقابت و درگیری به علت گسترش مناطق نفوذ خود در مقایسه با همسایگان و تسلط بر فاس به دلیل اهمیت اقتصادی، سیاسی و جمعیتی که دارا بود، از این رو حکومت اردیسیان در گیر ودار این کشمکشها در توجه به امور اجتماعی و تهدیدهای پیرامون آن، دچار غفلت شد و زمینه و بسترهای زوال حکومت را فراهم کرد.[9]

2. ضعف حاکمان در آینده نگری و وجود تهدیدهای خارجی و داخلی

3. تجمّل‌گرایى و آسایش‌طلبى، فساد طبقه حاکمه و عُجب و غرور آنان

4. ضعف فکری و غرور حاکمان در استفاده از متفکران و اندیشمندان[10]  می توان تاریخ ادریسان را به دو دوره متفاوت تقسیم کرد، مرحله نیرومندی که از ادریس اول شروع و تا آغاز حکومت محمد بن ادریس (221ق) ادامه دارد. در این دوره نیروی حکومت در دستگاه سیاسی، اداری، مالیات گیری،‌ سپاه نیرومند ‌و پایتخت سیاسی بر همه مناطق حکومت تسلط داشته است. حکومت توانش را صرف بهره‌برداری از تواناییهای اقتصادی می‌کرد. همان گونه که ایدئولوژیهای مذهبی را برای اتفاق و اتحاد همه نژادها و طوایف به کار می گرفت. ادریسیان در آن دوره از امکانات اقتصادی و انسانی شگرفی سود می‌بردند و بر آنها تسلط کامل داشتند. آنها برای اولین بار در تاریخ مغرب الاقصی حکومت مرکزی بوجود آوردند که از وجود حاکم نیرومندی برخورداربود. از فقها، علما، شیوخ قبایل مشورت می‌گرفت و دستگاه اداری،‌ مالی، اقتصادی، و نظامی دستورات او را اجرا می‌کرد. اما در مرحله دوم که از محمد بن ادریس شروع و تا سقوط حکومت در سال 317 قمری ادامه دارد، با ضعف حکومت مرکزی و گسترش مناطقی که از حکومت مرکزی اطاعت نمی‌کنند، همراه شد.[11]

5. بى‌توجهى به عدالت اجتماعى و بد رفتاری با مردم. پس از در گذشت على بن محمد بن ادریس در سال 234 هـ.‌ق، یحیى بن محمد، و پس از او فرزندش یحیى ثانی زمام حکومت ادریسیان را در دست گرفتند. یحیی بن یحیی روش بسیار زشتى در برخورد با مردم داشت. از این رو مردم علیه او دست به شورش زدندو یحیی را مجبور کردند تا برای نجات جانش به اندلس فرار کند. در نتیجه عبدالرحمن بن ابى سهل فرمانده شورشیان زمام امور فاس را در دست گرفت.[12]

6. تکیه بر عنصر نژادی و نژاد پرستی. پس از محمد بن ادریس، علی بن محمد روی کار آمد و پس از او نیز یحیی متولی رهبری ادریسیان گردید. تکیه یحیی بر عربهای آندلس خشم بربرها را برانگیخت. بی کفایتی او در اداره کشور باعث شد که زمینه استقلال سائر شهرها بوجود آید از این رو والیان سایر شهرها به تقسیم زمینها و املاک میان فرزندان، عموها، ‌ داییها... پرداختند.[13]

7. غفلت و بی‌توجهی به روحیات و جریان‌های درونی جامعه که نتیجه‌ای به جزء دوری مردم و جدا شدن صفوف آنها از طبقه حاکمه نخواهد داشت.

8. استفاده ابزارى از دین: ادیان آسمانى به ویژه دین اسلام، بر پایه خلوص،بنیانگذارى و با کلمه‌هاى خالص، حنیف معرفى شده است، دینى که دعوت و عبادت و جهاد و هجرت در پرستش و نیایش آن با خلوص آمیخته، حکومتى هم که درپرتو آن، تشکیل مى‌شود باید در اهداف و عملکرد نیز بر همین پایه استوار باشد.[14]

 

 

 

 


[1]ـ مغرب به ممالکی در شمال آفریقا گفته می‌شود که عبارتست از ( تونس و الجزایر و مراکش و...) و علاوه بر این کشورها بر اندلس نیز اطلاق شده‌است. مغرب را به مغرب اقصی و مغرب اوسط و مغرب ادنی تقسیم می‌کردند. مغرب اقصی از مشرق به تلمسان و از غرب به ساحل و اقیانوس اطلس و از شمال به سبته و از جنوب به مراکش محدود بوده‌است. دهخدا،علی اکبر؛ لغت نامه دهخدا،

[2]ـ ابو الفروج الاصفهانی، مقاتل الطالبین، بیروت، دار المعرفة، ص406.

[3]ـ ابن خلدون، عبد الرحمن محمد؛ دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۸/۱۹۸۸.ط الثانیة،ج۴، ص۱۷

[4]ـ قاضی نعمان مغربی، شرع الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار علیهم‎السلام، قم، جامعه مدرسین، 1409ق، ج3، ص331، ابو الفروج الاصفهانی، مقاتل الطالبین، بیروت، دار المعرفة، ص406؛ یعقوبی، ‌احمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب؛ تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی‌تا، ج۲، ص۴۰۵؛ ابن‌الأثیر،عزالدین أبوالحسن علی بن‌ابی‌الکرم‌؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر - داربیروت، ۱۳۸۵/۱۹۶۵،ج۶، ص۹۳. مقدسی، ‌أبوعبدالله محمد بن أحمد؛ أحسن التقاسیم‌ فی‌ معرفة الأقالیم، القاهرة، مکتبةمدبولی، الطبعة الثالثة،۱۴۱۱/۱۹۹۱، ص۲۴۴.

[5]ـ ابن خلدون، عبد الرحمن محمد بن خلدون؛ پیشین، ج۳، ۱۸الی ص ۲۰

[6]ـ مقدمه بر تاریخ سیاسی اجتماعی شمال آفریقا،ص249

[7] ـ بر گرفته از، علل زوال ادریسیان، علی یزدانی.

[8]ـ وفا، جعفر وفا، آسیب‌شناسى حکومتهاى شیعى (درسهایى براى نظام جمهورى اسلامى)، نشریه حصون، شمــــــــــــــاره6، زمستان1384، ص95.

[9]ـ حجت الله جودکی،محمود اسماعیل، ادریسیان یافته های جدید، ص67.

[10]ـ همان، ص97-99

[11]ـ تاریخ یعقوبی،ج2،ص407، و تاریخ ابن خلدون،ج4،ص16.

[12]ـ ابن خلدون، عبد الرحمن محمد بن خلدون؛ همان، ج4، ص 20.

[13]ـ مقدمه بر تاریخ سیاسی اجتماعی شمال آفریقا،ص257

[14]ـ وفا، جعفر وفا، همان ص107؛ محمدی ری شهری، محمد،میزان الحکمة، قم، انتشاراتدفتر تبلیغات اسلامی، ج 6، ص 2934، چاپ اول، 1362

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۲ ، ۱۲:۳۳

 

چرا پیامبران چوپانی کردند؟

شبانی و دامداری از روزگاران کهن از جمله اشتغالات و حرفه های رایج جامعه بشری به ویژه در اجتماعات بدوی و روستایی بوده است.

هر خانواده به طور طبیعی تعدادی، هر چند اندک، دام (گوسفند، گاو، شتر و غیره) با مقاصد اقتصادی و معیشتی نگاهداری می کرده و معمولاً نوجوانان و جوانان، آنها را به چراگاه و مراتع برده و شبانگاه به روستا برمی گشتند. حتی گاهی به سبب زیادی دام و فقدان نیروی انسانی کافی در درون خانواده، فرد و یا افرادی را به اجیری می گرفته اند.

و آنان در برابر دریافت دستمزد دامداری و شبانی می کرده اند.([1])

تردیدی نیست که انسان از بدو پیدایش خود در روی زمین برای آن که زنده بماند به غذا و طعام نیاز داشته و برای سیر کردن شکم خود و تأمین معیشت، نیازمند کار و کوشش بوده است.

طبیعی ترین کار در آن زمینه، کشاورزی و دامداری و امثال آن بوده است.

وانگهی پیامبران خدا، بعد بشری داشته و از این نظر مانند دیگر آحاد انسان برای زنده ماندن، کار و تلاش می کردند، و احیانا از طریق کشاورزی و گوسفندداری و شبانی، زندگی می گذرانده اند.ابراهیم ـ علیه السلام ـ با ساره دختر خاله اش ازدواج کرد.

او که زنی ثروتمند و صاحب گوسفندان فراوان بود، همه آنها را در اختیار ابراهیم قرار داد و او با سر و سامان دادن به آنها و حسن نگهداری، مال و منال فراوان به دست آورد و در شهر کوثا وضع هیچ کس بهتر از او نبود.([2])

درباره شبانی پیامبر اکرم نیز روایات متعددی نقل شده است. جابربن عبدالله گوید: «در مرالظهران نزد رسول الله بودیم در حالی که گوسفند و قوچ می چرانید. پیامبر فرمود: بر شما باد گوسفند سیاه که پاکیزه تر است. پرسیدند: آیا شما گوسفند شبانی کرده اید؟ فرمود: آری، و هل نبی الا رعاها: آیا پیامبری بوده که گوسفند چرانی نکند؟!».([3])

از عمار نقل شده که گفت: «روزی گوسفندان خانواده ام را به چرا برده بودم و محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ هم شبانی می کرد به آن جناب گفتم: آیا مایل هستید تا به فخ برویم که آنجا مرتع و سبزه زاری درخشنده و نیکو است؟

پیامبر فرمود: آری برویم. فردای آن روز به آن جا رفتم، حضرت پیش از من به آنجا رسیده بود اما گوسفندانش را از آن مرتع و علفزار دور نگاه داشته و نمی گذاشت وارد چراگاه شوند تا مرا دید فرمود چون با تو قرار گذاشته بودم خوش نداشتم پیش از آمدن تو گوسفندان را بچرانم».([4])

شبانی و رسالت :رهبران آسمانی وظیفه ای خطیر و بزرگ بر عهده دارند. وظیفه ای که با گرفتاری و محرومیت، شکنجه و بلا، قتل و کشتن، خلاصه با انواع مصائب توأم و هم آغوش است.

شرط کامیابی رهبران الهی، صبر و بردباری، یعنی شکیبایی در برابر هر گونه آزار و اذیت می باشد. زیرا بردباری و شکیبایی در تمام مراحل مبارزه شرط واقعی نیل به مقصود است.

از این جهت، یک رهبر واقعی نباید از زیادی دشمن بترسد و عقب نشینی کند. نباید از کمی پیرو افسرده شود. نباید از پیش آمدهای ناگوار بیم و هراسی به دل راه دهد.([5])

پیامبران، بخشی از عمر خود را قبل از رسیدن به مقام نبوت، به چوپانی و شبانی می گذاردند. مدتی در بیابان ها به تربیت حیوانات اشتغال می ورزند، تا در طریق تربیت انسان ها شکیبا و بردبار شوند، و تمام مصائب و سختی ها را آسان بشمارند. زیرا اگر شخصی توانست دشواری های تربیت حیوان را، که از نظر هوش و فهم با ما قابل مقایسه نیست، بپذیرد.

قطعا خواهد توانست هدایت گمراهان را که شالوده فطرت آنان را ایمان به خدا تشکیل می دهد، را بر عهده بگیرد.([6])

از این رو در حدیثی از امام صادق می خوانیم: «ما بعث الله قط نبیا حتی یسترعیه الغنم یعلمه بذلک رعیة الناس». خداوند هیچ پیغمبری برنیانگیخت مگر آن که او را به شبانی و چوپانی گوسفندان واداشت تا بدان وسیله رعیت مردم را به ایشان بیاموزد».([7])

در کتاب سیره حلبی در فلسفه شبانی، چنین می خوانیم: حکمت الهی ایجاب می کند که مرد وقتی به شبانی گوسفندان می پردازد از آن نظر که گوسفند، ضعیف ترین و پراکنده ترین بهایم است اقدام به چوپانی، مایه آرامش و سکون دل می شود و قلب انسان مملو از لطف و مهر و رأفت می گردد و چنان شخصی اگر از شبانی گوسفند به مردم داری و رعیت پروری بپردازد

اولا: حدت طبیعی در وجود او از بین می رود

و ثانیا: از ظلم و ستم غریزی فاصله می گیرد! پس او در معتدل ترین حالات و عادلانه ترین وضع قرار می گیرد.([8])

علت دیگری که پیامبران به شبانی می پرداختند دوری از جامعه فاسد و منحطّ محل زندگی خود بوده است.

و علت سوم: این کار فرصتی بود برای مطالعه آسمان زیبا، و اوضاع ستارگان، دقت در آیات تکوینی و انفسی که همگی نشانه های وجود او می باشد.

قلوب پیامبران، با اینکه از آغاز آفرینش با مشعل توحید روشن می باشد. ولی خود را از مطالعه در آیات الهی و عوالم هستی بی نیاز نمی دیدند، و از همین طریق به آخرین درجات یقین و ایمان می رسیدند و به ملکوت آسمان ها و زمین راه می یافتند.([9])

 

علل چوپانی پیامبراکرم(ص)

محمد(ص) پس از بازگشت به مکه طبق خواست ابوطالب در کارها به او کمک می کرد و یکی از این کارها چوپانی بود. انتخاب این شغل ممکن است از چند جهت باشد:

1- محمد(ص) نمی خواست در مکه که کانون بت پرستی بود و انواع فسادها در آن اتفاق می افتاد بماند و از این رو دوست داشت به بیابان برود.

2- او می خواست در بیابان با دیدن مناظر طبیعت به خداشناسی و توحید محکمتری دست یابد.

3- او می خواست به رنج تحمل نگهداری گوسفندان عادت کند و ورزیده شود تا بتواند رنجها را در برخورد با مردم تحمل کند.

4- او می خواست با دامداری به اقتصاد اجتماع کمک کند.

5- او می خواست به مردم بیاموزد که کار عار نیست.

بعضی از مورخان معاصر در علت شبانی پیامبر گفته اند:

پیامبران، بخشی از عمر خود را پیش از رسیدن به مقام نبوت، در چوپانی و شبانی می گذراندند. مدتی در بیابانها به تربیت حیوانات اشتغال ورزیدند، تا در طریق تربیت انسانها شکیبا و بردبار باشند و تمام مصائب و سختی ها را آسان بشمارند. زیرا اگر کسی توانست دشواریهای تربیت حیوان را، که از نظر هوش و فهم با انسان ها قابل مقایسه نیست، بپذیرد ؛ قطعاً خواهد توانست هدایت گمراهان را که شالوده فطرت آنان را ایمان به خدا تشکیل می دهد، بر عهده بگیرد.

شخصیتی که باید با ابوجهل ها و ابولهب ها مبارزه کند، و از افراد زبون که اندازه شعور و ادراک آنها این بود که در بابر هر سنگ و چوبی خاضع می شدند، افرادی بسازد که در برابر هیچ اراده ای، جز اراده حق خضوع و تسلیم نشوند، باید مدت ها از راه های گوناگون، درس صبر و شکیبائی را بیاموزد.

علت دیگر: برای آزاد مردی که در عروق او خون غیرت و شجاعت می گردد، دیدن مناظر زورگویی زورمندان قریش و تظاهر آنان به ناپاکی، سخت و گران می باشد. روی گردانی جامعه مکه، از پرستش حق، طواف آنان در اطراف بتهای بی روح، بیش از هر چیز برای یک شخص فهمیده ناگوار است. از این جهت، پیامبر(ص) مصلحت را در این دید که مدتی در گوشه بیابانها، دامنه کوه ها، که طبعاً از اجتماع کثیف آن روز دور می گشته به سر می برد، تا از آلام روحی که معلول اوضاع رقت بار محیط آن روز بود، آسوده باشد.

علت دیگر: این کار فرصتی بود برای مطالعه صفحه زیبای آسمان، و اوضاع ستارگان، دقت در آیات تکوینی و انفسی که همگی نشانه های وجود او می باشد. [[10]]

 

پانوشت:

[1]ـ  سید علوی، سید ابراهیم، مقاله شبانی حضرت(ص).

[2]ـ قطب راوندی، سعیدبن هبة الله، قصص الانبیاء، مشهد، چاپ اول، 1409ق، ص110.

[3] ـ همان، ص284.

[4]ـ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ج16، ص224.

[5]ـ  سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1371ش، ج1، ص187.

[6]ـ  همان، ج1، ص188.

[7]ـ  شیخ صدوق، علل الشرایع، قم، ناشر داوری، ج1، ص32.

[8]ـ  السیرة الحلبیة، ج1، ص126 به نقل از: مقاله شبانی محمد(ص).

[9]ـ  فروغ ابدیت، همان، ج1، ص189.

[10]ـ فروغ ابدیت، ج1، ص189

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۳۲

ضرورت شناخت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

 

احادیثى که شناخت امام عصر را بر مردم هر دوران، واجب و مرگ بدون شناخت امام را مرگِ جاهلى مى دانند ، مورد اتّفاق همه مسلمانان اند و در کتاب هاى شیعه و اهل سنّت درج شده اند . براى مثال، کلینى در الکافى از پیامبر صلى اللّه علیه وآله چنین نقل مى کند:

 مَن ماتَ لا یَعرِفُ إمامَهُ ، ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً.[۱]

هر کس بمیرد و امامش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مرده است .

و در مسند ابن حنبل از پیامبر صلى اللّه علیه وآله نقل شده :

 مَن مات بِغَیرِ إمامٍ ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً.[۲]

هر کس بدون داشتن امام بمیرد ، به مرگ جاهلى مرده است .

بنا بر این، سخن ابن تیمیّه و آلبانى که مى گویند : احادیث یاد شده، در کتاب هاى اهل سنّت وجود ندارند،[۳]نادرست و ناشى از نادیده گرفتن کتاب هایى مثل مسند ابن حنبل و دیگر کتاب هاى مهمّ اهل سنّت است . البتّه حدیث یاد شده با تعابیر مختلفى نقل شده است و ابن تیمیّه، در ادامه سخنش مجبور مى شود یکى از این تعابیر را که در آن، لفظ «امام» وجود ندارد، قبول کند[۴] که در آن آمده است:

مَن ماتَ وَ لَیسَ فى عُنُقِهِ بَیعَةٌ ، ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً .[۵]

کسى که بمیرد و در گردن او بیعت نباشد ، به مرگ جاهلى مرده است .

در واقع، این گونه افراد تلاش مى کنند تا احادیث یاد شده را به جاى حمل بر امامان اهل بیت - که برگزیده خدا و پیامبر صلى اللّه علیه وآله اند - ، بر هر زمامدارى هر چند جائر، حمل کنند .

ابن ابى الحدید ، نقل مى کند که عبد اللَّه بن عمر از بیعت با على علیه السلام خوددارى کرد ؛ امّا شبانه درِ خانه حجّاج را کوبید تا با عبد الملک، بیعت کند تا آن شب را بدون امام، صبح نکند . او گمان مى کرد که باید چنین کند ؛ زیرا از پیامبر صلى اللّه علیه وآله روایت شده بود که فرمود : «هر که بمیرد و امامى نداشته باشد، مرگى چونان مرگ جاهلى داشته است» . حجّاج نیز او را آن قدر تحقیر کرد و پستش شمرد که پایش را از بستر خواب بیرون آورد و گفت: با پاى من بیعت کن ![۶]

 پس نکته اصلى در مورد حدیث ، معناى حدیث است، نه اصل صدور آن از پیامبر صلى اللّه علیه وآله .[۷] براى فهم حدیث شریف، باید مقصود از جاهلیت روشن شود .

 در فرهنگ اسلامى، عصر رسالت پیامبر خدا، عصر علم ، و دوران پیش از بعثت ایشان ، دوران جاهلیت است، بدین معنا که پیش از بعثت پیامبر صلى اللّه علیه وآله به دلیل تحریفى که در ادیان آسمانى پدید آمده بود، مردم در گم راهى به سر مى بردند و آنچه به نام دین بر جوامع مختلف بشر حکومت مى کرد ، چیزى جز خرافات و موهومات نبود. در واقع ، ادیانِ تحریف شده و عقاید موهوم، ابزارهایى براى سلطه زر و زور بر انسان شده بودند و این، واقعیتى است که تاریخ قبل از اسلام نیز آن را تأیید مى کند.

 بعثت مبارک پیامبر صلى اللّه علیه وآله، آغاز عصر علم بود . اساسى ترین مسئولیت ایشان، مبارزه با خرافات و تحریفات و روشن کردن حقایق براى مردم بود . پیامبر صلى اللّه علیه وآله، خود را براى مردم ، همچون پدرى مى دانست که آنان را مى پرورانَد و آموزش مى دهد . ایشان مى فرمود :

 إنَّما أنَا لَکُم مِثلُ الوالِدِ اُعَلِّمُکُم .[۸]

در واقع ، من براى شما همچون پدرى هستم که به شما مى آموزم .

پیامبر خدا، نبوّت خود را پدیده اى منطبق با موازین عقلى و علمى معرّفى مى کرد که اگر دانشمندان ، در صدد شناخت آن برآیند، مى توانند به سادگى راستگویى اش را در باره ارتباط او با مبدأ هستى درک کنند .

 «وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ هُوَ الْحَقَّ .[۹]

 کسانى که به ایشان علم داده شده ، آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده ، حق مى دانند»  .

 پیامبر صلى اللّه علیه وآله نیز مردم را از پیروى هر آنچه علم ، آن را تأیید نمى کند ، به شدّت بر حذر مى داشت و این آیه را براى آنان تلاوت مى فرمود :

 «وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ .[۱۰]

 و چیزى را که بِدان علم ندارى، دنبال مکن» .

 با عنایت به این مقدّمه، آشکار مى شود که آنچه در حدیثِ «ضرورت شناخت امام هر عصر» مورد نظر است ، فراتر از یک مسئله فردى است و تنها این نیست که اگر یک مسلمان ، امام خود را نشناخت ، مسلمان واقعى نیست و در گم راهى است ؛ بلکه مسئله مهم ترى که این حدیث بِدان هشدار مى دهد ، این است که : عصر علم - که با بعثت پیامبر صلى اللّه علیه وآله آغاز شد - تنها در صورتى مى تواند تداوم پیدا کند که شناختِ یاد شده، وجود داشته باشد . در یک سخن ، امامت ، پشتوانه و ضامن تداوم عصر علم یا عصر اسلام راستین است و بدون این پشتوانه، جامعه اسلامى به جاهلیت پیش از اسلام، بازگشت خواهد کرد .

در واقع ، این حدیث از آینده نگرى این آیه قرآن الهام گرفته که مى فرماید :

 «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِیْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى  أَعْقَبِکُمْ .[۱۱]

 و محمّد ، جز فرستاده اى که پیش از او [نیز] فرستادگانى [آمده و] گذشتند ، نیست . آیا اگر او بمیرد یا کشته شود ، به گذشته خود (جاهلیت) بر مى گردید؟» .

 پیامبر صلى اللّه علیه وآله در حدیثى که بر ضرورت شناخت امام تأکید دارد ، بیان مى نماید که چگونه ممکن است جامعه اسلامى عقب نشینى کند و به دوران جاهلیتِ پیش از اسلام باز گردد . فرموده پیامبر صلى اللّه علیه وآله گویاى این حقیقت است که با حذف مسئله امامت و رهبرى ، این پدیده خطرناک ، قابل پیش بینى است .

شناخت کدام امام؟

اندکى تأمّل در مضمون حدیث ، بویژه با توجّه به شرحى که گذشت، ما را از پاسخگویى به این سؤال که : «امامت کدام امام ، ضامن تداوم اسلام واقعى است و حذف کدام امامت از جامعه اسلامى، بازگشت به جاهلیت است؟»، بى نیاز مى کند .

 آیا مى شود گمان بُرد که مقصود پیامبر صلى اللّه علیه وآله این است که شناختن و پیروى کردن از هر کس که زمام امور جامعه را به دست گیرد، بر همه مسلمانان واجب و ضرور است و اگر کسى چنین رهبرى را نشناسد ، به مرگ جاهلى مُرده است ، بدون توجّه  به این که ممکن است چنین رهبرى ، ستمگر و به گفته قرآن کریم از «امامانى که به آتش فرا مى خوانند»[۱۲] باشد ؟!

بدیهى است که همه زمامداران فاسد تاریخ اسلام ، براى اثبات حقّانیت خویش و وجوب اطاعت مردم از خود و استوارى پایه هاى حکومتشان ، به این حدیث مسلّم استناد جسته باشند . از این رو، مى بینیم که حتّى معاویه پسر ابو سفیان نیز در شمار راویان این حدیث آمده است.[۱۳]همچنین، طبیعى است که آخوندهاى دربارى با همان انگیزه، سخن پیامبر صلى اللّه علیه وآله را تفسیر و با امامت ائمّه جور، تطبیق نمایند ؛ لیکن روشن است که این، بازى با الفاظ است ، نه بدفهمى و کژ اندیشى در مفهوم حدیث .

هرگز نمى توان باور کرد که عبد اللَّه بن عمر ، آن گونه که در شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحدید آمده است ، به دلیل کج فهمى و ضعف بینش، با امام على علیه السلام بیعت نکند ؛ ولى با تمسّک به حدیث «مَن ماتَ بغَیر إمامٍ» که خودش نقل کننده آن است ، شبانه به ملاقات حجّاج بن یوسف برود تا با خلیفه دوران، عبد الملک بن مروان، بیعت نماید ؛ چرا که نمى خواهد شبى را بدون داشتن امام به صبح آورد!

آرى . کسى که امیر مؤمنان على علیه السلام را امام نداند و با او بیعت نکند ، باید هم عبد الملک مروان را امامى بداند که ترک بیعتش موجب رجعت به جاهلیت است و باید با آن خفّت و خوارى با پاى عامل سفّاک او (حجّاج بن یوسف) شبانه بیعت کند! عبد اللَّه بن عمر به جایى رسید که یزید ، پسر معاویه، را با آن همه جنایاتى که به اسلام و خاندان پیامبر خدا روا داشت ، مصداق «امام» در حدیث : «من مات بغیر امام» مى داند و مخالفت با او را موجب کفر و ارتداد مى شمُرَد .

آورده اند که پس از واقعه جانسوز کربلا، مردم مدینه در سال ۶۳ هجرى قیام کردند و این قیام به واقعه «حرّه» انجامید . عبد اللَّه بن عمر نزد عبد اللَّه بن مطیع - که  رهبرى قریش را در این قیام بر عهده داشت - رفت . ابن مطیع، دستور داد که براى عبد اللَّه پُشتى اى بیاورند و او را به نشستن دعوت کرد . ابن عمر گفت : نیامده ام که بنشینم . آمده ام تا حدیثى را که از پیامبر خدا شنیده ام ، براى تو باز گویم . شنیدم که پیامبر خدا فرمود :

 مَن خَلَعَ یَداً مِن طاعَةٍ ، لَقِىَ اللَّهَ یَومَ القِیامَةِ لا حُجَّةَ لَهُ ، وَ مَن ماتَ وَ لَیسَ فى عُنُقِهِ بَیعَةٌ ، ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً .

کسى که دست از اطاعت [امامى ] بکشد، روز قیامت، در حالى خدا را ملاقات مى کند که حجّتى ندارد و کسى که بمیرد و با [امامى ] بیعت نکرده باشد ، به مرگ جاهلى مُرده است .[۱۴]

بنگرید که چه استادانه، سخن پیامبر خدا را در جهت مخالفت مقصود ایشان به کار مى برند! این، همان پدیده خطرناکى است که پیامبر خدا براى پیشگیرى از آن ، در این حدیث و ده ها حدیث دیگر، بِدان هشدار داده و مردم را به اطاعت از امامان حق، دعوت کرده است . هشدار پیامبر خدا به دست سیاست بازان مسلمان نما و عوامل آنان، تحریف مى گردد و بدین ترتیب است که از حدیث، بر ضدّ حدیث ، و از اسلام بر ضدّ اسلام، سوء استفاده مى شود و سرانجام با نادیده گرفتن جایگاه امامت در جامعه اسلامى و به فراموشى سپردن توصیه هاى پیامبر صلى اللّه علیه وآله، عصر علم و اسلام در امّت اسلامى سپرى مى گردد و رجعت به جاهلیت و گم راهى، تحقّق مى یابد .

 بنا بر این ، بدون تردید، مقصود از احادیثى که مرگِ بدون شناخت امام را مرگ جاهلى مى دانند ،[۱۵] بیم دادن از عدم تمسّک به ولایت اهل بیت علیهم السلام است که ضرورت تمسّک به آنان، در حدیث ثَقَلین و غدیر و صدها حدیث دیگر ، براى مردم، بیان شده است .

 

 


[۱] ر . ک : ص ۱۸ ح ۱۷۳ .

[۲] . ر . ک : ص ۳۲ ح ۱۹۱ .

[۳] سلسلة الأحادیث الضعیفة و الموضوعة : ج ۱ ص ۵۲۶ .

[۴] . منهاج السنّة النبویّة : ج ۱ ص ۱۱ .

[۵] . ر . ک : ص ۳۴ ح ۱۹۴ .

[۶] . شرح نهج البلاغة، ابن أبى الحدید : ج ۱۳ ص ۲۴۲ .

[۷] علّامه امینى مى گوید : این ، حقیقت مسلّمى است که کتاب هاى صحاح و مَسانید [اهل سنّت ] ، آن را مسلّم دانسته اند و گریزى از پذیرش مفاد آن نیست و اسلامِ هیچ مسلمانى ، جز با تسلیم بودن در برابر آن ، کامل نیست و حتّى دو نفر هم در باره آن ، اختلاف نظر ندارند و یک نفر هم در باره آن ، به خود ، اجازه تردید نداده است . این تعبیر ، حکایت از بدعاقبتىِ کسى دارد که بدون امام بمیرد و چنین کسى ، از هر گونه نجات و رستگارى محروم است . مرگ جاهلى ، بدترین مرگ است ؛ مرگِ در حال کفر و الحاد (الغدیر : ج ۱۰ ص ۳۶۰) .

[۸] مسند ابن حنبل : ج ۳ ص ۵۳ ح ۷۴۱۳ ، سنن النسائى : ج ۱ ص ۳۸، سنن ابن ماجة : ج ۱ ص ۱۱۴ ح ۳۱۳ .

[۹] سبأ : آیه ۶ .

[۱۰] اسرا : آیه ۳۶ .

[۱۱] آل عمران: آیه ۱۴۴ .

[۱۲] . ر . ک : قصص : آیه ۴۱ .

[۱۳] . ر . ک : ص ۳۲ ح ۱۹۱ .

[۱۴] ر . ک : ص ۳۲ ح ۱۹۰ .

[۱۵] مَن ماتَ وَ لَم یَعرِف إمامَ زَمانِهِ ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً (ر . ک : ص ۱۶۰ ح ۳۰۵) .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۰۴