حبل الله المتین

محل نشر معارف اسلامی

حبل الله المتین

محل نشر معارف اسلامی

حبل الله المتین
دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۵ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است

 

روز عاشورا روز شهادت امام حسین علیه‌السلام و یاران باوفای او، روز اندوه و غم و مصیبت ائمّه اطهار(علیهم السلام) و محبان آن بزرگواران است. روزی است که نه تنها محبین سید الشهدا از انسیان بلکه تمام عالم از جماد و نبات برای او عزاداری می‌کنند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۳ ، ۱۴:۵۲

 

امامان اهل‌بیت علیهم‌السلام در تلاش براى زنده نگه‌داشتن یاد امام حسین علیه‌السلام از شیوه‌های گوناگونى استفاده می‌کردند، از جمله:

1_ برپایى مجالس سوگوارى

  علقمه حضرمى نقل مى‌کند که امام باقر علیه‌السلام در روز عاشورا براى امام حسین علیه‌السلام در خانه‌اش اقامه عزا می‌کرد: « ثُمَّ لَیَنْدِبُ الْحُسینَ علیه‌السلام وَ یَبْکِیهِ وَ یَأْمُرُ مَنْ فِی دارِهِ مِمَّنَ لا یَتَّقِیهِ بِالْبُکاءِ عَلَیْهِ... وَلْیَعُزِّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِمُصابِهِمْ بِالْحُسَیْنِ علیه‌السلام؛ امام باقر علیه‌السلام بر امام حسین می‌گریست و به افرادى که در خانه بودند و از آنان تقیّه نمی‌کرد، می‌فرمود: بر آن حضرت سوگواری کنند... و به آنان می‌فرمود در مصیبت حسین علیه‌السلام به یکدیگر تسلیت بگویند.»[1]

2_ یادآورى مصائب آن حضرت علیه‌السلام در مناسبت‌های مختلف

  در حدیثى می‌خوانیم امام صادق علیه‌السلام به داود رقّى فرمود: «إِنِّی ما شَرِبْتُ ماءً بارِداً إِلَّا وَ ذَکَرْتُ الْحُسَینَ علیه‌السلام؛ من هرگز آب سرد ننوشیدم مگر این‌که به یاد امام حسین علیه‌السلام افتادم.»[2]

در روایتى دیگر می‌خوانیم وقتی‌که منصور دوانیقى درِ خانه امام صادق علیه‌السلام را آتش زد، آن حضرت در منزل حضور داشت و آتش را خاموش کرده و دختران و بانوان وحشت زده‌اش را آرام نمود. فرداى آن روز تعدادى از شیعیان براى احوالپرسى خدمت امام علیه‌السلام شرفیاب شدند. امام علیه‌السلام را گریان و اندوهگین یافتند، پرسیدند: این‌همه اندوه و گریه از چیست؟ آیا به دلیل گستاخى و بی‌حرمتی آنان نسبت به شما است؟ امام علیه‌السلام پاسخ داد؛ «لا، وَ لکِنْ لَمَّا أَخَذَتِ النَّارُ ما فِی الدِّهْلِیزِ نَظَرْتُ إِلى نِسائِى وَ بَناتِى یَتَراکَضْنَ فِی صَحْنِ الدَّارِ مِنْ حُجْرَةٍ إِلَى حُجْرَةٍ وَ مِنْ مَکانٍ إِلى مَکانٍ هذا وَ أَنَا مَعَهُنَّ فِی الدَّارِ فَتَذَکَّرْتُ فِرارَ عِیالِ جَدِّىَ الْحُسَیْنِ علیه‌السلام یَوْمَ عاشُورا مِنْ خَیْمَةٍ إلى خَیْمَةٍ وَ مِنْ خِباءٍ إلى خِباءٍ؛ امام فرمود: هرگز براى این گریه نمی‌کنم، بلکه گریه من براى این است که وقتى آتش زبانه کشید، دیدم بانوان و دختران من از این اتاق به آن اتاق و از اینجا به آنجا پناه می‌برند با این‌که (تنها نبودند و) من نزدشان حضور داشتم، با دیدن این صحنه به یاد بانوان جدّم حسین علیه‌السلام در روز عاشورا افتادم که از خیمه‌ای به خیمه دیگر و از پناهگاهى به پناهگاه دیگر فرار می‌کردند (و مردان آن‌ها همه شهید شده بودند.»[3]

3_  گریستن و گریاندن 

 از مؤثّرترین تدابیر ائمّه اطهار علیهم‌السلام براى احیاى نهضت عاشورا گریه بر امام حسین علیه‌السلام است. امام سجّاد علیه‌السلام در طول دوران امامتش پیوسته سوگوار قصّه عاشورا بود و در این مصیبت آن‌قدر گریست که از «بکّائین عالم» (بسیار گریه کنندگان) لقب داده شد. آن حضرت می‌فرمود: «إِنى لَمْ اذْکُرْ مَصْرَعَ بَنى فاطِمَةَ إِلّا خَنَقَتْنِى الْعَبْرَةُ؛ هر زمان که به یاد قتلگاه فرزندان فاطمه (کربلا) می‌افتم، اشک گلوگیرم می‌شود.»[4]

گریه‌های امام علیه‌السلام که در هر مناسبتى به آن اقدام می‌کردند باعث بیدارى عمومى و مانع از فراموش‌شدن نام و یاد شهیدان عاشورا شدامامان بزرگوار شیعه نه‌تنها خود در عزاى سالار شهیدان می‌گریستند، بلکه همواره مردم را به گریستن بر امام حسین علیه‌السلام تشویق و ترغیب می‌کردنددر روایتى از امام رضا علیه‌السلام آمده است: «فَعَلى مِثْل الْحُسَیْنِ فَلْیَبْکِ الْباکون، فَإِن الْبکاءَ عَلَیْهِ یَحُط الذُّنُوبَ الْعظامَ؛ پس بر همانند حسین علیه‌السلام باید گریه کنندگان گریه کنند، چرا که گریه بر آن حضرت گناهان بزرگ را می‌ریزد.»[5] به‌موازات ثواب‌های عظیمى که براى گریستن در روایات آمده است، براى گریاندن و حتّى «تباکى» (حالت گریه به خود گرفتن) ثواب‌های زیادى ذکر شده است.

در روایتى در ارتباط با گریه بر مظلومیّت اهل‌بیت علیهماالسلام می‌خوانیم: «... مَنْ بَکى وَ أَبْکى واحِدَاً فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَ مَنْ تَباکى فَلَهُ الْجَنَّةُ؛ هر کس بگرید و (حتّى) یک تن را بگریاند، پاداشش بهشت است و هر کس حالت اندوه و گریه به خود بگیرد پاداش او بهشت است.[6]

  ۴_ تشویق شاعران به مرثیه سرایى 

 شاعرانى که مصائب امام حسین علیه‌السلام را به شعر درآورده و در مجالس و محافل می‌خواندند، همواره مورد لطف خاصّ و عنایت ویژه ائمّه معصومین علیهم‌السلام قرار داشتند.

شعراى بنامى چون «کُمَیت اسدى»، «دِعبل خُزاعى»، «سیّد حِمْیرى» و... به عنوان (شاعران اهل‌بیت) با تشویق ائمّه اطهار علیهم‌السلام از موقعیّت‌های اجتماعى بلندى در بین مردم برخوردار بودند

هارون مکفوف (یکى از یاران امام صادق علیه‌السلام) می‌گوید: به محضر آن حضرت شرفیاب شدم، فرمود: «برایم مرثیه بخوان. برایش خواندم. فرمود: «لا، کَما تَنْشِدُونَ وَ کَما تَرْثِیهِ عِنْدَ قَبْرِهِ؛ این گونه نمی‌خواهم، آن‌گونه که در کنار قبر آن حضرت علیه‌السلام مرثیه می‌خوانید، بخوان» و من خواندم: «أُمْرُرُ عَلى جَدَثِ الْحُسَیْنِ فَقُلْ لَأَعْظُمِهِ الزَّکِیَّةِ  «از کنار قبر حسین علیه‌السلام گذر کن و به آن استخوان‌های پاک او بگو... »  دیدم آن حضرت به گریه افتاد، سکوت کردم، ولى فرمود: ادامه بده، ادامه دادم. فرمود: «بازهم بخوان» خواندم تا به این بیت رسیدم: «یا مَرْیَمُ قُومی وَانْدُبِی مَوْلاکِ وَ عَلَى الْحُسَینِ فَاسْعَدی بِبُکاکِ»؛ «اى مریم! برخیز و بر مولاى خود ندبه کن و با گریه ات بر حسین علیه‌السلام رستگارى طلب کن».  دیدم امام صادق علیه‌السلام گریه کرد و بانوان، شیون سر دادند. وقتى آرام شدند،

حضرت فرمود: «یا أَبا هارُونَ مَنْ أَنْشَدَ فِى الْحُسَیْنِ فَأَبْکى عَشْرَةً فَلَهُ الْجَنَّةُ؛ اى ابوهارون! هرکس بر امام حسین علیه‌السلام مرثیه بخواند و ده نفر را بگریاند،پاداش او بهشت است.[7]

۵- اهمّیّت به تربت امام حسین علیه‌السلام 

 دشمنان اسلام از بنى امیّه و بنى عبّاس با تمام توان، تلاش می‌کردند تا قیام امام علیه‌السلام و یاران پاکباخته‌اش به دست فراموشى سپرده شود و مردم از آن سخنى نگویند و حتّی اثرى از قبر آن امام همام به جاى نمانداز این‌رو، برخى از خلفاى عبّاسى بارها به ویران کردن قبر آن حضرت اقدام کردند. ولى از آن سو ائمّه اطهار علیهم‌السلام در هر فرصتى براى مقابله با این جریان بپا خواستند و تربت آن حضرت را قطعه‌ای از خاک بهشت، مایه شفاى دردها، و موجب برکت زندگى دانسته‌انددر روایتى از امام موسى بن جعفر علیهماالسلام می‌خوانیم: «لا تَأْخُذُوا مِنْ تُرْبَتی شَیْئاً لِتَبَرَّکُوا بِهِ، فَإِنَّ کُلَّ تُرْبَةٍ لنا مُحَرَّمَةٌ إِلَّا تُرْبَةُ جَدِّى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىٍّ علیهما السلام فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَها شِفاءً لِشِیعَتِنا وَ أَوْلِیائِنا؛ از تربت من چیزى براى تبرّک بر ندارید، زیرا همه تربت‌ها جز تربت جدّم امام حسین علیه‌السلام (خوردنش) حرام است. خداوند- عزّ و جلّ- آن را براى شیعیان و دوستان ما شفا قرار داده است».[8]

در حالات امام سجاد علیه‌السلام آمده است که در پارچه‌ای تربت امام حسین علیه‌السلام را نگه می‌داشت: «فکانَ إِذا حَضَرَتْهُ الصَّلاةُ صَبَّهُ عَلى سَجَّادَتِهِ وَ سَجَدَ عَلَیْهِ؛ هرگاه وقت نماز می‌رسید، آن (تربت) را روى سجّاده‌اش می‌ریخت و بر آن سجده می‌کرد.»[9]

مجموع روایاتى که در مورد تربت امام حسین علیه‌السلام وارد شده است، می‌رساند که استفاده از برکت آن تربت پاک، از نخستین روز ولادت، با باز کردن کام نوزاد با آن آغازشده و تا واپسین لحظات حیات و قرار دادن تربت در قبر، به پایان می‌رسد. همچنین ساختن مهر و تسبیح با تربت کربلا و همراه داشتن آن و خوردن مقدار بسیار کمى (مثلاً به اندازه یک عدس در آب حل کند و بخورد) از آن به قصد شفا و باز کردن افطار در روز عید فطر با آن مورد ترغیب و توصیه ائمّه اطهار علیهم‌السلام بوده است.

۶- اهتمام ویژه به زیارت مرقد امام حسین علیه‌السلام 

 ائمّه اطهار علیهم‌السلام گذشته از آن‌که خودشان به زیارت قبر امام حسین علیه‌السلام می‌رفتند، با بیان پاداش‌های عظیم براى زیارت آن حضرت، شیعیان را براى رفتن به کربلا تشویق و بسیج می‌کردند و خاطره آن شهیدان پرافتخار را زنده نگه‌داشته، ضربات سنگینى را بر پیکر کفر و عناد و دشمنان اهل‌بیت علیهم‌السلام وارد می‌کردنداز امام صادق علیه‌السلام چنین نقل‌شده است: «ما مِنْ احَدٍ یَوْمَ الْقِیامَةِ إِلَّا وَ هُوَ یَتَمَنَّى أَنَّهُ زارَ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلىٍّ علیهما السلام لِما یَرى لَما یُصْنَعُ بِزُوَّارِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىٍّ علیهما السلام مِنْ کَرامَتِهِمْ عَلَى اللَّهِ؛ هر کسى در روز قیامت، آرزو مى کند که از زائران قبر امام حسین علیه‌السلام باشد، از فزونى آنچه ازکرامت آنان (زائران قبر آن حضرت) نزد خداوند مشاهده مى کند.»[10]

و نیز از امام صادق علیه‌السلام روایت شده است: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَکُونَ عَلى مَوائِدِ نُورٍ یَوْمَ الْقِیامَةِ، فَلْیَکُنْ مِنْ زُوَّارِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىٍّ علیهما السلام؛ هر کس دوست دارد روز قیامت در کنار سفره هاى نور الهى بنشیند، باید از زائران امام حسین علیه‌السلام باشد.»[11]

 

[1] المصباح (للکفعمی)، ج۱، ص۴۸۲

[2] الأمالی (للصدوق)، ج۱، ص۱۴۲

[3] مجمع مصائب اهل البیت، الخطیب الهندوبى، ج 1، ص 61

[4] کامل الزیارات، ج۱، ص۱۰۷

[5] الأمالی (للصدوق)، ج۱، ص۱۲۸

[6] بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۸۸

[7] کامل الزیارات، ج۱، ص۱۰۵

[8] بحار الأنوار، ج۵۷، ص۱۵۷

[9] مصباح المتهجد، ج۲، ص۷۳۳

[10] وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۲۴

[11] کامل الزیارات، ج۱، ص۱۳۵

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۳ ، ۱۵:۲۴

وى، عابس بن ابو شبیب بن شاکر بن ربیعة بن مالک بن صعب بن معاویة بن کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد همدانى شاکرى است. بنى شاکر، تیره‏اى از همدانیان‏ بودند. عابس از شخصیت‏هاى شیعه، بزرگ قبیله خویش و انسانى دلیر، سخنور، پارسا و شب‏زنده‏دار بوده است.

تیره بنى شاکر از ارادتمندان خالص ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام به شمار مى‏آمدند.

آن حضرت در روز صفین در حق آنان مى‏فرمود: «لو تمّت عدّتهم ألفا لعبد اللّه حق عبادته».

«اگر تعداد آنان به هزار تن مى‏رسید، خداوند آن‏گونه که شایسته است پرستیده مى‏شد».

مردم این قبیله از دلاور مردان و جنگاوران عرب تلقى مى‏شدند و «فتیان الصباح» لقب گرفته بودند. آنان در منطقه حضور تیره وادعه از همدانیان مى‏زیستند، از این رو، به این قبیله «فتیان الصباح» و به عابس، «شاکرى و وادعى» گفته شده است.

ابو جعفر طبرى مى‏گوید: مسلم بن عقیل که وارد کوفه شد، شیعیان در خانه مختار پیرامونش گرد آمدند، وى نامه امام حسین علیه السّلام را براى مردم قرائت کرد، آنان به گریه افتادند، عابس بن ابو شبیب بپاخاست و حمد و ثناى خدا را به جا آورد و سپس اظهار داشت: اما بعد: [اى مسلم‏] من از مردم برایت نمى‏گویم؛ زیرا نمى‏دانم چه در دل آن‏ها مى‏گذرد و قصد چه نیرنگى درباره‏ات دارند، ولى به خدا سوگند! از آمادگى خودم برایت عرضه مى‏دارم: به خدا! اگر مرا فرا بخوانید، دعوت شما را اجابت مى‏کنم و در کنار شما با دشمنانتان مى‏جنگم و با شمشیرم در راه‏تان مبارزه مى‏کنم تا به دیدار خداى خود بشتابم و جز پاداش الهى، چشم داشتى ندارم‏.[1]

حبیب بپاخاست و در پاسخ عابس، مطالبى را که قبلا در بیان شرح حال وى آوردیم، عنوان نمود. همچنین طبرى آورده است: وقتى مردم با حضرت مسلم علیه السّلام بیعت کردند و او از خانه مختار به خانه هانى بن عروه منتقل گردید، نامه‏اى بدین‏ مضمون خدمت امام حسین علیه السّلام فرستاد: «امّا بعد: پیشرو کاروان هیچ‏گاه به اهل خود دروغ نمى‏گوید، هجده هزار تن از مردم کوفه با من بیعت کرده‏اند، هرگاه نامه‏ام خدمت شما رسید، شتابان رهسپار این دیار شوید؛ زیرا همه مردم با شما هستند و به خاندان معاویه تمایلى ندارند[2] و آن را توسط عابس نزد حضرت فرستاد که غلامش شوذب نیز وى را در این سفر همراهى مى‏کرد.

ابو مخنف روایت کرده: روز عاشورا، آن‏گاه که جنگ درگیر شد و برخى از یاران حسین علیه السّلام به شهادت رسیدند، عابس شاکرى به اتفاق شوذب در آنجا حضور یافت و به شوذب گفت: شوذب! چه تصمیم گرفتى؟

گفت: چه تصمیمى؟! [معلوم است‏] در کنار شما در راه فرزند رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى‏جنگم تا کشته شوم.

عابس گفت: غیر از این از تو انتظارى نداشتم، اکنون در مقابل ابا عبد اللّه علیه السّلام به میدان بشتاب تا همان‏گونه که دیگر یارانش را نزد خدا ذخیره نهاده، تو را نیز ذخیره قرار دهد و من نیز تو را نزد خدا ذخیره نهم، اگر هم اکنون یاورى داشتم که نسبت به او سزاوارتر از تو بودم و در برابر من به میدان مى‏رفت تا او را نزد خدا ذخیره بنهم، مرا شادمان مى‏ساخت؛ زیرا امروز روزى است که در آن باید به هر نحو ممکن در پى اجر و پاداش باشیم، چرا که از امروز به بعد عملى در کار نیست، بلکه روز حسابرسى است‏.[3]

به گفته مؤلف: مانند این سخن را عباس بن على در آن روز به برادران خویش گفت و فرمود: به پیش بروید؛ چون فرزندى ندارید، شما را نزد خدا ذخیره مى‏نهم؛ یعنى با شهادت‏تان نسل شما قطع مى‏شود و من در پیشگاه خدا مصیبتم بیشتر و پاداشم‏ افزون تر مى‏شود.

برخى تاریخ‏نگاران از این سخن چنین برداشت کرده‏اند که: ابو الفضل علیه السّلام با این سخن خواست بگوید: میراث شما را به فرزندان خویش اختصاص خواهم داد که این برداشتى غلط بوده و مقام و منزلت عباس علیه السّلام فراتر از این گونه مسائل بوده است.

همچنین ابو مخنف روایت کرده و گفته است: عابس پس از سخنى که به شوذب گفت، حضور امام حسین علیه السّلام شرفیاب شد و سلام کرد و اظهار داشت: اى ابا عبد اللّه! روى زمین هیچ یک از خویشان دور و نزدیکم نزد من عزیزتر و محبوب‏تر از شما نیست و اگر قادر بودم جفا و ستم و کشته شدن را با چیزى عزیزتر از جان و خونم، از وجود مبارکت دور کنم، قطعا این کار را انجام مى‏دادم، سلام و درود بر تو اى ابا عبد اللّه! گواهى مى‏دهم که راه هدایت شما و پدر بزرگوارت را مى‏پویم و سپس با شمشیر برهنه به سمت دشمن رفت و با وجود ضربتى که بر پیشانى‏اش وارد شده بود، مبارز طلبید.[4]

ابو مخنف از ربیع بن تمیم همدانى روایت کرده گفت: هنگامى که دیدم عابس به سمت من مى‏آید، او را شناختم و قبلا در جنگ و نبردها وى را دیده بودم، او دلاورترین مردم به شمار مى‏آمد. فریاد زدم: مردم! این مرد، شیر شیران و پسر ابو شبیب است، هیچ یک از شما براى مبارزه با او بیرون نروید و عابس صدا مى‏زد:

آیا هماوردى نیست، آیا هماوردى نیست؟ هیچ کس به سمت او نیامد.

عمر سعد فریاد زد: واى بر شما! او را سنگباران کنید و بدینسان سنگ‏ها از هر سو بر بدنش باریدن گرفت. وقتى عابس این وضعیت را دید، زره و کلاه‏خود خویش را پشت سر افکند و سپس بر سپاه دشمن حمله‏ور شد. به خدا سوگند!

دیدم که وى بیش از دویست تن از سپاه دشمن را دنبال مى‏کرد تا آنکه از اطراف، وى را به محاصره در آوردند و به شهادت رساندند و سر از بدنش جدا کردند. سر او را در دست چند تن دیدم که هر یک ادعاى کشتن وى را داشتند. همگى نزد عمر سعد آمدند. وى گفت: با هم مشاجره نکنید، یک تن او را نکشته همه شما در کشتن او سهیم بوده‏اید و با این سخن، آنان را پراکنده ساخت‏.[5]

 

 

[1] طبرى، تاریخ: 3/ 279.

[2] طبرى، تاریخ: 3/ 290.

[3] همان: 3/ 329.

[4] طبرى، تاریخ: 3/ 329.

[5] ابصار العین فی انصار الحسین، ص160

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۳ ، ۰۹:۵۰

 

مرحوم شیخ صدوق در امالی مجلس 19 حدیثی را در مورد شهادت دو فرزند از فرزندان مسلم بن عقیل روایت کرده که در ذیل نص روایت می‎خوانیم.

شیخ صدوق- رحمه اللّه- در امالى روایت کرده است از پدرش از على بن ابراهیم از پدرش از ابراهیم بن رجاء از على بن جابر از عثمان بن داود هاشمى از محمد بن مسلم از حمران بن اعین از ابى محمد شیخ اهل کوفه روایت کرد که چون حسین بن على «ع» کشته شد دو پسر کوچک از لشکرگاهش اسیر شدند و آنها را نزد عبید اللَّه آوردند و زندانبان را طلبید و گفت این دو کودک را ببر و خوراک خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها تنک بگیر، این دو کودک روزه میگرفتند و شب دو قرص نان جو و یک کوزه آب براى آنها مى‏آوردند تا یک سالى گذشت و یکى از آنها بدیگرى گفت اى برادر مدتى است ما در زندانیم عمر ما تباه مى‏‌شود و تن ما میکاهد این شیخ زندانبان که آمد مقام و نسب خود را باو بگوئیم شاید بما ارفاقى کند.

شب آن شیخ همان نان و آب را آورد و طفل کوچکتر گفت: اى شیخ تو محمد را میشناسى؟

گفت: چگونه نشناسم او پیغمبر منست!

 گفت: جعفر بن ابى طالب را میشناسى؟ گفت: چگونه نشناسم با آنکه خدا دو بال باو داد، که با فرشتگان هر جا خواهد میرود!

گفت: على بن ابى طالب را میشناسى؟ گفت چگونه نشناسم او پسر عم و برادر پیغمبر منست!

گفت: ما از خاندان پیغمبر تو محمد و فرزندان مسلم بن عقیل على بن ابى طالب و در دست تو اسیریم و خوراک و آب خوب بما نمی‌دهى و بما در زندان سخت‏گیرى میکنى!
 آن شیخ افتاد و پاى آنها را بوسید و می‌گفت: جانم قربان شما اى عترت پیغمبر خدا مصطفى. این در زندان بروى شما باز است هر جا
خواهید بروید شب دو قرص نان جو و یک کوزه آب براى آنها آورد و راه را براى آنها نمود و گفت: شبها راه بروید و روزها پنهان شوید تا خدا بشما گشایش دهد- شب رفتند تا بدر خانه پیره زنى رسیدند باو گفتند:

ما دو کودک غریب و نابلدیم و شب است امشب ما را مهمان کن و صبح میرویم.

گفت: عزیزانم شما کیانید؟ که از هر عطرى خوشبوترید؟

گفتند: ما اولاد پیغمبریم و از زندان ابن زیاد و از کشتن گریختیم.

پیره زن گفت: عزیزانم من داماد نابکارى دارم که بهمراهى عبید اللَّه بن زیاد در واقعه کربلا حاضر شده و می‌ترسم در اینجا بشما برخورد و شما را بکشد.

گفتند: ما همین یک شب را می‌گذرانیم و صبح به راه خود میرویم.

گفت: من براى شما شام مى‌‏آورم شام آورد و خوردند و نوشیدند و خوابیدند.

طفل کوچک به بزرگ گفت: برادر جان امیدوارم امشب آسوده باشیم بیا در آغوش هم بخوابیم و همدیگر را ببوسیم مبادا مرگ ما را از هم جدا کند. در آغوش هم خوابیدند و چون پاسى از شب گذشت داماد فاسق عجوز آمد و آهسته در را زد عجوز گفت: کیستى؟

گفت: من فلانم. گفت: چرا بى‌‏وقت آمدى؟

گفت: واى بر تو پیش از آنکه عقلم بپرد و زهره‏ام از تلاش و گرفتارى بترکد در را باز کن.

گفت: واى بر تو چه گرفتارى شدى؟ گفت دو کودک از لشکرگاه عبید اللَّه گریختند و امیر جار زده هر که سر یکى از آنها را بیاورد هزار درهم جایزه دارد و هر که سر هر دو را بیاورد دو هزار درهم جایزه دارد و من رنجها بردم و چیزى بدستم نیامد.

پیره زن گفت: از آن بترس که در قیامت محمد خصمت باشد.

گفت: واى بر تو دنیا را باید بدست آورد.

گفت دنیا بى‌‏آخرت بچه کارت آید. گفت: تو از آنها طرفدارى می‌کنى گویا در این موضوع اطلاعى دارى باید نزد امیرت برم.

گفت: امیر از من پیره زنى که در گوشه بیابانم چه می‌خواهد؟

گفت: باید من جستجو کنم در را باز کن استراحتى کنم و فکر کنم که صبح از چه راهى دنبال آنها بروم در را گشود و باو شام داد خورد و نیمه شب آواز خرخر دو کودک را شنید و مانند شتر مست از جا جست و چون گاو فریاد کرد و دست باطراف خانه کشید تا پهلوى کوچکتر آنها رسید.

گفت: کیست؟ گفت من صاحب خانه‏‌ام، شما کیانید؟

برادر کوچک بزرگتر را جنبانده و گفت: برخیز که از آنچه میترسیدیم بدان گرفتار شدیم.

گفت: شما کیستید؟ گفتند: اگر راست گوئیم در امانیم؟ گفت: آرى، گفتند: اى شیخ امان خدا و رسول و در عهده آنان؟

گفت: آرى!

گفتند: محمد بن عبد اللَّه گواه است! گفت آرى،

گفتند: خدا بر آنچه گفتید وکیل و گواه است! گفتند آرى،

گفتند اى شیخ ما از خاندان پیغمبرت محمدیم و از زندان عبید اللَّه بن زیاد از ترس جان گریختیم.

 گفت: از مرگ گریختید و بمرگ گرفتار شدید. حمد خدا را که شما را بدست من انداخت، برخاست و آنها را بست و شب را در بند بسر بردند و سپیده دم غلام سیاهى فلیح نام را خواست و گفت: این دو کودک را ببر کنار فرات و گردن بزن و سر آنها را برایم بیاور تا نزد ابن زیاد برم و دو هزار درهم جایزه ستانم. غلام شمشیر برداشت و آنها را جلو انداخت و چون از خانه دور شدند. یکى از آنها گفت اى سیاه تو ببلال مؤذن پیغمبر مانى؟

گفت: آقایم بمن دستور داده گردن شما را بزنم شما کیستید؟

گفتند: ما از خاندان پیغمبرت محمد و از ترس جان از زندان ابن زیاد گریختیم و این عجوزه شما ما را مهمان کرد و آقایت می‌خواهد ما را بکشد آن سیاه پاى آنها را بوسید و گفت: جانم قربان شما، رویم سید شما اى عترت مصطفى بخدا محمد در قیامت نباید خصم من باشد، شمشیر را دور انداخت و خود را بفرات افکند و گریخت، مولایش فریاد زد نافرمانى من کردى؟

گفت: من بفرمان توام تا بفرمان خدا باشى و چون نافرمانى خدا کنى من در دنیا و آخرت از تو بیزارم پسرش را خواست و گفت: من حلال و حرام را براى تو جمع می‌کنم باید دنیا را بدست آورد این دو کودک را ببر کنار فرات گردن بزن و سر آنها را بیاور تا نزد عبید اللَّه برم و دو هزار درهم جایزه آورم. شمشیر گرفت: و کودکان را جلو انداخت و کمى پیش رفت یکى از آنها گفت: اى جوان من از دوزخ بر تو می‌ترسم.

گفت عزیزانم شما کیستید؟ گفتند: از عترت پیغمبرت، پدرت می‌خواهد ما را بکشد، آن پسر هم بپاى آنها افتاد و بوسید و همان را گفت: که غلام سیاه گفته بود، و شمشیر را دور انداخت و خود را بفرات افکند. پدرش فریاد زد مرا نافرمانى کردى؟

گفت: فرمان خدا بر فرمان تو مقدم است آن شیخ گفت: جز خودم کسى آنها را نکشد شمشیر گرفت و جلو رفت و در کنار فرات‏ تیغ کشید و چون چشم کودکان بتیغ برهنه افتاد گریستند و گفتند:

اى شیخ ما را ببر بازار بفروش و مخواه که روز قیامت محمد خصمت باشد.

گفت: سر شما را براى ابن زیاد می‌برم و جایزه می‌ستانم،

گفتند: خویشى ما را با رسول خدا «ص» منظور ندارى؟

گفت: شما با رسول خدا پیوندى ندارید، گفتند: اى شیخ ما را نزد عبید اللَّه بر تا خودش در باره ما حکم کند.

گفت: من باید با خون شما باو تقرب جویم.

گفتند: اى شیخ بکودکى ما ترحم نمیکنى؟ گفت: خدا در دلم رحم نیافریده.

گفتند: پس بگذار ما چند رکعت نماز بخوانیم، گفت اگر سودى دارد براى شما هر چه خواهید نماز بخوانید آنها چهار رکعت نماز خواندند و چشم بآسمان گشودند و فریاد زدند «یا حى یا حکیم یا احکم الحاکمین میان ما و او بحق حکم کن»، برخاست گردن بزرگتر را زد و سرش را در توبره گذارد و آن کوچک در خون برادر غلطید و گفت می‌‌خواهم آغشته بخون برادر رسول خدا را ملاقات کنم، گفت عیب ندارد تو را هم باو مى‌‏رسانم، او را هم کشت و سرش را در توبره گذاشت و تن هر دو را در آب انداخت و سرها را نزد ابن زیاد برد او بر تخت نشسته و عصاى خیزرانى بدست داشت، سرها را جلوش گذاشت و چون چشمش بآنها افتاد سه بار برخاست و نشست.

گفت: واى بر تو کجا آنها را جستى؟ گفت: پیره زنى از خاندان ما آنها را مهمان کرده بود، گفت: حق مهمانى آنها را منظور نکردى؟ گفت: نه، گفت با تو چه گفتند؟

گفت: تقاضا کردند ما را ببر بازار و بفروش و بهاى ما را بستان و محمد را در قیامت خصم خود مکن.

تو در جواب چه گفتى؟ گفتم: شما را می‌کشم و سرتان را نزد عبید اللَّه می‌برم و دو هزار درهم جائزه می‌گیرم.

گفت: دیگر با تو چه گفتند؟ گفتند: ما را زنده نزد عبید اللَّه ببر تا خودش در باره ما حکم کند، تو چه گفتى؟ گفتم: نه من با کشتن شما باو تقرب جویم.

گفت چرا آنها را زنده نیاوردى؟ تا چهار هزار درهم بتو جائزه دهم، گفت دلم راه نداد جز آنکه بخون آنها بتو تقرب جویم،

گفت: دیگر با تو چه گفتند؟ گفتند: ای‌شیخ خویشى ما را با رسول خدا «ص» منظور دار.

تو چه گفتى؟ گفتم شما را با رسول خدا خویشى نیست، واى بر تو دیگر چه گفتند؟ گفتند: بکودکى ما ترحم کن، گفت تو بآنها ترحم نکردى؟ نه، گفتم: خدا در دل من ترحم نیافریده،

واى بر تو دیگر چه گفتند؟ گفتند: بگذار چند رکعت نماز بخوانیم، گفتم اگر براى شما سودى دارد هر چه خواهید نماز بخوانید، گفت بعد از نماز خود چه گفتند؟

گفت: آن دو یتیم عقیل دو گوشه چشم به آسمان کردند و گفتند: «یا حى یا حکیم یا احکم الحاکمین میان ما و او بحق حکم کن» 

گفت: خدا میان تو و آنها بحق حکم کرد. کیست که کار این نابکار را بسازد؟ مردى شامى از جا برخاست و گفت من، گفت: او را بهمان جا ببر که این دو کودک را کشته و گردن بزن و خونش را روى خون آنها بریز و زود سرش را بیاور، آن مرد چنان کرد و سرش را آورد و بر نیزه افراشتند و کودکان با تیر و سنگ او را می‌زدند و می‌گفتند این است کشنده ذریه رسول خدا «ص».[1]

نقد سخن شیخ صدوق

مرحوم محدث قمی در مورد این روایت شیخ صدوق می‌‎گوید:

 این حکایت را به اعتماد شیخ صدوق نقل کردیم و خود آن را با این تفصیل و کیفیت بعید می‎دانم.

نقد سخن مرحوم محدث قمی:

 مظالم آن ستمکاران نسبت به آل محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بیش از اینهاست و در اسناد حدیث ابراهیم بن رجا ضعیف است و علما گفته‏‌اند بر روایت او اعتماد نمى‌‏توان کرد و على بن جابر و عثمان بن داود هاشمى هر دو مجهولند ولى از ضعف اسناد علم به کذب روایت حاصل نمى‌‏شود تا نقل آن جایز نباشد.

در بحار از مناقب قدیم نقل کرده است مسندا که: چون حسین بن على علیهما السّلام شهید شد دو پسر از لشکر عبید الله بگریختند یکى ابراهیم و دیگرى محمد نام داشت و از فرزندان جعفر طیّار بودند هنگام فرار به زنى رسیدند که بر سر چاهى آب مى‌‏کشید آن دو پسر را بدید با حسن و جمال پرسید: شما کیستید؟

گفتند: از فرزندان جعفر طیّاریم از لشکر عبید الله گریخته‌‏ایم. آن زن گفت: شوهر من در لشکر عبید الله است و اگر نمى‌‏ترسیدم که امشب به خانه بیاید شما را مهمان مى‏‌کردم مهمانى نیکو.

گفتند: اى زن ما را به خانه بر امیدواریم امشب نیاید. پس آن دو پسر را به منزل برد و طعامى آورد نخوردند و مصلّى خواستند و نماز گزاردند و خوابیدند. و تمام قصّه را قریب آنچه صدوق نقل کرده است آورده و چون این حکایت به دو طریق با اندکى اختلاف روایت شده است باید مطمئن بود اصل آن صحیح است و این دو راوى از یکدیگر نگرفته‌‏اند هر چند به تعیین نمى‏‌دانیم از اولاد عقیل بودند یا جعفر طیّار.

و این روایت دوّم نزدیکتر مى‏‌نماید چون قبر این دو طفل نزدیک مسیّب در پنج فرسخى کربلاست و ممکن است یک روز آن دو طفل این اندازه راه روند اما از کوفه فاصله بسیار است و فرار کودکان از کربلا به قبول نزدیکتر است تا از زندان کوفه و اینکه مؤلف گوید:

شهادت این دو طفل به این کیفیّت و تفصیل نزد من مستبعد است دلیل آن نمى‌‏شود که وقوع اصل آن را هم مستبعد شمرده است؛ چون بسیار باشد که تفاصیل واقعه مشکوک و مستبعد است و اصل آن قابل تردید نیست؛ مانند ولادت حضرت خاتم الانبیاء صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که شکّ در آن نمى‌‏توان کرد؛ اما در روز آن اختلاف است که دوازدهم یا هفدهم ربیع الاوّل بود.

و اصل شهادت حضرت ابو الفضل العباس علیه السّلام مسلّم است؛ اما تفضیل و کیفیت آن غیر معلوم است و مختلف فیه. و جنگ بدر و احد و جمل و صفّین اساسا بتواتر معلوم است و تفاصیل و کیفیات آن به طور یقین نیست.

و در نقل وقایع باید قدر مشترک روایات مختلف را صحیح دانست تا آن اندازه که احتمال تصحیف و سهو و مبالغه در آن نرود و شاید تضعیف یا استبعاد به سه وجه دفع شود:

اول آنکه:

 سند حدیثى ضعیف باشد و چون ضعف سند دلیل کذب آن نیست شاید کسى قرینه بر صحّت آن بیابد که ما بر آن قرینه مطّلع نشده باشیم.

دوم آنکه:

در نقل حدیث کلمه‏ا تصحیف شود یا راوى سهوا آن را به کلمه دیگر تبدیل کند و آن سبب استبعاد یا تکذیب حدیث گردد و شاید بعد از این کسى بر آن تصحیف یا سهو متنبّه گردد و رفع استبعاد شود چنانکه در اول کتاب حدیثى گذشت که حمل عیسى علیه السّلام شش ماه بود و مؤلف گفت: این سهو است و صحیح حمل یحیى است. و در قضیه میثم گفتیم که:

وى در آن سال که کشته شد عمره گذاشت نه حج و آن روایت که ذکر حج کرده است مراد عمره است.

سیّم آنکه:

 مبالغه در حدیثى راه یافته و راوى مطلب را بزرگتر از آنچه واقع شده است بنماید یا کمتر و از این جهت به نظر مستبعد آید و چون کسى به دقت در آن نگرد اصل واقعه را از زواید آن جدا تواند کرد.

اینها که گفتیم در اخبار ضعیف است و اخبار صحیح را خود تکلیف معیّن است و از اینکه عبید الله قاتل این دو طفل را بکشت تعجّب نباید کرد چون وى مردى تیزبین و دوراندیش و سخت سیاست بود و پس از بذل جوائز به کشندگان امام علیه السّلام مى‏ترسید مردم به طمع جایزه به اندک تهمتى تیغ در میان قبائل نهند و بى‏اذن او مردم را بکشند و سرشان را بیاورند و جایزه‏ خواهند که این از هواداران حسین بود. و به روایت مناقب قدیم او به کشتن آن دو طفل از پیش امر نکرده بود.[2]

 

 

[1]ـ محمد بن علی بن بابویه قمی، الامالی للصدوق، ترجمه محمد باقر کمره‎ای، تهران، 1376هـ، چاپ ششم، ص: 84.

[2]ـ دمع السجوم، ترجمه نفس المهوم، شیخ عباس قمی، مترجم علامه شعرانی، قم، هجرت، 1381هـ، چاپ اول، ص132.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۰۳ ، ۰۷:۵۷

یکی از سوالات و شبهاتی که در ایام محرم مطرح می‌شود این است که چرا شیعیان در دهه اول محرم و از روز اول محرم شروع به عزاداری می‌کنند در حالی که امام و یارانش هنوز به شهادت نرسیده‌اند و آن واقعه جانسوز در روز دهم محرم و در روز عاشورا اتفاق افتاده است؟

برای پاسخ به این شبهه و سؤال باید گفت: این رفتار و فرهنگی که بین شیعیان رواج پیدا کرده و به یک فرهنگ غنی تبدیل شده است علل و عوامل مختلفی دارد که بخشی از آن اشاره می‌شود.

1ـ سیره اهلبیت علیهم‌السلام

درست است که فاجعه کربلا در روز دهم محرم اتفاق افتاده اما ما با توجه به سیره امامان خود و برای عرض ادب به امام حسین(ع) و شهیدان کربلا از روز اول محرم عزاداری می کنیم چراکه در نقل های تاریخی و حدیثی داریم که همین که ماه محرم فرا می رسید امامان ما دیگر لبخندی بر لبشان دیده نمی شد و حزن و اندوه آن ذوات مقدس را فرا می گرفت و عزادار بودند و این عزاداری در روز عاشورا به اوج می رسید.

با توجه به محدودیت هایی که برای آن امامان از سوی دستگاه های خلافت ایجاد شده بود، ائمه در خانه خود عزاداری می کردند و شُعرایی را دعوت می کردند و آنها با سرودن اشعاری حزین در مصیبت بزرگ شهادت امام حسین(ع)، فضای حزین و سوگواری را پدید می آوردند و ائمه و خانواده های ایشان به عزاداری می پرداختند.

۱ـ۱. سیره امام کاظم علیه‌السلام

در روایت آمده است که امام رضا(علیه‌السلام) فرمودند: «إِذَا دَخَلَ شَهْرُ اَلْمُحَرَّمِ لاَ یُرَى ضَاحِکاً وَ کَانَتِ اَلْکِئَابَةُ تَغْلِبُ عَلَیْهِ حَتَّى یَمْضِیَ مِنْهُ عَشَرَةُ أَیَّامٍ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْعَاشِرِ کَانَ ذَلِکَ اَلْیَوْمُ یَوْمَ مُصِیبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُکَائِهِ وَ یَقُولُ هُوَ اَلْیَوْمُ اَلَّذِی قُتِلَ فِیهِ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ»[1]. هنگامی که ماه محرم شروع می‌شد، دیگر کسی پدرم را خندان نمی‌دید و هر روز ناراحتی او بیشتر می‌شد تا روز دهم محرم. پس وقتی روز دهم می‌رسید، آن روز روز مصیبت و اندوه و گریۀ او بود.

۱ـ۲. سیره امام رضا علیه‌السلام

در روایت مشهور دیگری وقتی پسر شبیب در اول محرم بر امام رضا(ع) وارد شد، حضرت برای او ذکر مصیبت شهادت و اسارت اهل بیت(ع) را کردند.

ریان بن شیب مى‌گوید:

دَخَلْتُ عَلَى اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنَ اَلْمُحَرَّمِ - فَقَالَ لِی یَا اِبْنَ شَبِیبٍ أَ صَائِمٌ أَنْتَ فَقُلْتُ لاَ فَقَالَ إِنَّ هَذَا اَلْیَوْمَ هُوَ اَلْیَوْمُ اَلَّذِی دَعَا فِیهِ زَکَرِیَّا عَلَیْهِ السَّلاَمُ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ «رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ اَلدُّعاءِ» فَاسْتَجَابَ اَللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ اَلْمَلاَئِکَةَ فَنَادَتْ زَکَرِیَّا « وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی اَلْمِحْرابِ أَنَّ اَللّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیى» فَمَنْ صَامَ هَذَا اَلْیَوْمَ ثُمَّ دَعَا اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اِسْتَجَابَ اَللَّهُ لَهُ کَمَا اِسْتَجَابَ لِزَکَرِیَّا عَلَیْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنَّ اَلْمُحَرَّمَ هُوَ اَلشَّهْرُ اَلَّذِی کَانَ أَهْلُ اَلْجَاهِلِیَّةِ فِیمَا مَضَى یُحَرِّمُونَ فِیهِ اَلظُّلْمَ وَ اَلْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لاَ حُرْمَةَ نَبِیِّهَا صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لَقَدْ قَتَلُوا فِی هَذَا اَلشَّهْرِ ذُرِّیَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ اِنْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلاَ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ أَبَداً یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَمَا یُذْبَحُ اَلْکَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ رَجُلاً مَا لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ شَبِیهُونَ وَ لَقَدْ بَکَتِ اَلسَّمَاوَاتُ اَلسَّبْعُ وَ اَلْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْمَلاَئِکَةِ أَرْبَعَةُ آلاَفٍ لِنَصْرِهِ فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ یَقُومَ اَلْقَائِمُ فَیَکُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ یَا لَثَارَاتِ اَلْحُسَیْنِ یَا اِبْنَ شَبِیبٍ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ اَلْحُسَیْنُ جَدِّی صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِ مَطَرَتِ اَلسَّمَاءُ دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنْ بَکَیْتَ عَلَى اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حَتَّى تَصِیرَ دُمُوعُکَ عَلَى خَدَّیْکَ غَفَرَ اَللَّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِیراً کَانَ أَوْ کَبِیراً قَلِیلاً کَانَ أَوْ کَثِیراً یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاَ ذَنْبَ عَلَیْکَ فَزُرِ اَلْحُسَیْنَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَسْکُنَ اَلْغُرَفَ اَلْمَبْنِیَّةَ فِی اَلْجَنَّةِ مَعَ اَلنَّبِیِّ وَ آلِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَالْعَنْ قَتَلَةَ اَلْحُسَیْنِ یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ لَکَ مِنَ اَلثَّوَابِ مِثْلَ مَا لِمَنِ اُسْتُشْهِدَ مَعَ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقُلْ مَتَى مَا ذَکَرْتَهُ «یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً» یَا اِبْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ مَعَنَا فِی اَلدَّرَجَاتِ اَلْعُلَى مِنَ اَلْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ اِفْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَیْکَ بِوَلاَیَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلاً تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ اَللَّهُ مَعَهُ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ.[2]

روز یکم ماه محرم نزد امام رضا علیه السّلام رفتم.آن حضرت به من چنین فرمود: اى پسر شیب! روزه گرفته‌اى‌؟ گفتم: نه. فرمود: امروز همان روزى است که حضرت زکریا علیه‌السّلام به پیشگاه خدا نیایش کرد و گفت: پروردگارا! از نسل خود نسل پاکیزه‌اى ارزانى‌ام دار. بى‌گمان تو دعاى آدمى را مى‌شنوى. خداوند خواسته او را اجابت کرد و به فرشتگان فرمان داد. آنان در محراب عبادت زکریا، او را چنین ندا دادند که پروردگارت تو را به میلاد یحیى بشارت مى‌دهد. هرکس یکم محرم را روزه بگیرد و آنگاه نیایش کند، خداوند خواسته‌اش را برآورده مى‌کند، همانگونه که خواسته زکریا را عطا فرمود.

آن‌گاه حضرت رضا علیه السّلام چنین فرمود:

اى پسر شیب! بى‌گمان محرم ماهى است که مردم عصر جاهلیت ستم و کشتار را در آن حرام مى‌شناختند و بدان حرمت مى‌نهادند. اما این امت نه حرمت محرم الحرام را رعایت کردند و نه حرمت پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله را. در ماه محرم نسل او را به قتل رساندند و زنان او را به اسارت بردند و دارایى او را به بردند. خداوند هرگز این ستم را نخواهد بخشید.

اى پسر شیب!اگر براى کسى مى‌خواهى اشک بریزى، براى حسین علیه السّلام اشک بریز که مانند گوسفند سر او را از تن جدا کردند و نیز هجده تن از خانواده‌اش همراه با او به قتل رسیدند که همانندى نداشتند. آسمان‌هاى هفت‌گانه و زمین در سوگ او اشک ریختند و نیز چهار هزار فرشته براى کمک به حسین علیه‌السّلام روانه زمین شدند و ناگاه حسین علیه‌السّلام را شهید دیدند. آنان بر مزار حسین علیه‌السّلام پریشان‌حال بمانند تا آنگاه که قائم آل محمد(عج) ظهور کند و حسین علیه‌السّلام را مدد برساند. شعار آنان «یا لثارات الحسین» است.

اى پسر شیب! پدرم از پدرش و او از جدش برایم فرمود: آنگاه که جدم حسین علیه‌السّلام به قتل رسید، آسمان خون و خاک سرخ باریدن گرفت.

اى پسر شیب! اگر بر حسین علیه‌السّلام اشک بریزى تا آنکه قطره‌هاى اشک تو بر گونه‌هایت جارى شود، خداوند گناهان تو را از کوچک و بزرگ و کم و بسیار خواهد آمرزید.

اى پسر شیب! اگر تمایل دارى خدا را دیدار کنى، درحالى‌که گناهى بر او نباشد، حسین علیه‌السّلام را زیارت کن.

 اى پسر شیب! اگر دوست دارى در غرفه‌هاى پیش‌ساخته بهشت همراه با پیامبر باشى، بر آنان که حسین علیه‌السّلام را شهید کردند، لعن کن

اى پسر شیب!اگر مى‌خواهى پاداش شهیدان کربلا را به دست آورى، هرگاه یاد حسین علیه‌السّلام کردى، چنین بگو: «کاش با آنان بودم و به کامیابى بزرگ نایل مى‌گشتم» اى پسر شیب! اگر علاقه دارى همراه با ما اهل بیت در مرتبه‌هاى بلند بهشت جاى گیرى، براى اندوه ما اندوهگین شو و براى شادى ما شادمان شو و همواره التزام قلبى و عملى به ولایت ما داشته باش. اى پسر شیب بدان هرکس سنگى را دوست داشته باشد.بى‌گمان خداوند او را در رستاخیز با همان سنگ محشور خواهد ساخت.

لذا چون روش ائمه در بزرگداشت شهادت امام حسین(ع) از اول محرم بوده است شیعه هم با تأسی به سیره پاک آن ذوات مقدس از اول محرم عزاداری خود را آغاز می کند.

2ـ کسب آمادگی برای عزادارای در روز دهم

از طرف دیگر ممکن است یک دهه عزاداری قبل از عاشورا برای بعضی‌ها کسب توجه و آمادگی برای ایجاد سوز در روز دهم باشد. کسانی که دل غافلی دارند یا در اثر توجه به تعلقات دنیا احساس محبتشان به امام حسین(ع) کم شده باشد ده روز فرصت دارند تا در محافل عزاداری با شنیدن مواعظ و معارف دینی آمادگی لازم را کسب نمایند تا مبادا در روز مصیبت بزرگ اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام) بی‌احساس و بی‌توجه حضور پیدا کنند.

3_ آماده شدن برای درک عظمت روز عاشورا و تحمل آن مصیبت عظیم

شاید به این دلیل باشد که عزاداران قبل از عاشورا با ده شب عزاداری بتوانند خود را برای حضور در غم بزرگ عاشورا آماده کنند. چرا که پس از یک هفته عزاداری، حضور در ذکر مصیبت هولناک عاشورا قابل تحمل‌تر خواهد بود. تمام عزاداران می‌دانند که اگر عزاداری از روز عاشورا شروع می‌شد چقدر ذکر مصیبت‌ها در عاشورا دردناک‌تر و غیرقابل تحمل‌تر می‌شد. اینکه پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً»[3] این حرارت را هر کسی حس کرده باشد، می‌داند بی‌مقدمه وارد روز عاشورا شدن بسیار دشوار است.

4ـ اعلام آمادگی برای نصرت و یاری امام

و شاید حکمت آن این باشد که در واقع این عزاداری دهۀ اول محرم یک نوع اعلام آمادگی برای نصرت است تا صرف سوگواری، و گویی عزاداران به قصد یاری اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام) از همان ابتدای محرم به خیمۀ اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام) می‌روند که مولایشان را غریب نگذارند. به همین دلیل عزاداری دهۀ عاشورا رنگ و بوی حماسی دارد و دسته‌های عزا با علائم دسته‌های رزمی در میادین دیده می‌شوند. در حالی که عزاداری از عصر عاشورا و شام غریبان به بعد تنها رنگ و بوی غم به خود می‌گیرد و حتی رسم شده است از ظهر عاشورا به بعد بیرق‌ها را به علامت شهادت اباعبدالله الحسین(علیه‌السلام) می‌خوابانند و دیگر برافراشته نگه نمی‌دارند.

5_ قیام کربلا از قبل شهادت شرو ع شده

شروع جریان کربلا و آغاز این حرکت بزرگ از قبل از روز عاشورا شروع شده و از روز اول و دوم محرم به و ورود حضرت به سرزمین کربلا این حرکت شکل دیگری به خود می‌گیرد و حضرت از این روز تا روز دهم در محاصره دشمنان بوده و از جهات مختلف حضرت در مضیقه و سختی قرار گرفتند.

از طرف دیگر اگر ائمه اطهار (علیهم‌السلام) فقط روز شهادت را گرامی می‌داشتند، چیزی بیشتر از یک یادبود عاطفی نبود؛ اما بخش اعظمی از فلسفه حرکت امام حسین (علیه‌السلام) به پیش از شهادت ایشان مربوط می‌شود و جای تأمل و تفکر زیادی دارد. این ۱۰ روز فرصت خوبی برای اندیشیدن درباره علت حرکت حضرت از مدینه به مکه، از مکه به عراق و انتخاب کوفه از میان شهرهای آن است. چرا در ایام عرفه که حاجیان در مکه حضور داشتند حضرت از مکه خارج شده و با آن وضعیت شهر مکه را وداع گفته و به همراه خانواده خویش به سمت کوفه حرکت کردند.

 

6_ قصد اصلی برپایی این مجالس یادآوری قیام حضرت امام حسین(ع)

در تجلیل از درگذشتگان عادی مطالبی نیست که برای مردم بازگو شود و این غیر از شخصیت امام حسین(علیه‌السلام) است که مقصد اصلی برپایی این مجالس یادآوری قیام حضرت امام حسین(علیه‌السلام) و علل و عوامل و اهداف این قیام است.

  لذاست که مجالس از ابتدا منعقد می‌شود که این مطالب به صورت تدریجی از ابتدای مطالبه بیعت برای یزید بن معاویه از آن حضرت در مدینه منوره که موجب خروج آن حضرت از مدینه و پناه بردن به مکه شده است.

 تا انتهای شهادت که البته تمام این گزارشات و اخبار را یک روزه نمی توان در یک مجلس تمام کرد لذاست که این مجالس را در دهه محرم تقسیم کردند تا بتوان در هر مجلسی گوشه ای از اخبار مربوط به قیام امام حسین(علیه‌السلام) را با یکدیگر بازگویی و یادآوری کنند.

 شیعیان در این دهه به عرب و عجم تقسیم شدند که هر روز از دهه را به نام بخشی از اخبار امام حسین(علیه‌السلام) تقسیم کردند.

 به عنوان مثال شیعیان فارس و ایرانی مجلس روز اول محرم را به نام اولین شهید راه امام حسین(علیه‌السلام)، حضرت مسلم بن عقیل برپا می کنند که اخبار نخستین شهید راه امام حسین(علیه‌السلام) را در نخستین روز دهه محرم بازگو کرده باشند.

 در صورتی که از قدیم در مجالس و محافل شیعیان عرب، شب و روز اول محرم را اختصاص به بررسی و بازگو کردن اخبار ائمه اطهار(علیهم‌السلام) در دعوت شیعیان و پیروانشان به اقامه این مجالس بوده است که انصافاً هر دو، مناسبت های درستی است.

 

7_ عزاداری مربوط به محرم و اربعین سید الشهدا(علیه‌السلام) نیست

اینگونه نیست که بعد از عاشورا و شهادت امام حسین (علیه السلام) عزاداری نشود یا کمتر شود بلکه این عزاداری ها نه تنها تا آخر محرم بلکه تا اربعین امام حسین(علیه السلام) نیز ادامه دارد و در اربعین به اوج شکوه و عظمت خود می رسد.

 

 به طوری که حتی گاها عزاداریهای اربعین از ایام محرم هم بیشتر می باشد. تا آنجا که زیارت امام حسین (علیه‌السلام) در اربعین و اقامه عزا در کنار آن حضرت جزو نشانه های یک شیعه واقعی لقب می گیرد. چنانکه در روایتی امام حسن عسکری (علیه السلام) بدان اشاره کرده و می فرماید:

  (علامات المؤمنین خمس: صلاةُ الإحدی و الخمسین، و زیارةُ الاربعین، والتَختم فی الیَمین، و تَعفیرُ الجبین، و الجهر بِبِسم الله الرحمن الرحیم:[4]

علامات مؤمن پنج چیز است:

  اقامه پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز (هفده رکعت واجب و سی و چهار رکعت نافله)، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست کردن، جبین را در سجده بر خاک گذاشتن، در نماز بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن.)

 نهایت اینکه این غم و روضه ی مصیبت عظمای سید الشهداء علیه السلام  نمک تمام روضه ها و مصیبت های دیگر ائمه علیهم السلام است. زیرا تمام عزاداری های دیگر ائمه علیهم السلام با اشک بر سید الشهدا  علیه السلام ختم شده و به نتیجه می رسد.

 

8_ سیره و روش علما و بزرگان شیعه در طول تاریخ

آن‌گاه که بنابر حکمت الهی در سال 260 هجری امام عسگری علیه السلام به شهادت رسید و دوران غیبت صغری آغاز شد، چون امامان از میان شیعه غایب شدند گویا حکمت الهی بر این تعلق گرفت که 4 دولت شیعی (دو دولت شیعی ناقص و دو دولت شیعی کامل) در منطقه اسلامی برپا شود.

  دولت‌های شیعی ناقص عبارت بودند از دولت چهار امامی زیدی که در یمن برپا شد و دولت شش امامی اسماعیلی که در فسفات مصر به روی کار آمد و بیش از 3 تا 4 قرن حکومت را به دست داشت.

 همزمان با این دو دولت، دو دولت شیعی کامل یعنی دولت‌های 12 امامی یکی در بلاد شام (سوریه، لبنان، فلسطین و اردن) به نام دولت حمدانیان و دیگری در ایران و عراق به نام دلت آل‌بویه بر سر کار آمدند.

 آل بویه در ایران به دربار عباسی راه یافت و از آنجا که به مصلحت سیاسی خود نمی‌دید که با بنی‌عباس از در مخالفت درآید لذا خود را به عنوان وزرای عباسی مطرح کردند و دولت را در دست گرفتند.

 این دولت با توجه به اینکه شیعه بود از عالم شیعه آن روزگار یعنی شیخ مفید خواست تا مراسم شیعی را برای آنها معین کند، ایشان نیز در کتاب «مسارالشیعه الکرام» کلیه یادبودهای اسلامی شیعی را از زمان پیامبر اکرم صل الله علیه وآله تا امام زمان عجل الله فرجه ثبت کرد.

 در این کتاب هم روزهای ولادت و شهادت ائمه و هم سایر روزهای بزرگ شیعی ذکر شده است که در واقع نوعی بیانیه یا مانیفست شیعی است.سیره علمای شیعه در ایام محرم به شکل کاملا روشن در تاریخ بیان شده است؛ علما، بزرگان و مسئولان دولت‌های شیعه همواره مراسم محرم را از اول محرم برپا می‌کردند

  و اوج این مراسم در روز تاسوعا و عاشورای حسینی بوده است و اصولا حرکت دسته‌جات عزاداری و سینه‌زنی و حمل پرچم توسط دسته‌ها به وسیله دولت‌های شیعی در گذشته بخصوص دولت دیلیمان در بغداد تأسیس شده است که به گروه‌های نظامی دستور می‌دادند تا به رسم عزا، با حمل پرچم در شهر حاضر شوند.

  در منابع تاریخی نقل است که عضدالدوله دستور می‌داد بازارهای بغداد را به رسم عزا می‌بستند و حصیر یا بوریا در میان بازار پهن کرده و غذای فراوان در آن می‌ریختند و از مردم دعوت می‌کردند که از این غذا استفاده کنند.

  بنابراین این شیوه عزاداری و حرکت دسته‌جات با پرچم و همچنین اطعام طعام در مسیر دسته‌جات عزاداری در نیمه دوم قرن چهارم هجری تأسیس شد و در طول تاریخ در هر زمان و هر جا دولت شیعه‌ای برپا شده است این مراسم را احیا کرده است.

 

 

منابع:

[1] الأمالی (للصدوق)، ج۱، ص۱۲۸

[2] الأمالی (للصدوق)، ج۱، ص۱۲۹

[3] مستدرک الوسائل/10/318

[4] کتاب المزار (مناسک المزار)، ج۱، ص۵۳ 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۳ ، ۱۰:۱۹